به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱۲۴ - و (به ياد آر) آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتي۲۴۶ (تأثيرگذار مثل: پي‌جويي حقيقت، توحيد در ربوبيّت، موعظه با محبّت، احتجاج با حكمت، بُت‌شكني با شجاعت، تن دادن به هجرت، مهمان‌نوازي با كرامت، عشق به ايثار و خدمت، مردم‌دوستي و تسليم مطلق در برابر حقيقت) گرفتار آزمون ساخت،۲۴۷ و او آن (كلمات) را به تمام و كمال رساند (از بوتة آزمايش در همة آنها سربلند بيرون آمد و الگوي اين ارزش‌ها شد. آنگاه خداوند) گفت: من قرار دهندة تو براي پيشوايي مردم هستم.۲۴۸ (ابراهيم) پرسيد: و از فرزندانم نيز؟ (خداوند) گفت: عهد من به ظالمين نمي‌رسد.۲۴۹

۱۲۵ - و (به ياد آر) آنگاه كه آن خانه (كعبه) را بازگشتگاهي۲۵۰ براي مردمان (دور شده از حق) و پناهگاه امني۲۵۱ قرار داديم و (گفتيم) از مقام ابراهيم۲۵۲ رويكردي (توحيدي به سوي خدا) برگيريد،۲۵۳ و به ابراهيم و اسمعيل سپرديم خانه مرا براي طواف كنندگان و بست‌نشينان و ركوع‌كنندگان و سجده‌كنندگان پاكيزه گردانيد.۲۵۴

۱۲۶ - و (ياد آر) هنگامي كه ابراهيم (در مقام دعا) گفت: پروردگارا، اين (سرزمين) را شهري اَمن (از قتل و غارت قبايل متخاصم) بگردان و از اهلش كساني را كه به خدا و آخرت ايمان آورده‌اند روزي ده. (خداوند) گفت: كسي را كه كافر شود (نيز از رزق دنيا كه) اندكي (است در برابر رزق آخرت) بهره‌مند خواهم كرد،۲۵۵ سپس او را ناگزير (در آثار منفي اعمالش) به سوي عذاب آتش مي‌برم و چه بد سرانجامي است.۲۵۶

۱۲۷ - و (به ياد آر) آنگاه كه ابراهيم پايه‌هاي خانه را بالا مي‌برد۲۵۷ و اسماعيل (نيز به او كمك مي‌كرد، در مقام دعا گفتند:) پروردگارا، (اين خدمت را) از ما بپذير،۲۵۸ كه همانا تو، تنها تويي بس شنواي دانا.۲۵۹

۱۲۸ - پروردگارا، ما دو تن را (يكسره) تسليم خود بگردان و از نسل ما (نيز) اُمتي۲۶۰ (هم فكر و) تسليم به خودت پديد آر۲۶۱ و (راه و روش) عباداتمان۲۶۲ را به ما بنما و توبة ما را بپذير، كه همانا تو، تنها تويي بس توبه‌پذير مهربان.

۱۲۹ - پروردگارا، و درميان آنها (تسليم‌شدگان به ربوبيّت) پيامبري برانگيز كه آيات تو را پيوسته بر آنان برخواند۲۶۳ و كتاب و حكمت به آنان بياموزد۲۶۴ و (از پليدي‌ها) پيراسته‌شان كند۲۶۵ كه همانا تو، تنها تويي بس عزّتمند حكيم.۲۶۶

۱۳۰ - و (با اين اوصاف عالي) كيست كه از آيين۲۶۷ (راه و روش توحيدي) ابراهيم روي گرداند، جز آنكه خود را به بي‌خِردي گيرد؟۲۶۸ بي‌گمان ما او را در دنيا برگزيديم۲۶۹ (توفيق صفاي نفس بخشيديم) و بي‌گمان در سراي آخرت از شايستگان خواهد بود.۲۷۰

