به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۶۷ - و (به ياد آر) آنگاه كه موسي (با توجه به تجربة تلخ گوسالهپرستي قومش در غياب
چند روزة او، كه هنگام اقامت در مصر از فرهنگ تقدّس گاو تأثير پذيرفته بودند) به
قومش گفت: خداوند شما را فرمان ميدهد كه گاوي ذبح كنيد!۱۴۹ (با تعجّب)
گفتند: آيا ما را به ريشخند گرفتهاي؟۱۵۰ (فكر ميكني ما آنقدر نادانيم
كه حيوان سودمندي را بكُشيم؟ موسي) گفت: به خدا پناه ميبرم كه از جاهلان باشم!۱۵۱
۶۸ - گفتند: به خاطر ما از پروردگارت بخواه تا براي ما خوب روشن كند۱۵۲
اين (گاو) چيست؟ گفت: (پروردگارم) ميگويد: آن گاو، نه پير (از كار افتاده است) نه
جوان (كه هنوز به كار نيامده باشد) بين اين و آن (ميانسال). پس آنچه به شما امر شده
(بيدرنگ) انجام دهيد.۱۵۳
۶۹ - گفتند: به خاطر ما از پروردگارت بخواه تا براي ما خوب روشن كند كه (گاو مورد
نظر) رنگش چگونه است؟ گفت: (پروردگارم) ميگويد: آن گاوي است زرد پر رنگ (طلايي) كه
رنگش بينندگان را شاد ميكند.۱۵۴
۷۰ - گفتند: به خاطر ما از پروردگارت بخواه تا براي ما خوب روشن كند كه اين (گاو)
چيست؟۱۵۵ اين گاو به راستي براي ما مشتبه شده است. اگر خدا بخواهد ما
حتماً به راه آمدگانيم۱۵۶ (فرمان خدا را انجام ميدهيم).
۷۱ - گفت: (پروردگارم) ميگويد: آن گاوي است به ذلّت درنيامده (به بند و گاوآهن
بسته نشده) كه نه زمين راشخم زده و نه كشتزار را آبياري كرده باشد،۱۵۷
بيهيچ خال و لكهاي (ناشي از بيماري) در آن. گفتند: حالا حق مطلب را ادا كردي!۱۵۸
پس (سرانجام به ناچاري) ذبحش كردند و نزديك بود كه نكنند.
۷۲ - و (به ياد آر) آنگاه كه كسي را كُشتيد،۱۵۹ پس دربارة آن (با متهم
كردن ديگران، از خود) فرافكني ميكرديد،۱۶۰ حال آنكه خدا افشاء كنندة
چيزي است كه همواره پنهان ميكرديد.۱۶۱
۷۳ - پس گفتيم: آن (قتل) را بزنيد به بعض آن (گاو)، اين چنين خدا مردگان را زنده
ميكند و آياتش را به شما مينماياند، باشد تا تعقّل كنيد (آگاهي خود را به كار
بنديد).۱۶۲
۷۴ - سپس دلهاتان پس از اين (تجربة عبرتآموز) سخت شد، پس (از نظر تأثيرناپذيري)
همچون سنگ يا سختتر از آن است، چرا كه از پارهاي سنگها نهرها برون ميجهد و
پارهاي از آنها شكاف برميدارد و آب از آن برون ميترواد و بعضي از آنها (در اثر
فرسايش كوهها) از مهابت خدايي فرو ميريزد! و خدا از آنچه (سنگدلان) ميكنند غافل
نيست.۱۶۳
۱۴۹ - نام اين سوره، به عنوان بلندترين سورة قرآن،
از همين چند آيه گرفته شده است. آيا هدف از اين عنوان، افشاي اختلافات و
«ايرادهاي بنياسرائيلي» بوده، يا هدفي فراتر از آن براي عبرتآموزي از تجربة
اين قوم براي همة اُمتها در همة زمانها دارد؟
اختلافات مردمان هر قومي، عمدتاً به وابستگيهاي مشترك آنان ارتباط پيدا
ميكند؛ در دوران فئوداليتة غرب، جنگ و ستيزها بر سر «خاك» (زمين) بود و در
مشرق زمين، به خصوص ايران خودمان، دعواهاي روستاييان بالاي ده و پايين ده، بر
سر سهمية «آب»، كه با بيل و بيلكِشي گهگاه عدهاي مجروح يا كشته ميشدند.
