به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۷۵ - آيا پس (از چنين سوابقي) اميدواريد (يهوديانِ مغرض) به سود شما (موافق اسلام)
ايمان بياورند؟۱۶۴ حال آنكه گروهي از آنها كلام خدا (سخن پيامبران خود)
را ميشنيدند، آنگاه پس از فهميدنش (مطابق تمايلات خود)،۱۶۵ آگاهانه
تحريفش ميكردند.۱۶۶
۷۶ - و هرگاه با كساني كه ايمان آوردهاند ملاقات كنند، گويند: ايمان آوردهايم و
هرگاه با يكديگر خلوت كنند، (متوليان عالِمنما به همكيشان پاكدل خود) گويند: آيا
چيزي (از حقايق تورات و بشارت تورات در ظهور پيامبر خاتم) را كه خدا براي شما آشكار
كرده براي آنها (مسلمانان) بازگو ميكنيد تا به (استناد) آن عليه شما نزد
پروردگارتان (در قيامت) حجّت بياورند؟۱۶۷ چرا عقل خود را به كار
نميبنديد؟
۷۷ - آيا نميدانند كه خدا مسلماً آنچه (از تورات) پنهان ميكنند و آنچه (كه به نفع
خودشان است) آشكار ميدارند را ميداند؟
۷۸ - و بعضي از آنان بيسواداني هستند۱۶۸ كه كتاب (تورات) را
نميشناسند، مگر آرزوهايي۱۶۹ (خام و نژادپرستانه) و فقط پندارگرايي
ميكنند (تابع تصوّرات خود هستند).
۷۹ - پس واي بر كساني كه به دست خويش۱۷۰ مطالبي را (به عنوان احكام
شريعت يا روايت رسولان) مينويسند،۱۷۱ سپس ميگويند اين (احكام و
روايات) از جانب خداست! (چرا چنين ميكنند؟) تا بدان نوشتهها (دين خود را) به بهاي
اندكي (جلب اعتماد تودههاي مردم و سروري بر آنها) بفروشند، پس واي بر آنها از آنچه
به دست خويش نوشتند و واي بر آنها از آنچه (از سروري و ثروت كه) به دست ميآورند.۱۷۲
۸۰ - و گفتند: به ما (يهوديان) آتش (دوزخ) جز چند روزي (آن هم به طور سطحي) نخواهد
رسيد،۱۷۳ بگو: آيا عهدي از جانب خدا گرفتهايد، پس (به اتكاء آن مطمئن
هستيد كه) خدا وعدهاش را خلاف نخواهد كرد، يا چيزي را كه نميدانيد به خدا نسبت
ميدهيد؟
۸۱ - (نه چنان است) بلكه هر كس (كار) بدي كند۱۷۴ (دستاورد بدي داشته
باشد) و خطاهايش او را فرا گيرد۱۷۵ (تمام رفتارش را تحتالشعاع خود قرار
دهد)، پس چنين كساني (به طبيعت اعمالشان) دوزخياند و در آن جاودان خواهند بود.
۸۲ - و (در جهت مقابل) كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، آنها
بهشتياند و در آن جاودان مانند.
۸۳ - و (به ياد آر) آنگاه كه از بنياسرائيل پيمان استوار گرفتيم۱۷۶ كه
جز خدا (چيزي يا كسي را) بندگي نكنيد۱۷۷ و به پدر و مادر و خويشاوندان و
يتيمان و بينوايان احسان كنيد و با مردم سخن به نيكويي بگوييد و نماز به پا داريد و
زكات دهيد، سپس جز اندكي از شما، به حال سرپيچي (از اين توصيهها) روي گردانديد.
