به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۲۵۳ - بعضي از آن پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم؛۵۵۸ (از جمله)
از آنان كسي بود كه خدا با او سخن گفت۵۵۹ و بعضي از آنان را به درجاتي
بالا برد۵۶۰ و به عيسي پسر مريم نشانههايي روشن داديم و او را به
روحالقدس نيرومند ساختيم۵۶۱ (با وجود اين فضيلتها، بسياري از
پيروانشان به اختلاف با يكديگر پرداختند) و اگر خدا ميخواست، كساني كه پس از آنها
آمدند، بعد از آن دلايل روشني كه براي آنها آمده بود، به جنگ با يكديگر
نميپرداختند.۵۶۲ وليكن اختلاف كردند. درنتيجه، برخي از آنان ايمان
آوردند و برخي كافر شدند. و اگر خدا ميخواست با هم نميجنگيدند، ولي خداوند آنچه
(به حكمت خود) اراده كند انجام ميدهد.۵۶۳
۲۵۴ - اي كساني كه ايمان آوردهايد، از آنچه روزيتان دادهايم انفاق كنيد، پيش از
آنكه روزي فرا رسد كه در آن نه معاملهاي (با خدا) در آن است،۵۶۴ نه
دوستي۵۶۵ و نه شفاعتي.۵۶۶ و منكران (اين حقيقت را بدانند كه)
آنها ستمكاران (عليه خود و ديگران) هستند.
۲۵۵ - خداوند (يكتا) كه معبودي جز او نيست، (همواره) زندة برپادارنده است.۵۶۷
او را نه چُرتي ميگيرد و نه خوابي (خستگي و غفلتي بر او عارض نميگردد). هرآنچه در
آسمانها و زمين است از آنِ اوست؛ كيست كه نزدش شفاعت كند، مگر به اذن (مقرّرات و
نظامات) او.۵۶۸ آنچه (بندگان) در پيش دارند و آنچه به پشت سر گذاشتهاند
(آينده و گذشته) را ميداند،۵۶۹ و (شفاعتكنندگان) بر چيزي از علمش
احاطه ندارند، مگر خود خواسته باشد. كُرسي (اساس فرمانروايي) او آسمانها و زمين را
در برگرفته۵۷۰ و نگهداري آندو بر او دشوار نيست و او بس بلندمرتبه و
عظيم است.
۲۵۶ - در (پذيرش) دين اكراه (و اجباري) نيست.۵۷۱ (زيرا راه) رشد (و كمال
رسيدن) از كژراهه مشخص شده است.۵۷۲ پس هر كه طاغوت را انكار كند۵۷۳
و به خدا ايمان آورد، بيشك به استوارترين دستگيره (نجات)، كه هرگز سُستي بر آن
نيست، چنگ زده است۵۷۴ و خدا بس شنواي داناست.
۲۵۷ - خدا وليِ (سرپرست و كارگزار) كساني است كه ايمان آوردهاند،۵۷۵
آنها را (دائماً) از تاريكيها(ي شرك و كفر و جهل و جور) به سوي روشنايي (ايمان و
اخلاص) بيرون ميآورد.۵۷۶ و (اما) كساني كه (نسبت به حقايق ايماني) كافر
شدند، اولياء (سرپرستهاي) آنان طاغوت است كه آنها را از روشنايي (ايمان فطري و
استعدادهاي انساني) به تاريكيها بيرون ميبرند.۵۷۷ آنها دوزخيانند كه
هميشه در آن خواهند ماند.
۵۵۸ - در امر رسالت، همة پيامبران مشترك و همچون
معلمان يك مدرسه مقامي واحد داشتند. از اين نظر مؤمنين راستين از فرق گذاشتن
ميان آنان، كه موجب تفرقه ميان پيروان ميشود، پرهيز ميكنند (بقره ۲۸۵،
آلعمران ۸۴، نساء ۱۵۰ و ۱۵۲). اما در سلسله مراتب ايماني و كمالات روحي،
پيامبران يكسان نبودند و فضيلتهايي بر يكديگر داشتند. اين واقعيت را در آية ۵۵
سورة اسراء نيز بيان كرده است: وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ
عَلَىٰ بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا.