«اسب» نيز كه سريعترين مَركب براي سفر يا سپاه در جنگها بود، بر سر تصاحبش
خونها ريخته ميشد، اما وابستگي به گاو و عشق به گوساله، به دليل وابستگي
تودههاي مردم در روزگار كهن به فرآوردههاي دامي و گوشت و پوست و حتي فضولات
آن (براي سوخت زمستاني) و نقش گاوهاي نر در شخم زمينهاي كشاورزي، زمينهاي را
در اختلاف با يكديگر، يا اسارت نفس، فدا كردن ارزشهاي فراتر و انحراف از
خداپرستي خالص موجب ميشده است.
قداست گاو در سرزمين هندوستان بر كسي پوشيده نيست، گاو مقدس آپيس (يا هاپي) كه
در مصر قديم مورد پرستش قرار ميگرفت، نشانة نيروي خلاقة طبيعت محسوب ميشد و
بيجهت نبود قوم بياسرائيل كه قرنها به زندگي در مصر و وابستگي به محصولات
مفيد اين حيوان خو گرفته و به تعبير قرآن، عشق گوساله را در دلشان نوشيده بودند
(بقره ۹۳)، پس از آزادي از فرعونيان و عبور از نيل، در مسير مهاجرتشان در صحراي
سينا، همين كه از كنار قومي گذشتند كه به مراسمي در پرستش بُتهاشان مشغول
بودند، هوس چنين خداياني كردند و از موسي خواستند براي آنها نيز چنين معبوداني
قرار دهد. در چنين زمينه و ذوق ارضاء نشدهاي بود كه در غيبت چند روزة
پيامبرشان، به رغم همة آيات و معجزات در آزادي از اسارت، به فريب «سامري» به
گوسالهپرستي پناه بردند.
و در چنين بستري از شركزدگي است كه براي آفتزدايي از نهال نوپاي ايمان، موسي
فرمان قاطع كُشتن گاوي را به بنياسرائيل ابلاغ ميكند؛ حرف تأكيد «إِنَّ» و
مضارع آمدن فرمان «يَأْمُرُكُمْ» و مخاطب بودن همة قوم (نه يك فرد)، نشان از
برنامة ريشهكني عامل انحراف با مشاركت همگان دارد تا مراسمي عمومي (همچون
سوزاندن و برباد دادن خاكستر گوسالة سامري)، بُت نفس خود را ذبح كنند و خون
آلوده شدة آن را به زمين بريزند، باشد از چنين بُتشكني ابراهيموار، ملت
تغييري بكند و به خانه تكاني نفس در آستانة عيد خون بپردازد!
وابستگي فرهنگي به گاو و گوساله، در دوران تمدّن و شهرنشيني به تدريج برچيده
شده است، مگر در روستاها و جوامع عقب افتاده، اما سامريهاي زمانه بُتهاي
ديگري را به تناسب مقتضيات ملتها جايگزين ساختهاند، شخصيتپرستي و بُتتراشي
از آدميان و تقدّس بخشيدن به آنان، جلوة ديگري از همان «گوسالة سامري» است كه
ملتهايي را پس از آزادي، با بازتوليد استبداد، به ديكتاتوري خشنتري گرفتار
ميسازد. مادام كه آگاهي تودههاي مردم بالاتر نرفته باشد، به جاي بُتهاي
شكسته و سرنگون شده، بُتهاي تازه نفسي نصب ميشوند. برحسب فرهنگ و اشتغالات
ملتها، بُتهاي ورزشي (فوتبال، بسكتبال و...) و هنري (خوانندگان، بازيگران
و...) تحوّلات جامعه را تحت تأثير عميق خود قرار ميدهند و برنامههاي سرگرم
كننده (Entertainments) نقش مهمي در بُتتراشيهاي هنري
ايفا ميكنند.