۱۳۱ - آنگاه كه پروردگارش به او گفت: تسليم باش! گفت: (يكسره) تسليم پروردگار عالميان هستم.۲۷۱

۱۳۲ - ابراهيم فرزندان خود (اسمعيل و اسحق) را و (همچنين اسحق پسرش) يعقوب را به آن (تسليم توحيدي) توصيه كرد (و گفت:) اي فرزندانم، بي‌گمان خدا اين آيين را براي شما برگزيده است، پس زنهار كه جز به حال تسليم او (نه نفس خويش يا ديگران) بميريد!۲۷۲

۱۳۳ - آيا در آن زمان كه مرگِ يعقوب فرا رسيد، شاهد (انتقال سلسه‌وار اين امانت توحيدي) بوديد كه به فرزندانش (يوسف و ۱۱ برادر و خواهرانشان) گفت: پس از من چه چيز را بندگي مي‌كنيد؟۲۷۳ گفتند: خداي تو و پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحق (را)، همان خداوند يگانه (را)، و ما فقط تسليم او هستيم.۲۷۴

۱۳۴ - آنها اُمتي (نسل هدفدار موحّدي) بودند كه گذشتند۲۷۵ (نهال‌هايي از خود كاشتند و رفتند). دستاورد آنان براي خودشان و دستاورد شما براي خودتان است. شما از آنچه آنها انجام مي‌دادند پرسيده نمي‌شويد (بلكه پاسخگوي اعمال خودتان هستيد).

۱۳۵ - و (با وجود چنين پدران و پيشواياني، اهل كتاب) گفتند: (بايد) يهودي يا مسيحي باشيد تا هدايت يابيد! (هويت ديني را بر تسليم بر حق ترجيح دادند). بگو: (خير) بلكه آيين حقگرانه۲۷۶ ابراهيم (را) كه هرگز از مشركين نبود۲۷۷ (بايد پيروي كرد تا هدايت شد).

۱۳۶ - (شما مسلمانان) بگوييد: ما به خدا، به آنچه بر ما و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط (۱۲ تيرة بني‌اسرائيل) نازل شده، و به آنچه به موسي و عيسي داده شده و به آنچه به (ساير) پيامبران از سوي پروردگارشان فرستاده شده، ايمان آورده‌ايم،۲۷۸ ما ميان هيچيك از آنان فرق نمي‌گذاريم۲۷۹ و (تنها) تسليم او (خدا) هستيم.

۱۳۷ - پس اگر آنها (نيز) همانطور كه شما ايمان آورده‌ايد، ايمان آوردند،۲۸۰ در اين صورت هدايت يافته‌اند و اگر روي گرداندند (معلوم مي‌شود) تنها اينها هستند كه در ستيز و جدايي‌اند.۲۸۱ پس (نگران مباش) خدا به زودي تو را از (شرّ) آنها كفايت مي‌كند،۲۸۲ چه اوست شنواي دانا.


۲۴۶ - به زخم نيزه و شمشير «كَلْم» مي‌گويند. «كلمات» نيز تأثير منفي يا مثبتي است از سخن ديگران در روح و روان ما. كلمات خدا همان قوانين و نظامات اويند كه از آن‌ها تأثير مي‌پذيريم، همانطور كه عيسي مسيح كلمه‌اي از خدا بود كه به نيروي فرشته‌اي بر مريم القاء شد و تأثيراتي عظيم در تاريخ گذاشت (نساء ۱۷۱). دروسي هم كه در مدرسه و دانشگاه، از هر رشته‌اي، مي‌خوانيم، هر يك تأثيري در درك و دانش ما از جهان هستي و نظاماتش مي‌گذارند. به همين گونه در مدرسة هستي، خداوند ابراهيم را با كلماتي از روح خودش، كه از آغاز در ضمير و استعداد انسان دميده بود، به سختي‌هاي آموزش قرار داد. توان فراگيري و تأثيرپذيري از اين كلمات، كه آثار اسماء و صفات الهي‌اند، در همة انسان‌ها وجود دارد؛ ابراهيم آنها را به تمام و كمال فراگرفت و شاگرد اول و الگوي مدرسة انسانيت شد.