۵۵۹ - از ديگر آيات قرآن ميتوان دريافت كه منظور اين آيه «موسي كليم الله»
است. از جمله: «...وَكَلَّمَ اللهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا» (نساء ۱۶۴) و «وَلَمَّا
جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ...» (اعراف ۱۴۳). اصل تكلّم،
تبيين معاني و مقاصد با تأثيرگذاري بر ذهن مخاطب از طريق امواج و انتقال صوت به
دستگاه شنوايي است. اما نكره آمدن اين تكلّم (تَكْلِيمًا)، دلالت بر نحوة
غيرمتعارف و مرموز آن ميكند.
۵۶۰ - از جمله ميتوان به ابراهيم و يوسف با توجه به آيات زير اشاره كرد:
انعام ۸۳- وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَىٰ قَوْمِهِ
نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ...
يوسف ۷۶- ...كَذَٰلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي
دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ
وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ.
۵۶۱ - لفظ «قُدس» (پاكي) ۱۰ بار (عدد تمام) در قرآن تكرار شده است؛ خداوند
قدّوس (مبالغة قدس) ناميده شده كه پادشاه مطلقاً پاك از بيعدالتي پادشاهان
است؛ «مَلِكِ الْقُدُّوسِ» (حشر ۲۳ و جمعه ۱). فرشتگانش نيز او را تقديس
مينمايند (بقره ۳۰). خداوند سرزمين بعثت پيامبران بنياسرائيل را «وَادِ
الْمُقَدَّسِ» يا «أَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ» ناميده است (طه ۱۲، نازعات ۱۶ و
مائده ۲۱). و بالاخره سه بار در قرآن از تأييد (نيرومند ساختن) عيسي(ع) به
وسيلة روحالقدس ياد شده است (بقره ۸۷ و ۲۵۳، مائده ۱۱۰) و يكبار نيز از نزول
قرآن به واسطة جبرئيل: نحل ۱۰۲- قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ
بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ.
۵۶۲ - «اقْتَتالَ» در باب افتعال، دلالت بر جنگطلبي و آمادگي براي نزاع
ميكند. آية ۹ سورة حجرات نيز از چنين كارزار و جنگ دروني ميان مسلمانان خبر
ميدهد. مشيّت خدا ممانعت از بروز اختلاف و جنگ ميان انسانها نيست، كه اگر
چنين بود، اختيار و حق انتخاب انسان نقض ميشد.
۵۶۳ - ارادة خدا همان نظاماتي است كه در جهان قرار داده است. از جمله آزاد
گذاشتن انسان در انتخاب راه زندگي و مهلت دادن به او تا پايان عمر.
۵۶۴ - با توجه به آيات مشابه، منظور از «بَيْع» در اينجا بعيد است داد و ستد
دنيايي باشد، هرچند شخصيت و انصاف آدميان در كاسبي و تجارت آشكار ميگردد. از
اين واژة حقيقي، قرآن در معنايي مجازي، خدا را خريدار جانها و مالهاي مؤمنين
شمرده و به چنين «بَيْع» و داد و ستدي بشارت داده است: «...فَاسْتَبْشِرُوا
بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ...» (توبه ۱۱۱).
۵۶۵ - «خُلَّهٌ» به دوستي خالص و صميمانه گفته ميشود. خليل (در باب فعيل) به
دوست همرازي گفته ميشود كه در دوستي، اخلاص و صداقت داشته باشد. همچنانكه
خداوند ابراهيم را به دليل اخلاصش به دوستي گرفت. نساء ۱۲۵- ...وَاتَّخَذَ
اللهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً. پس در دنياست كه هم ميتوان دوستان مؤمن مخلصي
يافت و هم دوستدار صادق خدا شد.
۵۶۶ - اين سومين باري است كه در سورة بقره از نفي شفاعت در قيامت سخن ميگويد
(علاوه بر آيات ۴۸ و ۱۲۳). شفاعت همچون بذر و نهالي است كه در دنيا بايد كشت
گردد تا در آخرت از سايه و بَر و بارش سودي حاصل شود. معناي شفع، منضم شدن و
پيوستن به كاري يا كسي است. همراه شدن با پيامبران و اولياء خدا در راه او، و
انجام تكاليف الهي، شفع شدن به آن راه، و زاد و برگ و توشهاي است كه براي آخرت
برميداريم.