۱۵۰ - «هُزُوًا» از ريشة «هزء»، سبك شمردن و سهلانگاري تحقيرآميزي است كه به
تمسخر و اصطلاحاً دست انداختن ديگران منجر ميشود. بنياسرائيل هيچ ارتباطي
ميان آن فرمان با مصلحت فردي و جمعي خود نديدند و چنان ذبحي را عملي لغو و
بيهوده تلقي و گمان كردند موسي آنها را به ريشخند گرفته است!
۱۵۱ - پاسخ موسي حاوي پندي حكمتآموز است؛ هيچ عاقلي به خود اجازه نميدهد با
تمسخر كسي شخصيت او را پايمال كند، چه رسد به پيامبران كه رسالتشان رشد و تعالي
بخشيدن به انسانهاي به ضعف و زبوني كشيده شده توسط جبّاران و اربابان زر و زور
و تزوير بوده است. قصد موسي كجا و برداشت قوم بدبين او كجا!؟ در ضمن، جهل بيش
از آنكه از نظر معنايي مقابل علم باشد، مقابل حلم است، صفت «حليم» از اين رو از
نامجاي نيكوي خدا محسوب ميشود كه عكسالعمل فوري در برابر گناه بندگان نشان
نميدهد و به آنان يك عمر مهلت توبه ميبخشد.
۱۵۲ - در اين آيه نيز (همچون آية ۶۱) دو بار «لَنَا» تكرار شده است كه نشاني
است از خودپسندي و غرور اين قوم!
۱۵۳ - در پاسخ به اولين بهانهجويي بنياسرائيل، كه به نحوي ميخواستند از
انجام كاري كه با تمايل قلبي آنها ناسازگار بود شانه خالي كنند، خداوند تنها سن
و سال گاو را مشخص ميكند، مسلماً گاو پير، يا هنوز به كار نيامده را آسانتر و
ارزانتر ميتوانستند خريداري كنند، اما با اين بهانهجويي، اولين ضرر را به
خود زدند!
۱۵۴ - در دوّمين بهانهجويي، كار را بر خودشان دشوارتر كردند، مسلماً گاو طلايي
نزد بنياسرائيل، كه به طلا و نقره نيز سخت وابسته بوده و هستند، كميابتر و
گرانتر بوده است.
۱۵۵ - اين سؤال عيناً همان سؤال نخست است! گويي توضيحات قبلي هيچ تأثيري در
آماده ساختن آنها براي انجام فرمان نداشته است! معلم به تناسب استعداد و
توانايي متوسط شاگردان تكليفي براي جلسة بعد معين ميكند، اين خودشيريني و
تحميل به ديگران محسوب ميشود اگر شاگردي بپرسد: آقا فقط اين چند صفحه را
بخوانيم، يا همهاش را تمام كنيم!؟ وقتي حكم حج در قرآن نازل شد، مسلماني از
پيامبر پرسيد: اين حكم براي يكسال است يا همه ساله بايد به حج برويم؟ پيامبر(ص)
سكوت كرد و او همچنان سؤالش را تكرار ميكرد، تا بالاخره فرمود: آيا فكر
نميكني اگر قرار بود همه ساله برويد و نميرفتيد، به حكم خدا كافر شده بوديد،
چرا سؤال بيجا و دردسر آفرين ميكني؟
۱۵۶ - معناي اصلي هدايت، رسيدن يا رساندن به مقصد يا مقصود است. منظورشان اين
بود كه اگر خدا بخواهد ما به مقصود از انجام اين كار ميرسيم. اما خدا قبلاً
خواسته بود، اين خودشان بودند كه نميخواستند و آن را به عهدة خدا ميگذاشتند!
