به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱۸ - خداوند (حيّ و قيّوم) با قائم بودن دائمي‌اش به قسط۴۲ (همة آفريده‌ها را به رشد و كمال رساندن به فراخور ظرفيت وجودي و استعداد آنها) گواه است۴۳ كه هيچ خدايي (معبودي) غير از او نيست و (نيز) فرشتگان و دارندگان علم۴۴ (در پيوستگي و هماهنگي با قسط و عدالت در جهان هستي گواه عملي‌اند كه) هيچ خدايي جز او نيست۴۵ كه همو قدرت و حكمت مطلق است.۴۶

۱۹ - همانا دين (پذيرفته شده) نزد خدا اسلام (تسليم حق بودن) است۴۷ و كساني كه كتاب (آسماني) به آنها داده شده، (در پذيرش پيامبر اسلام) اختلاف نكردند، مگر پس از آنكه علم بر آنها حاصل شد (با وجود آگاهي اختلاف كردند)، به سبب خوي برتري‌طلبي كه ميانشان بود۴۸ و آن كس كه (با سركشي و اختلاف) به آيات خدا (مبني بر اتّحاد و تسليم به حق) كفر ورزد،۴۹ پس (بداند كه) خدا مسلماً سريع‌الحساب است.۵۰

۲۰ - پس اگر (متوليان اهل كتاب) با تو به محاجّه (دليل‌تراشي براي انكار حق) پرداختند،۵۱ بگو من روي (دل) ‌خويش به خدا (نه تعصّبات قومي و نژادي) تسليم كرده‌ام۵۲ و پيروانم (نيز چنين هستند). و به كساني كه كتاب (تورات) به آنها داده شده (علماي اهل كتاب) و اُمّيان (توده‌هاي بي‌خبر آنها) بگو:۵۳ آيا شما (هم در برابر خدا) تسليم شده‌ايد؟ پس اگر (بدينگونه) تسليم شده باشند، به راستي هدايت شده‌اند۵۴ و اگر روي گرداندند، وظيفة تو فقط رساندن (پيام توحيدي) است۵۵ و خدا (خودش) به بندگان بيناست.

۲۱ - بي‌گمان كساني كه به آيات خدا كفر مي‌ورزند و پيامبران را بي هيچ حقّي مي‌كُشند۵۶ و (نيز) كساني از مردم را كه نداي قسط (عدالت اجتماعي و رهايي از ظلم و استبداد) سر مي‌دهند مي‌كُشند،۵۷ آنها را به عذابي دردناك بشارت ده!۵۸

۲۲ - آنها همان كساني‌اند كه اعمالشان در دنيا و آخرت تباه شده۵۹ و هيچ ياوري هم براي آنها نخواهد بود.

۲۳ - آيا به كساني (از يهوديان) كه نصيبي از كتاب به آنها داده شده (اطلاعاتي سطحي از تورات دارند) توجه نكرده‌اي (كه) چون به كتاب خدا (تورات خودشان) فراخوانده مي‌شوند تا ميانشان داوري كند، در اين حال (نيز) گروهي از آنان به حال اِعراض روي مي‌گردانند.۶۰

۲۴ - اين (غرور و خودمحوري) از آن روست كه گفتند‌: آتش (دوزخ) جز چند روزي به ما نمي‌رسد،۶۱ و دروغ‌هايي كه پيوسته (به نام دين) مي‌بافتند آنان را در دين‌شان فريفت.