۵۶۷ - معرفي خدا با دو نام ذاتي خداوند آغاز ميگردد كه حيات و حركت در جهان
هستي از او ناشي ميشود. «حَيّ» حيات مطلقي است كه در همة پديدههاي زنده ظهور
يافته و آفرينش را پديد آورده است. اما حيات به تنهايي كافي نيست، اين
«قَيُّوم» است كه آن را برپا و در جلوههاي مختلف به حركت درميآورد. اين دو
صفت «ثبوتي» پاية اصلي عالم هستي است. هيچ جزيي در جهان نه خود به خود پديد
آمده، و نه قائم به ذات خود است. همانطور كه در برخاستن از نماز ميگوييم: به
حول و قوة الهي است كه ميايستيم و مينشينيم. همة جهان هستي از ذره تا كهكشان،
هستي و قوام و دوامشان وابسته به دو صفت حيّ و قيّوم است. حيات و حركتي كه از
مهبانگ (Big Bang)، آغاز شد، از سرچشمة حيّ و قيّوم، سرازير گرديد. پس از اين
دو صفت ثبوتي، به صفت سلبي اشاره ميكند (خواب و خستگي) كه خدا مبراي از آن
است. درضمن جملة «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» ۳۷ بار در قرآن تكرار شده است.
۵۶۸ - ر ك به پاورقي ۱۰۲ همين سوره.
۵۶۹ - جملة «يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ» در دو آية ديگر
(طه ۱۱۰، انبياء ۲۸) در ارتباط با موضوع شفاعت، و در آية ۷۵ سورة حج در ارتباط
با علم خدا نسبت به فرشتگان و پيامبران آمده است. وقتي خدا بر گذشته و حال و
آينده همة موجودات آگاه است، يادآوري به او و واسطه قرار دادنها، آنچنان كه در
باور عوام است، چه پايهاي در منطق قرآن ميتواند داشته باشد؟
۵۷۰ - اين آيه را كه مهمترين و برگزيدهترين آيات قرآن است، «آيه الكرسي»
ناميده و بر تلاوت آن تأكيد بسيار كردهاند. اما كُرسي چيست كه آية مهمي شمرده
ميشود؟ اين كلمه به غير از اين آيه، فقط در سورة ص آية ۳۴ (وَلَقَدْ فَتَنَّا
سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ) آمده است
و مترجمان آن را «سرير سلطنت سليمان» معنا كردهاند كه از آن تخت، فرمان
ميرانده است.
فرهنگ لغت «المنجد» فعل «كَرَّسَ» را براي تأسيس ساختمان كه با تركيب شن و ماسه
و سيمان، يا گِل و آهك شكل ميگيرد و شالوده بنا را تشكيل ميدهد به كار برده
است. مفهوم به هم چسبيدن اجزاء و سِفت و محكم و يكپارچه شدن آن در اين كلمه
نهفته است. اگر تخت و صندلي را هم كرسي ميگويند، به دليل چهارپايهاي است كه
آن را نگه ميدارد. همين طور شمعكي كه براي نگهداري سقف يا ديوار به كار
ميبرند. از آنجايي كه علم نيز پاية هر كاري است، به آن كرسي و به دانشمندان
«اهل الكرسي» ميگويند. اين مفهوم علاوه بر شالودة بنا، در اجزاء ديگري كه با
هم تركيب ميشوند، مثل نخود و لوبيا و حبوبات ديگري كه در تهية طعام مصرف
ميشود، يا مهره و مرواريدهاي به هم پيوسته گردنبند كاربرد دارد. اگر اين
كاربردهاي لغوي را مبنايي براي شناخت كرسي قرار دهيم، آيا نميتوان گفت كرسي
آسمانها و زمين، همان عناصر اولية تشكيل جهان از اجزاي موسوم به كوارك گرفته
تا هستههاي اولية اتم (نوترون، پروتون و الكترون) و انواع اتمها باشد كه
زيربنا و پاية تشكيل ستارهها و كهكشانها شدند؟ مگر اين عناصر پايههاي اصلي
موجودات را تشكيل نميدهند و مگر اين عناصر همچون حبوبات اولية آنچه ساخته و
پخته شد نيستند؟
اين سخن حكيمانه علي(ع) است در ستايش آفريدگار عالم: ستايش خدايي را
كه وجود داشت، قبل از آنكه كرسي يا عرشي باشد يا آسماني و زميني و پري و
آدميزادي... «وَالْحَمْدُ لله الْكَائِنِ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ كُرْسِيٌّ أَوْ
عَرْشٌ، أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ، أَوْ جَانٌّ أَوْ إنْسٌ...» خطبة ۱۸۲
نهجالبلاغه بند ۱۳.