۲۴۷ - اغلب مفسرين و مترجمين، كلمة «ابتلاء» را آزمون و سنجش معنا كرده‌اند؛ اما خدا نيازي به آزمون ما و كسب اطلاع از نتيجه آن ندارد، بلكه كوره ابتلاء و فتنه براي آبديده شدن و تحقق يافتن استعدادها و گوهرهاي نهان در وجود آدمي است.

۲۴۸ - امام به آنچه پيش رو قرار دارد و از آن پيروي مي‌شود، اطلاق مي‌گردد. مثل: پيشوا (حق يا باطل)، کتاب هدايت، راهي که پيموده مي‌گردد، شاغول بنايي که راستي ديوار را با آن مي‌سنجند، فرمانده لشگر و...

۲۴۹ - امامت، امانتي موروثي (صرفنظر از صلاحيت) نيست، همچنانكه پسر نوح با بَدان بنشست و خاندان نبوّتش گُم شد! آنهايي كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلمي نيالودند، امنيت و هدايت از آنِ آنان است (انعام ۸۲).

۲۵۰ - « مَثَابَه» را اسم مكانِ ثواب گفته‌اند و «ثواب» در اصل رجوع و بازگشت به مكان يا هدف اصلي است. (مثل بازگشت از سفر به خانه). و نيز نتيجة خير يا شرّ عملي است كه به انسان باز مي‌گردد. كعبه را در اين آيه « مَثَابَه» ناميده است؛ مكاني كه قرن‌هاست مؤمنيني به آن رفت و آمد مي‌كنند و خانة اميدي است كه به آن با توبه بازمي‌گردند.

۲۵۱ - در سرزمين ستمزدة عربستان و در ميان صدها قبيله در حال ستيز و قتل و غارت، مكه همچون جزيرة امني بود كه به حرمت اين خانه، دوست و دشمن را همچون مادر، در آغوش طواف بيت و سعي و صفايش، مي‌فشرد. مكه «الْبَلَدِ الْأَمِين» (شهر امن) ناميده شده (تين ۳) و در پيرامون آن آدميان به راحتي ربوده و به بردگي برده مي‌شدند (عنكبوت ۶۷).

۲۵۲ - «مَقَام»، موقعيت و مواضع قيام توحيدي ابراهيم است كه در روزگار شركِ فراگير، از ميان غافلان برخاست و به خداپرستي خالص دعوت كرد. منحصر ساختن آن به مكاني محدود در كنار كعبه، تنزّل دادن موضوع به مراسمي تشريفاتي است. اصلاً حج چيزي جز مقام ابراهيم نيست كه هركس به آن (مقام تسليم توحيدي) درآيد، در امنيّت قرار گيرد: فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا... (آل‌عمران ۹۷). مقام نوح نيز قيام توحيدي و تذكراتش به آيات خدا بود، آنگاه كه به قومش گفت: ...اگر مقام من و تذكراتم به آيات خدا بر شما سخت مي‌آيد، من بر خدا توكل كردم... (يونس ۷۱- وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللهِ فَعَلَى اللهِ تَوَكَّلْتُ...).
«مقام»، مصدر ميمي يا اسم زمان و مکان قيام است که بر حسب مورد؛ اگر در مورد خدا باشد، معناي منزلت و جايگاه رفيع دارد (مثل: ابراهيم ۱۴- ...ذَٰلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي...)، اگر در مورد فرشتگان باشد، نقش آنها را نشان مي‌دهد (صافات ۱۶۴- وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ) و نيز در مورد انبياء، قيام توحيدي و رسالت آگاهي‌بخش آنان را بيان مي‌کند.