۲۵ - پس چگونه خواهد بود (حال و هراسشان) در آن روزِ ترديد ناپذير (قيامت) كه آنان را گِرد آوريم و (جزاي) اعمال هركس به تمام و كمال، بي آنكه ستمي بر او رود، داده شود؟

۲۶ - بگو: بار خدايا، اي زمامدار هستي! مُلك (فرمانروايي و حكومت) را به هر كه خواهي (طبق نظاماتي كه مقدّر كرده‌اي) مي‌دهي و از هر كه خواهي باز مي‌ستاني و هر كه را خواهي عزّت مي‌دهي و هر كه را خواهي ذليل (خوار) مي‌سازي،۶۲ گزينش (بهتر و كامل‌تر) به دست توست، كه تو بي‌گمان بر هر كاري قديري.۶۳

۲۷ - شب را (به تدريج) در روز درمي‌آوري و روز را (به تدريج) در شب.۶۴ (موجود) زنده را از (خاك) مرده بيرون مي‌آوري و (مواد- سلول‌هاي) مرده را از (موجود) زنده، و به هر كه خواهي بي‌دريغ روزي مي‌بخشي.۶۵


۴۲ - در زبان عربي به ترازو كه «ميزان» حقوق خريدار و فروشنده را تعيين مي‌كند «قسطاس» مي‌گويند و «قسط» معياري است براي تعيين حق و سهم انسانها در مناسبات اجتماعي و اختلافات فيمابين. قسط و عدل قريب‌المعنا هستند و هردو تقريباً به يك اندازه (۲۷ و ۲۸ مرتبه) در قرآن تكرار شده‌اند. «عدل» كه بيانگر تعادل و تناسب اشياء و امور مي‌باشد، عمدتاً جنبة «كيفيتي» عام داشته و به مناسبات رفتاري و اخلاقي برمي‌گردد، حال آنكه «قسط» تنها در «كميّت‌ها» و امور محسوس و ملموس مثل: سهم و نصيب و توزيع عادلانة حقوق و امكانات اقتصادي كاربرد دارد.
داوري خدا در روز قيامت ميان انسانها با «موازين قسط» خواهد بود (انبياء ۴۷)، هم جزاي مؤمنين (هود ۴) و هم قضاي عادلانه‌اش براي عذاب (هود ۴۷ و ۵۴). قسط از صفات رفتاري خدا در داوري ميان بندگان و جزاي نيك و بد دادن به آنان شمرده شده و قرآن به قسط فرمان داده (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ...- اعراف ۲۹). و سه بار تأكيد كرده است خدا مقسطين را دوست دارد (مائده ۴۲، حجرات ۹ و ممتحنه ۸). در قرآن به برپايي قسط و رعايت آن بسيار تأكيد شده است، اما در ميان آيات مرتبط به قسط اين آيه تنها موردي است كه وصف «قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ» در مورد خدا به كار رفته است كه دلالت بر رفتار عادلانة او ميان آفريده‌ها، درعين حاكميت و قدرت مطلقش مي‌كند. ظاهراً برقرار كردن قسط ميان موجودات بي‌شمار عالم هستي، حق و سهم هر موجودي را مطابق نياز آن دادن هماهنگ با بقية موجودات، در نظامي بسيار پيچيده و منظم و مقدّر است كه هر جزيي را در جايگاه فراخور كمال خودش قرار مي‌دهد.

۴۳ - شهادت خدا مي‌تواند از طريق وحي به رسولان براي ابلاغ به بندگان باشد، يا گواه بودن ذات و صفات خدايي كه علاوه بر افاضة حيات، حركتِ هدفدار جهان را قيموميّت مي‌كند. شهادت گاهي به زبان مي‌آيد و گاهي وجود كسي يا اعمال او خود شاهد و گواه و مجسمة صفاتش مي‌شود. مي‌گويند: خورشيد آمد دليل آفتاب. شهادت به اين معنا بارها در قرآن به كار رفته است (از جمله: بقره ۱۴۳، آل‌عمران ۱۴۰، نساء ۱۳۵، مائده ۴۸ ...). اصطلاح اولواالالباب و اولواالابصار زياد تكرار شده، ولي اين تنها موردي است كه «أُوْلُواْ الْعِلْم» در كتاب الهي آمده كه در مقايسه با «أُوْتُواْ الْعِلْم» دلالت بر دارايي ذاتي و عميق علم در وجودشان مي‌كند. چه بسا منظور از «أُوْلُواْ الْعِلْمِ» قيام كنندة به قسط، همان پيامبران باشند (والله اعلم).