۸۴ - و (به ياد آر) آنگاه كه از شما پيمان استواري گرفتيم كه خون (همكيشان) خويش
نريزيد و يكديگر را از ديارتان بيرون نرانيد،۱۷۸ سپس شما (بر شناخت
عوارض ناديده گرفتن آن فرمان و پذيرش حكم) اقرار كرديد و گواهي داديد.۱۷۹
۸۵ - سپس همين شماييد كه يكديگر را ميكُشيد و گروهي از (همكيشان) خود را از
ديارشان بيرون ميرانيد، (و به جاي خيرخواهي و اصلاح فيمابين) با خودخواهي و تجاوز۱۸۰
به پشتيباني عليه آنها ميپردازيد و اگر (بيگانگان) آنها را به حال اسيري نزد شما
بياورند (براي آزادي آنان) فديه ميدهيد،۱۸۱ با آنكه همان بيرون كردن
آنان (كه موجب اسارتشان توسط بيگانگان شده) بر شما حرام بود. آيا به بعضي از كتاب
(تورات) ايمان ميآوريد و بعضي ديگر را منكر ميشويد؟ پس جزاي كسي كه چنين كند
چيست، جز خواري در زندگي دنيا؟ و (بدتر از آن) روز قيامت به سختترين عذاب
برگردانده ميشوند، و (بدانيد) خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست.
۸۶ - اينها كساني هستند كه آخرت را به زندگي دنيا فروختند،۱۸۲ پس نه از
عذاب آنها كاسته ميشود و نه مورد ياري قرار ميگيرند.
۸۷ - و همانا به موسي كتاب (تورات) را داديم و با رسولاني بعد از او (تداوم پيام
توحيدياش را) دنبال كرديم۱۸۳ و (در نقطة عطفي از تاريخ نبوّتها) عيسي
فرزند مريم را نشانههايي روشن (معجزاتي) داديم و او را به «روح القدس» نيرو
بخشيديم،۱۸۴ پس (با وجود سلسلهاي از پيامآوران الهي) چرا هرگاه رسولي،
با پيامي كه نفستان نميپسنديد،۱۸۵ نزدتان آمد، استكبار ورزيديد (خود را
فوق فرمانبرداري از رسالت او دانستيد)، درنتيجه گروهي را دروغپرداز شمرديد و گروهي
را ميكُشيد؟۱۸۶
۸۸ - و (نيز) گفتند: دلهاي ما بسته (در غلاف و پوششي) است،۱۸۷ (چنين
نيست) بلكه به سبب كفرشان خداوند آنها را از رحمت خود (فهم حقيقت) دور ساخته است،۱۸۸
درنتيجه اندكي ايمان ميآورند (يا به اندكي از حقيقت ايمان ميآورند).
۸۹ - و چون كتابي از پيشگاه الهي بر آنان رسيد كه تصديق كنندهاي بود بر آنچه نزد
آنان است (تورات)، با آن كه از (قرنها) پيش بدان (اميد در ظهور پيامبر خاتم) بر
كافران (مشركان عربستان) آرزوي پيروزي ميكردند، همين كه آنچه ميشناختند (بشارت
بعثت او را در تورات ميدانستند) بر آنها آمد،۱۸۹ انكارش كردند! پس لعنت
خدا (دوري از رحمتش) بر كافران (منكران حق) باد.
۱۶۴ - ر ك به پاورقي ۸۵ همين سوره.
۱۶۵ - ر ك به پاورقي ۹۳ همين سوره.
۱۶۶ - تحريف، از حرف (طرف و جانب اشياء و امور)، نوعي يك سو نگري و توجيه سخن
در جهت منافع خود است. تحريف كلام خدا، منحرف كردن آن از معناي مورد نظر شارع و
قرار دادنش در سمت و سويي است كه مطلوب گوينده و توجيه كنندة نظر شخصي اوست.