۲۵۳ - «مُصَلًّى»، مكان صلات، و صلات رويكرد و توجه به خداست. نمازگزاردن در محدوده‌اي معيّن، از جمله آدابي است كه حاجيان بعد از طواف به جاي مي‌آورند، اما اين رمزي است براي شناخت شرك ستيزي و توحيد عملي و تسليم حنيف‌وار ابراهيم به ربّ العالمين، نه همين دو ركعت نماز فرادي به جاي آوردن.

۲۵۴ - عهد بستن با فرمان دادن و تكليف كردن آمرانه فرق دارد؛ به گفتة مرحوم طالقاني (در تفسير اين آيات): «در عهد، پذيرش و برعهده گرفتن متعهد هم شرط است. از حرف «الي» برمي‌آيد كه عهدي به سوي آنها آمده و در وجود آنها تحقّق يافته است».
«طواف»، گردش پيرامون محور و مرکزي است، مثل طواف دور کعبه، طوفان باد، طواف (گردش) فرزندان پيرامون والدين (نور ۵۸)، و نيز طائفه، که از گرد آمدن عده‌اي در کنار چاه يا چشمة آب براي اسکان حکايت مي‌کند. تحريکات و وسوسه‌هاي شيطاني نيز گويي در فکر و خيال انسان يکسره مي‌گردد و دست برنمي‌دارد.
در اعتکاف (از ريشة عَکفَ)، مفهوم اقامت مکاني مورد نظر است، مثل اقامت در مکه (حج ۲۵ و بقره ۱۲۵) يا اقامت و اعتکاف در مساجد (بقره ۱۸۷). اعتکاف در بُت‌خانه، پرستش بُت‌ها و ادامه آن است. «رُّكَّع»، جمع راكع (ركوع كننده)، و سُجَّد، جمع ساجد است.

۲۵۵ - مهلت عمر دنيايي را، گرچه به نظر شيفتگان زندگي و زينت‌هايش طولاني مي‌آيد، قرآن قليل شمرده است: مزمّل ۱۱- وَذَرْنِي وَالْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَهِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلاً ؛ مرسلات ۴۶- كُلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ.
در رستاخيز نيز همگان آگاه مي‌شوند كه جز «مدّت قليلي» در زمين درنگ نكرده‌اند (اسراء ۵۲ و مؤمنون ۱۱۴). دنيا «ثمن قليلي» است كه متوليان دين با فروش ايمان و آخرت، آن را خرج شهرت و قدرت خود مي‌كنند و اين حقيقت را قرآن در ۹ آيه، عمدتاً مدني، تصريح كرده است (بقره ۴۱ و ۷۹ و ۱۷۴، آل‌عمران ۳ و ۱۸۷ و ۱۹۹، مائده ۴۴، توبه ۹، نحل ۹۵).

۲۵۶ - معناي «صيرورت»، شدن و تحول يافتن و رسيدن است، اهل لغت مصير را مصدر ميمي و اسم مکان معنا کرده‌اند، يعني بازگشتگاه. اما مصير با مرجع و مسير فرق دارد؛ در اين واژه، توجه به سرانجام تحولات و فرآيند مورد نظر است. مشتقات اين واژه ۲۹ بار در قرآن تکرار شده است. مثل: الي الله تصير الامور (امور به سوي خدا برمي‌گردد)، اليک المصير، الي الله المصير، الي المصير، الينا المصير، بئس المصير، ساءت مصيرا، مصيرکم الي النار.

۲۵۷ - ابراهيم به الهام الهي مكان خانه‌اي را كه آدم براي نخستين بار ساخته بود يافت و سپس به كمك اسماعيل پايه‌هاي باقيمانده از آن را بالا آورد (حج ۲۶ و آل‌عمران ۹۶).