۴۴ - اما شهادت فرشتگان و دانش‌داران به يگانگي خدا و قيام به قسط، پيوسته و هماهنگ با شهادت خداست، پس مؤمنين نيز شايسته است به اين اركستر جهاني بپيوندند و سازِ شهادت و قيام به قسط بنوازند. متن زير قسمتي از دعاي روز جمعه است:
«...اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُكَ وَ كَفى بِكَ شَهيدً، وَ اُشْهِدُ جَميعَ مَلائِكَتِكَ، وَ سُكّانَ سَماواتِكَ، وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ، وَ مَنْ بَعَثْتَ مِنْ اَنْبِيائِكَ وَ رُسُلِكَ، وَ اَنْشَاْتَ مِنْ اَصْنَافِ خَلْقِكَ، اَنّى اَشْهَدُ اَنَّكَ اَنْتَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ...»
«...بارخدايا! تو را گواه مي‌گيرم و تو خود براي گواهي كافي هستي، همة فرشتگانت را گواه مي‌گيرم، ساكنان آسمانهايت و نگهبانان عرشت، پيامبران و رسولاني كه برانگيختي و انواع مخلوقاتي را كه آفريدي به شهادت مي‌گيرم كه تو آن خداي يكتايي هستي كه هيچ خدايي جز او نيست...»

۴۵ - جملة «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» ۳۷ بار در قرآن تكرار شده است كه مستقل از جملات: «ما من اله الا الله»، «انما الله اله واحد»، «انّما هو اله واحد»، «مالكم من اله غيره»، «الهكم اله واحد» ، «ماكان معه من اله»، «ءاله مع الله» ، «من اله غير الله»، «انما الهكم اله واحد»، «ام لهم اله غير الله» مي‌باشد.

۴۶ - رك به پاورقي ۱۱.

۴۷ - کلمه تسليم در ميان فارسي زبان‌ها تداعي کننده نوعي وادادگي و تسليم در برابر دشمن است که با ضعف و ذلت قرين مي‌باشد. از اين روي تسليم شدن به خدا را همچون بي‌چاره بودن در مقابله با شير شمرده‌اند:
جز که تسليم و رضا کو چاره‌اي      در کف شير نر خونخواره‌اي
اما تسليم از سِلم و سلامت ناشي مي‌شود که تنها در هماهنگي با نظاماتي که آفريدگار مقدّر کرده و پيروي از کتاب هدايت او ممکن مي‌گردد.
به تصريح قرآن، که بارها در اين کتاب تکرار شده، فقط يک دين وجود دارد؛ آنهم دين تسليم به خدا (نه شيطان، نه نفس خود)، دين اسلام همچون رودخانه‌اي است که در فواصل مختلف نهرها و شعبه‌هايي از آن جدا مي‌شود. اين شعبات را در اصطلاح ديني شريعت مي‌گويند. طبق آيه ۱۳ سوره شوري، خداوند از آن «دين واحد» (تسليم ابراهيمي)، شريعتي براي پيامبر آخرين جاري ساخت همچنانکه قبلا شرايعي براي نوح و ابراهيم و موسي و عيسي (عليهم السلام) جاري ساخته بود.
منظور از اسلام، مهار سركشي‌هاي نفس و تسليم شدن اختياري به خداست. تسليمِ زباني گام نخست اسلام است، گام‌هاي بعدي را با اخلاق بايد طي كرد تا ايمان شكل گيرد. باديه‌نشيناني با اداي شهادتين به پيامبر گفتند: ايمان آورديم! خدا فرمود به آنان بگو: (خير،) ايمان نياورده‌ايد، بلكه بگوييد (به جاي جنگ با شما) تسليم شده‌ايم و ايمان هنوز در دل شما وارد نشده است (حجرات ۱۴). نه هيچ مسلمان شناسنامه‌اي پيش از تسليم اختياري به خدا مسلمان (واقعي) است، و نه هيچ خداپرست باورمند به آخرت و اهل اعمال صالح، از هر ديني كه باشد، غيرمسلم است. به تعبير امام علي(ع) اسلام غايتي دارد كه بايد آن را به انتها رساند (خطبه ۱۷۶- ...اِنَّ لِلاِْسْلامِ غايَهً فَانْتَهُوا اِلى غايَتِهِ...). در حكمتي ديگر اسلام را در ۶ مرحلة منتهي به عمل شمرده است: حكمت ۱۲۵- «أَلاِْسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِيمُ، وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ، وَالْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ، وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الاِْقْرَارُ،وَالاِْقْرَارُ هُوَ الاَْدَاءُ، وَالاَْدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ».