۵۷۱ - معرفه آمدن «الدِّين» ظاهراً «اسلام» به معناي تسليم شدن به حق است كه در
آيين ابراهيم و پيامبر اسلام، تسليم تشريعي با تسليم تكويني موجودات نسبت به
خداوندِ حيّ و قيّوم پيوند داده شده است. با آشكار شدن مرزهاي حق و باطل و
شناخت سرچشمة حيات و حركت (حيّ و قيُّوم) در جهان، اكراه و اجبار در دين كه به
دل آدمي و ايمان و آرامش او ارتباط دارد، نتيجة معكوس دارد.
۵۷۲ - غوايه، به راه تباهي و هلاکت رفتن است، درست مقابل رشد که به راه سعادت
رفتن است. قرآن واژه «غوايه» را مقابل رشد قرار داده است. مثل: بقره ۲۵۶: لا
إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ. (همچنين اعراف
۱۴۶). اطاعت از حق، آدمي را به رشد ميرساند و عصيان در برابر آن، به غَي
(وَعَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ- طه ۱۲۱).
۵۷۳ - «طاغوت» از مصدر طغيان، به هر طغيانگر متکبري گفته ميشود که با ظلم و
ستم و خودمحوري، ميان مردم خدايي ميکند. اين کلمه که ۸ بار در قرآن تکرار شده،
عمدتاً طاغوت را در برابر الله قرار داده (نساء ۷۶ و زمر ۱۷)، و انکار او (بقره
۲۵۶ و ۲۵۷ و نساء ۶۰)، نفي داورياش (نساء ۶۰) و دوري کردن از او (زمر ۱۷ و نحل
۳۶) را فرمان داده، و فرمانبران و سرسپردگان طاغوت را مذمّت کرده است (نساء ۵۱
و ۶۰).
۵۷۴ - «تَمَسُّک» چنگ زدن به چيزي به عنوان منبع هدايت و ارشاد است. چنگ زدن
نشانه جدي و محکم گرفتن و رها نکردن است. «عُرْوَه» طناب و ريسمان نجات است.
۵۷۵ - معناي ولايت را جز در ارتباط با مناسبات جامعه قبيلهاي عربستان در ۱۴
قرن قبل نميتوان شناخت و برگردان آن به معادل فارسي «دوستي» رسانندة كامل بار
معنايي آن نميباشد. در دوران جاهليت، در فقدان دولت مركزي و قانون پذيرفته شدة
عمومي، «وِلاء» واكنشي در برابر ناامني و قتل و غارت بود و دوستي ميان تعدادي
قبيله و همبستگي آنها با يكديگر، سّد محكمي در برابر غارتگران پديد ميآورد.
اين «ولايت»، شكل سادة روابط سياسي و پيمانهاي نظامي ميان چند كشور در روزگار
ماست و جنبة فردي آن در كنارجنبة اجتماعياش بسيار كمرنگ ميباشد. متأسفانه
دولتهاي به ظاهر اسلامي در صدة اخير، اغلب يا همپيمان و وابسته به بلوك شرق
(روسيه و چين) بودهاند، يا بلوك غرب (آمريكا و انگليس و...) حال آنكه قرآن از
«بِطَانَه» (مشاور همراز و نزديك) گرفتن بيگانگان، مسلمانان را نهي كرده
(آلعمران ۱۱۸) و آنها را از نفوذ غيرخوديها «وَلِيجَه» در اركان اجتماعيشان
برحذر داشته است (توبه ۱۶).
۵۷۶ - در اين آيه «نور» مفرد آمده و «ظلمات»، چون انواع و اقسام گمراهيها را
شامل ميشود، جمع آمده است. همچنين، خدا چون واحد است «ولي» شمرده شده و غيرِ
خدا «اولياء».
۵۷۷ - به سير تحول و جريان خروج از تاريكيها به سوي نور (و يا برعكس) علاوه بر
اين آيه، در سورهها و آيات مائده ۱۵، ابراهيم ۱ و ۵، احزاب ۴۳، حديد ۹، طلاق
۱۱ نيز اشاره شده است. در آية ۲۵۷ بقره فاعليت اين سير تحوّل به خدا نسبت داده
شده است، در احزاب ۴۳ به خدا و فرشتگان، در ابراهيم ۵ به رسالت حضرت موسي براي
نجات بنياسرائيل از ظلم و ظلمات فرعوني به سوي نور رهايي ايمان توحيدي، و در
بقية موارد (۴ مورد) به نقش روشنيبخش قرآن.
ترجمه عبدالعلى بازرگان