۲۵۸ - در قرآن سه بار فعل "تَقَبّل» (قبول كن) تكرار شده است و در هر سه مورد، بنده كار خود را با نهايت اخلاص انجام داده، فقط قبول خدا را آرزو مي‌كند؛ مورد اول آية ۴۰ سورة ابراهيم است كه ابراهيم(ع) دعا مي‌كند خدا او و فرزندانش را از به پادارندگان نماز قرار دهد، مورد دوم نيز دعاي ابراهيم(ع) است آن گاه كه با تجديد بناي كعبه به كمك اسمعيل، از خدا مي‌خواهد تلاش آنها براي تأسيس اين كانون توحيد را قبول كند و آن را بلند و بارور سازد. و بالاخره سومين مورد هنگامي است كه مادر مريم فرزندي را كه در رحِم داشت نذر مي‌كند خادم معبد باشد و دعاي خالصانه مي‌كند پروردگارش اين هديه معصوم را بپذيرد (آل عمران ۳۵). جالب اين كه هر دو آيه فوق با جمله: «إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» ختم شده و پيش از آيه ۴۰ سوره ابراهيم نيز جملة «إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ» آمده است كه بر يقين آنان به شنوايي كسي كه او را مي‌خوانند دلالت مي‌كند.

۲۵۹ - واژة سمع را در معناي متعارف آن، که شنيدن اصوات است، متوقف نمي‌شود. و گرنه در فهم معناي «والله سميع» باز مي‌مانيم، چرا که خدا همچون ما نيازمند ابزار شنوايي نيست، ولي از همه چيز در جهان باخبر است.

۲۶۰ - فرق کلمه «اُمت» با قوم، قبيله، جماعت، طايفه و... در قصد و هدف، آرمان و عقايد و رويکردهاي مردم است. اُمت از ريشة «اُمّ» به معناي قصد است، اجتماعي که وجه مشترک دارند.

۲۶۱ - در اين آيه تا آية ۱۳۳ جمعاً ۶ بار از تسليم به خدا ياد كرده است كه اصل و اساس زندگي ابراهيم و ذريّة او را تشكيل مي‌داد.

۲۶۲ - مناسک، جمع «نُسُک»، را عبادت دانسته‌اند. ولي با توجه به ۷ موردي که اين کلمه در قرآن آمده است (بقره ۱۲۸، ۱۹۶، ۲۰۰ و حج ۳۴، ۶۷ و انعام ۱۶۲)، مي‌توان فهميد مناسک نه هر عبادتي، مثل نماز و روزه، بلکه عبادتي است که نهايتاً به نوعي از خود گذشتگي و خرج و قرباني منجر شود. همچنان که انتهاي مناسک حج، بعد از طواف و سعي و وقوف در عرفات و مشعر و رمي جمرات، قرباني در منا قرار داده شده است.

۲۶۳ - خواندن آيات قرآن را نيز به اين دليل تلاوت شمرده‌اند که قرائت کننده در پي معاني و منظور آيات به قرائت ظاهري اکتفا نمي‌کند. بعضي نيز تلاوت را تبعيت حروف از يکديگر دانسته‌اند. در هر حال منظور نوعي «پي آمد» و پيروي بعدي است.

۲۶۴ - «تعليم كتاب» با «تلاوت كتاب»، كه قبل از آن آمده است، تفاوتي ظريف و اشاره به دو نقش متفاوت الهامي دارد كه بر پيامبر وحي مي‌شد؛ تلاوت قرآن، همان ارائه نشانه‌هاي خدا در جهان هستي است، اما تعليم كتاب، آموزش قوانين و نظاماتي است كه در طبيعت و شريعت جاري است. كلمه «كتاب»، در دوراني كه هنوز صنعت توليد كاغذ و چاپ وجود نداشته، دلالت بر امور و نظامات مكتوب و ثبت و ضبط شده مي‌كرده است.
منظور از تعليم حكمت، آموزش فلسفه نيست، حكمت در قرآن، عمدتاً جنبه عملي (نه نظري) دارد و دلالت بر «رفتار و منش» خردمندانه و خداپسندانه مي‌كند. كسي ممكن است علم و دانش نداشته باشد، ولي رفتار و مناسبات اخلاقي‌اش با دوست و دشمن «حكيمانه» باشد، معناي حكمت متأسفانه در همان دوران آشنايي متفكران اولية مسلمان، با فلسفة يونان، از معناي اصيل و عملي و قرآني خود منحرف شد و جنبه نظري يافت.