۱۵۷ - هيچ اسبي در طبيعت رام و تسليم نيست، اين آدميانند كه بر آن لگام و افسار
ميبندند و بر پُشتش سوار ميشوند، گاو نيز در طبيعت خود وحشي است، انسان است
كه آن را به گاو آهن ميبندد كه زمين را شخم بزند يا در مسيري تكراري همچون
«اسب عصّاري»، صبح تا شب حركت كند و از چاه يا رودخانه آب بكِشد. «ذَلُول»
ناميدن آن گاو به دليل خو گرفتن و عادت به ذلت است. قرباني براي خدا، يا راه
تقرّب به او، با آزادي و عزّت امكانپذير است، نه با ذلّت. آيا اين مشخصات جنبة
نمادين ندارد؟
۱۵۸ - گويا انتظار بسياري از مردم از دين و فرمان الهي، سخت و دشوار بودن احكام
و آداب آن است، اين قياس به نفس بشري است كه از فرمانهاي سخت سلاطين و جبّاران
آموختهاند، حال آنكه دين خدا سهل و آسان و در وُسع و توانايي متوسط مردم است.
بنياسرائيل كُشتن گاوي عادي را كاري عبادي تلقي نميكردند، اما وقتي شرايط سخت
شد و چنان گاوي استثنايي را مجبور شدند به چند برابر قيمت معمول خريداري كنند،
فكر كردند، رضايت خدا در همين است و كار خدايي بايد پيچيده و سخت باشد!
هم مسيحيان به اشتباه رضايت خدا را در ترك دنيا و دوري از ازدواج تصور و
«رهبانيت» را بدعتگذاري كردند (حديد ۲۷)، و هم سطحينگراني از مسلمانان،
زينتها و زيباييهاي خدا داد، و برخورداري از روزيهاي دلپسند را تحريم كردند
و مورد هشدار شديد الهي واقع شدند (اعراف ۳۲).
اسلام، به تعبير رسول مكرّم اسلام، دين سهله و سمحه (آسان و با مسامحه و مدارا)
است، اما متوليان ديني آن را با همان گمان بنياسرائيل، با سختگيريهاي فقهي
به دشواري كشيدند. اميرالمؤمنين علي(ع) فرمود: «خداوند فرايضي بر
شما واجب كرده، آنها را ضايع نكنيد، حدودي بر شما مقرّر داشته، از آن تجاوز
نكنيد، از اموري شما را نهي كرده، پردة آن را ندريد، در مورد چيزهايي هم سكوت
كرده، بدون آنكه فراموش كرده باشد، پس بيجهت خود را در آن امور به سختي
نيندازيد (نهجالبلاغه حكمت ۱۰۵). آيا سادگي و آسان بودن احكام قرآن را با
هزارلاي قواعد پيچيده فقهي دشوار كردن، مردم را مشتاق به دين فطري خدا كرده است
يا موجب تثبيت موقعيت و منافع گروهي خاص شده است؟
۱۵۹ - آن قتل مسلماً توسط يك فرد انجام شده بود، اما اين اتهام متوجه همة آنها
شده است؛ به دلايلي چند، از جمله: بيتفاوتي و سكوت رضايتآميز ديگران، كه
معمولا كار را بر جنايتكاران آسان ميكند، تعصّبات قومي كه دفاع از خودي، هرچند
مقصّر و جاني، را مقدم بر حقيقت ميشمرند، تأثيرات مثبت يا منفي فرهنگ و
خُلقيات يك جامعه بر يكديگر كه همگي را در يك عمل اجتماعي مؤثر و مقصّر
ميسازد. همچنانكه شتر صالح پيامبر را يك نفر كشت، اما همة قوم عذاب شدند (شمس
۱۱ تا ۱۵).