تحريف كارِ كساني است كه با متون ديني سر و كار دارند و سخنان پيامبر و اولياء
حق را روايت و حديث ميكنند، وگرنه تودههاي مردم را كه كاري به تحريف نيست؛ يا
اهل تقليد از مراجع دينياند، يا كارِ خود ميكنند. وقتي علماي ديني يهود با
تحريف كلام خدا، به دين و پيامبران خود خيانت ميكردند، چه انتظار و توقّعي
بوده است كه به اسلام ايمان بياورند؟ هرچند جملة «فَرِيقٌ مِنْهُمْ» نشان
ميدهد همة آنها چنين نبودند، فريق، فرق و تفاوت را نشان ميدهد.
۱۶۷ - اين آيه محاورة دو گروه از بنياسرائيل را نقل ميكند؛ ۱- تودههاي ساده
و پاكدل كه تحت تأثير پيامهاي آيين اسلام قرار گرفته و اظهار ايمان ميكنند،
۲- متوليان مذهبي كه مقلّدان خود را از نشست و برخاست با مسلمانان و تبادل نظر
با آنها برحذر ميدارند تا مبادا تحت تأثير آنان واقع شوند. «قَالُوا»ي ابتداي
آيه متعلق به گروه اول است كه متحيّر و سرگردان ميان دو شريعت، نگران ضعف اقليت
خود و آينده رشد اسلام، به آن اظهار تمايل ميكنند، و «قَالُوا»ي دوم، گفتار
متولياني است كه نگران سروري خود بودند. آنها با تنگنظري ميپنداشتند هدايت و
شريعت الهي اسراري منحصر به خودشان است و يهوديان نبايد آن را در اختيار ديگران
قرار دهند.
احتجاج از ريشة «حَجْ» (قصد)، در باب افتعال (مثل: اشتعال = شعلهور شدن) قصد و
تلاش ذهني انسان براي دليل آوردن عليه مدعي است. از اين منظر، برهان را «حجّت»
ميگويند. احتجاج را مجادله و مخاصمه نيز ترجمه ميكنند، اما در مجادله، مفهوم
سُست كردن گرة منطق مدّعي با منطق و دليل، و در مخاصمه، مفهوم خصومت و دشمني
غلبه دارد.
۱۶۸ - «أُمِّي»، منسوب به اُمّ (مادر)، دلالت بر درس نياموختگي و بيسوادي
ميكند، گويي فرزندي همچنان نزد مادر مانده و به مدرسه نرفته است. اعراب پيش از
اسلام عموماً اُمّي بودند و به ندرت خواندن و نوشتن ميدانستند. خداوند به عمد
پيامبر اسلام را «أُمِّي» ناميده است تا كسي گمان نكند سخن اوست (اعراف ۱۵۷ و
۱۵۸، جمعه ۲) چرا كه نه كتابي خوانده و نه خطي نوشته بود (عنكبوت ۴۸) و نه
اصلاً ميدانست كتاب و ايمان چيست (شوري ۴۲). قرآن اصطلاح «أُمِّي» را در برابر
«اهل كتاب» قرار داده است كه معرّف دو گروه: اعراب بيسواد و باديهنشين، و
بنياسرائيل (يهوديان و مسيحيان) ميباشد: آلعمران ۲۰- ...وَقُلْ لِلَّذِينَ
أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ.... بنياسرائيل خود را باسواد و درس
آموخته و مسلمانان را اُمّي ميشمردند و از موضع خود برتربيني تعهدّي درقبال
آنان براي خود قائل نبودند: آلعمران ۷۵- ...قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي
الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ....
۱۶۹ - آرزو كردن را در زبان عربي «تمني» ميگويند كه تصوراتي را در ذهن و خيال
ميپروراند. «أَمَانِي» جمع «اُمنيه» است كه به آنچه در دل و ذهن و زبان انسان
نقش بسته و بيان ميشود گفته ميشود. هر ملتي اميد و آرزوهايي دارد كه ممكن است
حق يا باطل، واقعي يا كاذب باشد؛ «هنر نزد ايرانيان است و بس!» را ميتوان از
جملة «اماني» بسياري از ايرانيان شمرد كه سخن شاعر شيرين زبان خويش فردوسي را
از هزارة پيش حقيقتي انكار ناپذير تلقي كردهاند. بنياسرائيل نيز خود
بزرگبينيهاي زيادي داشته و دارند كه در اين آيه به يكي از آنها اشاره كرده
است.