۲۶۵ - تزكيه از ريشة «زَكَوَ»، نوعي رشد و نمو و زيادت را مي‌رساند. انسان با انفاق و صدقات به نيازمندان، نفس خود را از وابستگي و اسارت مال آزاد مي‌كند و موجب رشد آن مي‌گردد، اما معايب اخلاقي انسان محدود به مالدوستي نمي‌شود و پيامبران براي پالايش روح انسان از همة پليدي‌هاي غيراخلاقي مبعوث شدند.

۲۶۶ - صفت «عزيز» در زبان عربی، دلالت بر عزّت مطلق، يعنی ابرقدرت بودن می‌كند كه دستی بالای دست او نيست. از اين نظر به شاهان نيز «عزيز» می‌گفتند. مثل عزيز مصر (فرعون). زمين بلندی را كه آب بر آن نمی‌رسد نيز «عزاز» می‌گويند. اما صفت حكيم دلالت بر محكم و استوار و مبرای از عيب و نقص بودن می‌كند، همچون جسم محكمی كه نشكن و يكپارچه باشد. خدا حكيم است، چون كارش کامل است و رخنه و راهی برای نفوذ خرابی و نقص در آن نيست.

۲۶۷ - ملت ابراهيم همان راه و روش و شيوة تسليم مطلق به پروردگار در همة شئون زندگي است كه آن خليل خدا از نوجواني تا نهايت عمر براي پس از خود به نمايش گذاشت، همان سيري كه با انواع ابتلائات طي كرد و سرانجام به مقام امامت و الگوي انسان كامل نائل گرديد. «اُمه ابراهيم» را مي‌توان «شيوة تسليم تمام» ناميد كه تنها در پرتو آنست كه آدم به كمال مي‌رسد، همچنانكه دانه با تسليم به آب و خاك و خورشيد و هواست كه مي‌رويد و رشد مي‌كند، وگرنه در همان خاك مي‌ماند و مي‌پوسد. از ۱۰ باري که کلمة «مله» در قرآن آمده، ۸ بار آن درباره ابراهيم است و به هيچ پيامبر ديگري اين کلمه اضافه نشده است. منظور از مله، نه مردمي است که در يک محدوده جغرافيايي زندگي مي‌کنند، بلکه شيوه و راه زندگي است. خداوند بر شيوة توحيدي ابراهيم مُهر تأييد نهاده و بر ساير پيامبران، از جمله پيامبر اسلام(ص) پيروي از آيين او را توصيه كرده است.

۲۶۸ - «سَفَهَ» از مصدر سفاهت، و سفيه به سبك‌مغز و جاهل و احمق گفته مي‌شود. اين واژه ۱۱ بار در قرآن و عمدتاً در سورة بقره آمده است.

۲۶۹ - « اصْطَفَىٰ»، نوعي خالص كردن است. مثل: تصفيه‌خانه آب و فاضلاب، يا تصفية فلزات قيمتي از ناخالصي‌ها. «عَسَلٍ مُصَفًّى» (محمد ۱۵) نمادي است از خلوص. «صفا و صفوان» نيز سنگي است خالص از آميختگي با خاك. پيامبران و اولياء خدا با خلوص نيّت و قصد خدمت به بندگان، از كورة ابتلائاتِ روزگار آبديده و خالص مي‌شدند و مورد گزينش قرار مي‌گرفتند. اين سير را اصطفاء و شخص برگزيده را مصطفي مي‌نامند.