۱۶۰ - «فَادَّارَأْتُم» از ريشة «درء» (دفع كردن)، در باب تفاعل (تدارء)، به
شدّت از خود دور كردن، به گردن ديگري انداختن و فرافكني محسوب ميشود. مشتقات
اين فعل ۴ بار ديگر در قرآن آمده است: بدي ديگران را با عكسالعمل نيكو از خود
دفع كردن (رعد ۲۲ و قصص ۵۴)، عدم امكان دفع مرگ يا عذاب (آلعمران ۱۷۸ و نور
۸).
۱۶۱ - «وَاللهُ مُخْرِجٌ» (به جاي والله يخرج) دلالت بر ثبوت و هميشگي بودن اين
فعل ميكند، «تَكْتُمُون» (به جاي كتمتم) نيز حقپوشي و كتمان كردنهاي هميشگي
آن قوم را نشان ميدهد، نه الزاماً موردي خاص را.
۱۶۲ - اكثر مفسران آية قبل (دستور كشتن يك گاو) را مقدمه و مرتبط با اين واقعه
شمرده و چنين نتيجه گرفتهاند كه اين آيه راه حلي معجزهآميز براي يافتن قاتل
نمايانده است، تا با زدن عضوي از آن گاو به بدن مقتول، زنده شده و قاتل خود را
معرفي نمايد! اما نكاتي چند، ترديدهايي جدّي بر اين برداشت وارد ميكند: اول
آنكه اگر چنين بوده باشد، آيه قبل (كشتن گاو) بايد بعد از اين آيه ميآمد،
ثانياً در اين مجموعة آيات (۴۸ تا ۱۲۱) كه ناظر به فصول و وقايع مهم تاريخ
بنياسرائيل است، جمعاً ۱۵ بار كلمة «اذ» (به ياد آر) در ابتداي هر سرفصل آمده
است و اگر دو آية ۶۷ و ۷۲ ناظر به يك واقعه بودند، ظاهراً ضرورتي به تكرار «اذ»
نبود. ثالثاً در جملة «اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا» مرجع ضماير، صريح و روشن نيست
كه الزماً اولي به مقتول و دومي به گاو برگردد. استنباط و توجيهات شارحين قديم
نيز مورد بررسي و نقد برخي مفسرين جديد، از جمله شيخ محمد عبده (در تفسير
المنار) و سِر سيد احمد خان هندي قرار گرفته است.
مرحوم سيد محمود طالقاني (در تفسير پرتوي از قرآن ج ۱ ص ۲۰۰) با توجه به معاني
گستردة فعل «ضَرَبَ»، جملة «اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا» را چنين تفسير كرده است:
«پس گفتيم آن قتل را به پاي آن گاو يا به حساب آن بزنيد: مانند عالِم اجتماعي
يا پزشكي كه منشأ شرّ و جنايت يا بيماري را معرفي ميكند و ميگويد: اين جنايت
يا بيماري... را بايد به حساب آن آورد.» آنگاه در تفسير «كَذَٰلِكَ يُحْيِي
اللهُ الْمَوْتَى»، كه بيشتر مفسرين آن را دليل زنده شدن شخص مرده تلقي
كردهاند، ميگويد: «اين لطف خداوند است كه با شناساندن اصل و منشأ همه گناهان
وجنايتها و دستور از ميان بردن آن، نفوس و جوامع را پيوسته زندگي نوين
ميبخشد... «كَذَٰلِكَ يُحْيِي اللهُ الْمَوْتَى» اين گونه دستور و باز كردن
راه اصلاح و خير، از آيات خداوند است كه با اجراي آن چشمهاي همه براي ديدن
آيات خداوند باز و بينا ميگردد: «وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ»... سرمايههاي خرد از
جمود و تقليد ميرهد و راه تعقل باز ميشود: «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». افعال
مضارع «يحيي، يري، تعقلون) چون دلالت بر استمرار فعل دارد، پس مخصوص قومي و
زماني نبايد باشد.»