ما مسلمانان نيز به «اماني»هاي مغاير قرآن دلبستهايم؛ كتاب الهي سرنوشت بندگان
را به ايمان و عمل صالح گِره زده است، اما بسياري از باورمندان سرنوشت خود را
به تقليدِ چشم و گوش بسته سپرده و دل به شفاعتهاي بيعمل و توسلهاي بيوسيله
خوش ميكنند.
۱۷۰ - بديهي است كه نوشتن كار دست است؛ افزودن «بِأَيْدِيهِمْ» به آن، تأكيدي
است بر اين كه آنچه مينويسند به دست خودشان است، اما به خدا نسبت ميدهند تا
مورد قبول تودههاي سادهدل مردم قرار گيرد و آنها را نمايندگان خدا و نگهبانان
دين او بشمارند، حال آنكه چنين متولياني، دينفروشان دنياپرستي بيش نيستند كه
نظريات خود و طبقهشان را به عنوان حكم خدا و قانون شريعت ابلاغ و اجرا
ميكنند.
۱۷۱ - منظور از كتاب، نه اوراقي ميان دو جلد، كه با توسعة صنعت كاغذسازي و چاپ
در قرون اخير معمول شده است، بلكه ثبت و ضبط احكام و قوانين ميباشد. توضيح
آنكه در روزگاران باستان، سواد آموزي مختص كارگزاران حكومتي بود و از آن براي
پيمانها، ثبت وقايع مهم جنگها و قوانين حكومتي استفاده ميكردند. در قرآن نيز
وقتي ميگويد روزه، قصاص، وصيّت، قتال، رعايت حقوق زنان و... بر شما نوشته شد
(بقره ۱۷۸، ۱۸۰، ۲۴۶ و نساء ۱۲۷)، منظور قانونمند شدن و ابلاغ حكم شرعي است، نه
الزاماً نوشتن كلماتي. آنچه متوليان بنياسرائيل مكتوب ميكردند، همان احكام
مفصل فقهي و آداب تشريفاتي ديني بود.
۱۷۲ - «وَيْل» هشدار يا اعلام تأسف و تعجب و ترّحم است كه مفهوم: مرگ، نفرين،
زبوني و محروميّت از خير دارد. اين لفظ به صورت مفرد (ويل) ۲۷ بار و با ضمائر،
جمعاً ۴۰ بار (نماد كثرت) در قرآن آمده است. در هيچ آيه قرآن اين لفظ بيش از
يكبار نيامده، مگر در همين آيه كه سه بار تكرار شده است! گويا تعمّدي در كار
بوده تا نشان دهد بزرگترين گناه و سختترين هشدار متوجه دين فروشاني است كه
نظريات شخصي خود را در قالب دين و شريعت به مردم تحميل ميكنند، واي بر آنها از
آنچه به دست خود مينويسند و واي بر آنها از آنچه به دست ميآورند!
۱۷۳ - «مَسّ» همان تماس سطحي با پوست است، آنها بر اين باور واهي بودند كه فقط
روزهايي انگشتشمار، لابد به تعدّد همان چند روز گوسالهپرستي، نسيم آتش بر
آنها ميوزد و با آن تماس پيدا خواهند كرد!
۱۷۴ - كسب كردن تنها در مال و منافع مادّي نيست، همانطور كه علم و تجربه را كسب
ميكنيم، بديها و خوبيها را نيز كسب ميكنيم و در ذات و شخصيت خود ذخيره
ميسازيم.