۲۷۰ - «صالِحِينَ»، اصلاحگران بزرگ جوامع بودند كه با تحقّق بخشيدن به شرط «ايمان و عملواالصالحات» توفيق يافتند اين عنوان را نصيب خود سازند. واژة صالحين ۲۷ بار در قرآن، و عمدتاً دربارة پيامبران، آمده است. ملحق شدن به جرگة صالحان نيز دعاي پيامبران بوده است (يوسف ۱۰۱ و شعراء ۸۳)، همچنين داخل شدن و پيوستن به آنان (مائده ۸۴، انبياء ۷۵ و ۸۶، نمل ۱۹، عنكبوت ۹).

۲۷۱ - رمز صيقل و صفا يافتن و برگزيده شدن ابراهيم در همين «تسليم» حنيف‌وار بود كه در آغاز از ضمير پاك خود نقش ربوبيّت خاص (نسبت به خود- رَبّي) را دريافت، و سپس به ربوبيّت عام «ربّ العالمين» رسيد. پاسخ «أَسْلِمْ»، مي‌توانست فقط «أَسْلَمْت» باشد. افزودن «لِرَبِّ الْعَالَمِينَ»، جامعيّت ايمان و تسليم و عمق نگاه ابراهيم را مي‌رساند كه در برابر ربونيّت جهانشمول پروردگار تسليم بود.

۲۷۲ - اصطفاي دين، دلالت بر سير تحول اوهام و انديشه‌هاي بشري در طول تاريخ مي‌كند كه به تدريج با تصفية آميختگي‌ها و خرافات، زمينه را براي تجربة آيين توحيد و تسليم ابراهيمي فراهم آورد. اين توصيه، تداوم تسليم تا دم مرگ را نشان مي‌دهد؛ شيطان همواره در كمين است و يك لحظه از بندگان غافل نيست. بهترين انسانها ممكن است در آخرين روزهاي زندگي در لغزشگاه غرور و غفلت سقوط كنند. اين كه دعا مي‌كنند: «اللهم اجعل عواقب امورنا خيراً» بي‌دليل نيست.

۲۷۳ - اين آيه دغدغة اصلي ابراهيم را در احتضار و در آستانة سفر ابدي نشان مي‌دهد كه اين مؤسس مدرسة توحيد به تنها چيزي كه مي‌انديشد، تداوم توحيدِ در عبادت در ميان فرزندان و نسل‌هاي بعد است. عبادت را بندگي يا پرستش ترجمه مي‌كنند. اما معناي لغوي عبادت، هموار کردن نفس براي کسب و جذب صفات و اسماء الهي است. يعني شخصيت خدايي پيدا کردن و به کمال رسيدن. هدف از آفرينش همين است که آدمي در دو ‌راهي شيطان و رحمن، به نيروي تقوا خود را از جاذبه شيطاني برهاند و به سمت رحمن سوق پيدا کند. در اين چالش و نبرد دائمي نفس و عقل ميان حق و باطل است که آدمي ساخته و پرداخته مي‌شود.

۲۷۴ - مقدّم آمدن «لَهُ» بر «مُسْلِمُون»، انحصار تسليم را مي‌رساند.

۲۷۵ - ر ك به پاورقي ۲۶۰.