۱۶۳ - قلب ما در قبول و پذيرش حق و هدايت الهي، حالات مختلفي دارد كه از نظر
سرسختي و مقاومت، يا نرمي و جاذبيت، قابل تشبيه با سنگ ميباشد. برخي از سنگها
همچون سنگ خارا، نه آبي به خود جذب ميكنند و نه در اثر تغييرات جوي (باد و
باران و يخبندان) تغيير شكل چنداني ميدهند. امّا سنگهاي رسوبي به دليل نرمي،
قابليت بيشتري نشان ميدهند و آب را جذب ميكنند و به سهولت تغيير شكل و حالت
ميدهند.
قرآن نيز در مقام مقايسه و تمثيل، از اين شباهت ظاهري استفاده كرده و با ارائه
مثال مجسمي از تغيير شكل سنگها در كوه و دشت، به دليل عوامل جوّي، نشان داده
است كه قلب آدمي از نظر قساوت و سختي ممكن است از سنگ هم سختتر شود، با اين
تفاوت كه عامل تغيير شكل در طبيعت، باد و باران و تفاوت درجه حرارت است، و در
شريعت، نفس آدمي و هدايت و ارشاد الهي. در اين آيه سه نوع سنگ را شناسانده است:
۱ - سنگهايي كه به شدت تأثيرپذير بوده و به شكل انفجاري نهرهاي متعددي از درون
خود جاري ميسازند .
۲ - سنگهايي كه حداقل شكاف برداشته و آبي خارج ميسازند .
۳ - سنگهائي كه (به دليل فرسايش يا يخبندان) از اوج ارتفاعات به پايين
ميغلطند و سقوط و «هبوط» ميكنند .
انسانهاي متقي و مقرب درگاه الهي، همچون انبياء و اولياء، در برابر هدايت و ذكر
حق، چنان منقلب و دگرگون ميشوند كه انواع علم و حكمت از دامنه وجودشان جاري
ميگردد و آثار حيات معنوي و هدايتشان امتها را تا ابد سيراب ميسازد. پيروان
راستين آنها و پيشتازان امت نيز قابل تشبيه به سنگي هستند كه شكاف برداشته و
ازخلال آن آبي روان ميگردد . آنها نيز با تأثيرپذيري از پيام رسولان و اعمال
صالح خود، به مردم خير و خدمت و احسان و انفاق ميكنند. بالاخره سومين گروه
كساني هستند كه اگر منشاء خير و فايدهاي نيستند و تشنگي و طلبي را برطرف
نميسازند، حداقل از قلة غرور و استكبار پايين آمده و خضوع و خشوعي در برابر حق
نشان ميدهند و از منيّت و مستي غرور دست بر ميدارند.
تمثيل فوق از تركيب حالات مختلف سنگها در طبيعت با عكسالعمل و بازتاب دروني دل
آدمي در برابر حق، تصوير زيبايي ساخته است كه براي اهل بصيرت بس تماشايي است.
به خصوص نسبت دادن هبوط از بلندي يا خشيت الهي، كه مخصوص موجودات باشعور است به
سنگ و كوه،كه ظاهراً شناخت و شعوري ندارند، براي همين است كه متكبران را قلة
غرور به نيروي «خشيّت الهي» به دامان تواضع و فروتني فرود آورد.
نتيجهگيري نهايي: «و ماالله بغافل عما تعلمون» (خدا از آنچه ميكنيد غافل
نيست) نيز با ظرافتي شگفت حواس خواننده يا شنونده را از استعاره و تمثيل به
عالم واقعيات و عملكرد انسان متوجه ميسازد تا از طبيعت درس توحيد بگيرد.
ترجمه عبدالعلى بازرگان