۱۷۵ - احاطة خطاها بر نفس، همچون سرطاني است كه ريشة آن تمام اندام را فرا
گرفته باشد، در اين صورت اميدي به ادامة زندگي نيست، اين وصف خطاكاران حرفهاي
است، نه هر خطا كاري كه به اشتباه گناهي كرده كه البته راه بازگشت و جبران بر
او گشوده است.
۱۷۶ - «وثاق» بندي است كه بار را بر پشت مَركب ميبندند تا سقوط نكند، يا
ريسماني كه اسيران را ميبستند تا فرار نكنند. «مِيثَاق» در معناي مجازي، عهد و
پيماني دوطرفه است كه بايد آن را در تعهد گرفت و پاسداري كرد تا نقض نشود. اين
آيه با آية بعد گويا بيان همان ده فرماني است كه موسي براي بنياسرائيل آورده
بود.
۱۷۷ - هر مسلماني كه اهل نماز باشد، حداقل ده بار در نيايشهاي روزانه جملة
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» را تكرار ميكند، پس ضروري است كه
بدانيم دقيقاً چه چيزي را از خدا درخواست ميكنيم. در ترجمههاي فارسي قرآن،
بندگي كردن، پرستش، و اطاعت را معادل كلمة عبادت گرفتهاند. البته اين معادلها
از جهاتي قابل قبول است، ولي بيانگر روح مطلب و رساننده همه بار معنايی كلمة
عبادت نميباشد.
در زبان عربي به هموار كردن راهِ سنگلاخ در جادهسازي «عَبَّدالطَّريق»
ميگويند و مسيري را كه با كثرت رفت و آمد كوبيده و براي رهروان رام شده باشد،
«طَريقٌ مُعَبَّد» مينامند! عبادت به سلسله رفتارهايي گفته ميشود كه جاده
وجود انسان را براي پذيرش تكاليف و صفات خدايي، مثل ايثار، انفاق، عفو، شهادت،
علم و حكمت... هموار سازد و مقاومت منيّتها و نفس دنياطلب را مهار نمايد.
با چنين ريشهيابي لغوي، آيا نميتوان گفت منظور از عبادت، رام و هموار كردن
نفس طغيانگر و تنپرور آدمي است تا استعداد بالقوهاي را كه خداوند از روح خودش
در او دميده به فعليت برساند؟ اين استعداد چيزي جز جذب همان اسماء الهي نيست كه
پيش از فرمان سجدة ملائك بر آدم، در نهاد آدمي به وديعه گذاشته شده است. در
قرآن آمده است كه شيطان را عبادت نكنيد، بديهي است منظور از عبادت، پرستش،
آنطور كه ترجمه ميكنند، نيست، بلكه همان تسليم شدن و تن دادن به وسوسههاي
اوست.
۱۷۸ - تكرار ۴ بار ضمير «كم»، ۲ بار «انتم» و ۳ بار افعال «لاَ تَسْفِكُونَ»،
«لاَ تُخْرِجُونَ» و «تَشْهَدُونَ» در يك آيه، مخاطب مستقيم قرار دادن آن قوم و
هشدار آنها به عوارض اختلاف و دشمني دروني است.
۱۷۹ - اقرار، تثبيت چيزي و ممانعت از تغيير مكان آن است، مثل قرار گرفتن نطفه
در رَحِم و محكم شدن جايگاه آن، اين مفهوم به طور مجازي دربارة اقرار به باوري
ديني مثل توحيد و نبوّت، يا اقرار به گناه به كار ميرود. منظور از
«أَقْرَرْتُمْ» در اين آيه، قطعي و مسلّم بودن حرمت ريختن خون و آواره ساختن
همكيشان نزد آنان بود.
۱۸۰ - «اثم» مخالف «برّ»، و «عدوان» مخالف «تقوا» است. معناي تقوا و عدوان روشن
است؛ اولي پرهيز و كنترل نفس، و دومي، برخلاف آن، تجاوز به حقوق ديگران است.