۲۷۶ - آيات قبل يكسره در تبيين توحيد خالص و تسليم بي‌رياي ابراهيم و فرزندانش تا چند نسل بعد بود. اينك ميراث‌برانِ آن آيين، در هويت يهود و مسيحي، همة آن فضيلت‌ها را فداي خودمحوري‌هاي فردي و قومي كرده و باتعصّبات و تقليدها و تشريفات بي‌محتوا، به جاي تسليم در برابر خدا، مسلمانان را به تسليم در برابر باورهاي شرك‌آميختة خود دعوت مي‌كنند. حنيف از ريشة «حَنَفَ»، بيانگر انگيزه و ميل از گمراهي به هدايت و از کجي به راستي و استقامت است. به بيان قرآن، حنيف بودن معادل مشرک نبودن است (حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ – حج ۳۱) و يا اخلاص در عبادت (وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ - بينه ۵). واژة مخالف حَنَفَ، جَنَفَ مي‌باشد که نوعي تمايل معکوس را نشان مي‌دهد.
بيشتر آدميان در ارتباط با حق خونسرد و خنثي هستند و کمتر انگيزه و احساسي براي جستجو و گرايش به آن دارند. اما «حنيف» صفت مشبهه است و دلالت بر ثبوت چنين حالتي در شخص مي‌کند. نمونه ممتازش در قرآن، ابراهيم خليل(ع) است که چنين حالتي در شخصيت او حالت ثابت و راسخ يافته بود و تغيير و تحول باورهايش از ستاره و ماه و خورشيد پرستي تا رويکرد به ربّ العالمين، نشانگر حق جوئي خالص او از همان دوران نوجواني تا اواخر عمر و تسليم به خدا و ذبح فرزند مي‌باشد. در دو مورد باقيمانده (روم ۳۰ و يونس ۱۰۵)، واژه «حنيفاً»، هدفگيري حق‌گرايانه به سوي دين خدا را نشان مي‌دهد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا.

۲۷۷ - در قرآن ۶ بار تكرار شده است كه «ابراهيم از مشركين نبود»، بلكه حنيف و مُسلم بود. ۳ بار به پيامبر اسلام فرمان داده كه هرگز از مشركين نباش (وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ - انعام ۱۴، يونس ۱۰۵، قصص ۸۷). هم پيامبر خليل، و هم پيامبر رحمت تأكيد كرده‌اند كه از مشركين نيستند (انعام ۷۹ و يوسف ۱۰۸). اين همه تأكيدات براي چيست!؟ آيا احدي در طول تاريخ ادعا كرده است كه آن دو بزرگوار مشرك، به معناي بُت‌پرست، بودند؟ شرك آفت ايمان و نشانة ناخالصي است، آنچنان كه پيامبر مكرّم اسلام فرمود: «شرك در وجود مؤمن، همچون راه رفتن مورچه در شب تاريك، روي سنگ سياه، ناديدني است!»

۲۷۸ - در مجادله با مخالفين، توصية قرآن همواره تكيه بر مشتركات اعتقادي (و پرهيز از بحث دربارة نقاط افتراق) است (آل‌عمران ۷۴ و عنكبوت ۴۶).

۲۷۹ - موضوع فرق نگذاشتن ميان پيامبران را، كه موجب رنجش پيروان و دوري آنان مي‌گردد، قرآن در آيات و سوره‌هاي ديگري نيز مورد تأكيد قرار داده است: بقره ۲۸۵، آل‌عمران ۸۴، نساء ۱۵۰ و ۱۵۲.

۲۸۰ - منظور، ايماني با تسليم به حقيقت و دوري از تعصّبات و منيّت‌هاي قومي و نژادي است.

۲۸۱ - «شِقَاق» همان شقه و جدا شدن از امتي واحد و يکپارچه با مخالفت و دشمني است که با تفرقه هم معنا مي‌باشد. آنچه در پيروان آيين خداپرستي شکاف و شقاق ايجاد مي‌کند، همين شخصيت‌پرستي و پيروي از نظريات و فتواهاي رهبران ديني و سياسي، به جاي پيروي از کتاب الهي است.

۲۸۲ - «كَفِي»، دلالت بر كافي بودن خدا در ياري بندگان و پرهيز از تكيه به غير است، كفايت خدا نسبت به بندگان ۳۱ بار در زمينه‌هاي مختلف در قرآن ذكر شده است.

ترجمه عبدالعلى بازرگان