اما «بِرّ»، به نيكي سرشار و بلند نظري و دريادلي گفته ميشود (همانطور كه
«بَر» به دشت وسيع، و« بُر» به گندم پر خير و بركت گفته ميشود). پس ميتوان
«اثم» را مخالف آن، يعني تنگ نظري، خودخواهي و بدكرداري دانست. اثم بيشتر به
گناهاني اطلاق ميگردد كه چنين حالتي در آنها آشكارتر است. مثل زنا، ربا، كم
فروشي، كتمان شهادت و امثالهم.
منحني صعود بنياسرائيل با حكومت داود نبي آغاز شد و در دوران فرزندش سليمان به
اوج خود رسيد، پس از درگذشت سليمان، آن اقتدار و امنيّت و آبادي به تدريج با
اختلاف ميان تيرههاي دوازدهگانة بنياسرائيل به ضعف و سُستي و ناامني و خرابي
ميل كرد، در آن زمان (۹۷۴ قبل از ميلاد) يهوديان به دو جناح متخاصم تقسيم شدند؛
۱۰ گروه در شمال و ۲ گروه (ظاهراً نسل يوسف و بنيامين كه در اصل از مادر ديگري
بودند) به صفآرايي و نبرد با هم پرداختند و از اقوام همسايه (فنيقيها و
مصريان بُتپرست) عليه يكديگر ياري جستند. حدود يك قرن و نيم بعد (۷۲۱ قبل از
ميلاد) سارگن دوم پادشاه مقتدر آشور به فلسطين حمله كرد و بيتالمقدس را ويران
ساخت و ۱۰ تيره (سبط) بنياسرائيل را به اسارت گرفت، بار ديگر (سال ۵۹۷ قبل از
ميلاد) بُختالنصر پادشاه بابل به كشور يهودا (اورشليم) حمله كرد و پس از كشتار
و خرابي ۷۰ هزار يهودي را به اسارت گرفت و به بابِل منتقل ساخت تا سرانجام (در
سال ۵۳۹ قبل از ميلاد) كورش بزرگ بدون جنگ و خونريزي وارد بابل شد و پس از ۴۰
سال يهوديان آواره و اسير را به وطنشان بازگرداند. پس از آن نيز اين قوم توسط
روميان و پس از آن، حتي پس از ظهور عيسيبنمريم، توسط قدرتهاي مسيحي مورد
شكنجه و كشتار بوده است، تا زمان هيتلر و كورههاي آدمسوزي.
۱۸۱ - نكتة بسيار منطقي و متيني است؛ چگونه ممكن است مردماني براي آزادي
همكيشان اسيرشان نزد قومي بيگانه، فديه بپردازند و فداكاري مالي كنند، اما در
اختلافات داخلي همانها را بكُشند و از خانه و كاشانه آوارهشان سازند!؟ جز آنكه
منيّتهاي فردي و قومي بر آنها حكومت ميكند، و فديه دادنشان براي آزادي
همكيشان، از تعصّب قومي و مذهبي ناشي ميشود، نه الزاماً پايبندي به ارزشها و
اصالتهاي اخلاقي.
۱۸۲ - ر ك به پاورقي ۸۶ همين سوره.
۱۸۳ - «قَفَّيْنَا» از «قَفْو» (در پي آمدن)، كسي را در پشت و به دنبال قرار
دادن است. گفته ميشود اصل قفو، از قفا (پشت گردن) است. فعل قَفَّيْنَا چهار
بار در قرآن به معناي درپي هم آمدن رسولان آمده است و يكبار در نهي پيروي چشم و
گوش بسته از اشخاص و آراء آنان (اسراء ۳۶ - وَلا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ
عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ
عَنْهُ مَسْئُولاً).
۱۸۴ - لفظ «قُدس» (پاكي) ۱۰ بار (عدد تمام) در قرآن تكرار شده است؛ خداوند
«مَلِكِ الْقُدُّوسِ» (حشر ۲۳ و جمعه ۱) ناميده شده كه پادشاه مطلقاً پاك، از
بيعدالتي پادشاهان است؛ فرشتگانش نيز او را تقديس مينمايند (بقره ۳۰)، سرزمين
پيامبران بنياسرائيل نيز «وَادِ الْمُقَدَّسِ» يا «أَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ»
ناميده شده است (طه ۱۲، نازعات ۱۶ و مائده ۲۱). و بالاخره سه بار در قرآن از
تأييد (نيرومند ساختن) عيسي(ع) به وسيلة روحالقدس ياد شده است
(بقره ۸۷ و ۲۵۳، مائده ۱۱۰) و يكبار نيز از نزول قرآن به واسطة جبرئيل: نحل
۱۰۲- قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ
الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ.
روحالقدس نيرويي فراتر از طبيعت شناخته شده، الهام كنندة علم و آگاهي و
تعاليبخش نفوس پاك و تزكيه شده ميباشد. تأييد و تقويت عيسيبنمريم به
روحالقدس گويا جهش و نقطة عطفي در سلسلة نبوّتها شد كه پس از آن به وجه
كاملتري با نزول بر قلب پيامبر اسلام و تعليم او تحقّق يافت (شعراء ۱۹۳، نحل
۱۰۲، بقره ۹۷، نجم ۵). اولياء خدا و مؤمنين راستين نيز هركدام در حدّ اخلاص در
بندگي مورد تأييد فرشتگان قرار ميگيرند.
۱۸۵ - كلمة «هَويٰ» مقابل «هُديٰ» است. مخالفت با هدايت الهي معنايش ترجيح
تشخيص شخصي و تمايلات نفساني ميباشد.
۱۸۶ - بنياسرائيل علاوه بر اين آيه، به شهادت آيات ديگري از قرآن پيامبراني
(از جمله زكريا و يحيي) را كشتهاند (بقره ۶۱، ۸۷، ۹۱ و آلعمران ۲۱، ۱۱۲). آية
۸۷ سورة بقره نيز شباهت بسياري با اين آيه دارد.
۱۸۷ - «غُلْف» پوشانده شدن است، مثل شمشير در غَلاف، اين كه دلهاي ما غلف است!
يعني سخنان تو در دل ما وارد نميشود و آن را نميفهميم، اين سخن در آية ۱۵۵
سورة نساء از زبان منكران رسالت شعيب نيز نقل شده است. در آية۰ ۵ سورة فصلت هم
همين مفهوم را بيان كرده است: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا
تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ
حِجَابٌ...» (گفتند دلهاي ما در پوششي است از آنچه ما را به آن ميخواني و در
گوشهاي ما سنگيني است و بين ما و تو پردهاي است...).
۱۸۸ - «لَعْن»، راندن كسي از خود و دور كردن اوست. لعنت كردن ما آدميان لفظي
است و جنبة نفرين دارد، اما لعن الهي، محروم كردن گمراهان از رحمت خود در
بازتاب عمل آنها (كفر، نفاق، ستم، فساد و تباهي و...) ميباشد. در واقع لعنت
خدا مثل دستِ رد زدن معلم به شاگرد تنبل براي رفتن به كلاس بالاتر است كه نه از
دشمني، بلكه از حكمت و حمايت از حق ديگران ناشي ميشود.
۱۸۹ - در آية ۲۰ سورة انعام و آية ۱۴۶ همين سوره آمده است كه يهوديان نشانههاي
پيامبر اسلام را همچون فرزندانشان (از پيش) ميشناختند: «الَّذِينَ
آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ...».
در تورات، كتاب اشعياء نبي، باب ۴۲ تحت عنوان «خادم خدا» (عبدالله) كسي را كه
خواهد آمد به بنياسرائيل معرفي كرده است.
ترجمه عبدالعلى بازرگان