۴۸ - آيات بسياري در قرآن (از جمله: هود ۱۱۰، فصلت ۴۵، سجده ۲۵، جاثيه ۱۷ و...) در مورد اختلافات قوم بني‌اسرائيل پس از نجات از شرّ فرعون سخن گفته و تأکيد کرده است که اين اختلافات نه از سر ناآگاهي و بي‌خبري نسبت به شريعت و تورات، بلکه اتفاقاً پس از علم و آگاهي (آل‌عمران ۱۹، شوري ۱۴، و جاثيه ۱۷) و دريافت «بينات» (آل‌عمران ۱۰۵ و بقره ۲۱۳) به خاطر خوي «بغي»، يعني زياده خواهي و رقابت بر سر مال و موقعيت بوده است.
اين سؤال در اين زمان، به خصوص براي ملت ما پس از تجربه انقلاب و عملکرد برخي روحانيون به قدرت تكيه كرده همواره مطرح مي‌شود که چگونه ممکن است کساني يک عمر درس دين خوانده‌اند، آنچه را تبليغ کرده‌اند به راحتي قرباني منافع دنيايي‌شان کنند!؟ اكثر مردم چنين مي‌پندارند که دين همچون فيزيک و شيمي و تاريخ و جغرافياست که دانستنش الزاماً پايبندي به دنبال مي‌آورد، آنها با اين پندار عملا گرايش انسان به خير و شرّ و جاذبه دوگانه رحمن و شيطان يا اهورامزدا و اهرمن و اختيار و انتخاب آدمي را ناديده مي‌گيرند. در حالي كه دين قانوني الهي بيش نيست که همچون قوانين بشري، دوطرفه بوده و تنها با تمكين به اصول آن تأثير مي‌کند.

۴۹ - اين آيه كفر به آيات و ايجاد اختلاف را به علماي يهود نسبت داده كه توده‌هاي بي‌خبر را به دنبال خود مي‌كشيدند و به دليل رقابت‌هاي ميان خود و يا پيروان ساير شريعت‌ها، منشأ اختلاف و درگيري مي‌شدند. كفر به آيات الله، همان ناديده گرفتن و عمل نكردن به آياتي است كه بر تسليم به خدا، ترك خودخواهي‌ها و زياده‌طلبي‌ها و حرص و حسد توصيه مي‌كند.

۵۰ - در قرآن جمعاً ۸ بار از «سريع الحساب» و ۲ بار از «سريع العقاب» بودن خدا، عمدتاً در ارتباط با جزای مکتسبات بندگان ياد کرده است. برخی چنين پنداشته‌اند که تجلی اين صفت در روز داوری است و خدا با وجود کثرت بندگان در نسل‌های مختلف، در يک لحظه به حساب‌های نيک و بد بندگان رسيدگی می‌کند و تراکم امور کار او را کُند نمی‌سازد. اما به نظر می‌رسد اين صفت جاری و دائمی بوده و اختصاص به قيامت نداشته باشد. يعنی هر کرداری، بلافاصله ثبت و ضبط می‌شود و نيازی به حسابرسی‌های بعدی نيست.

۵۱ - احتجاج از ريشة «حَجّ» (قصد)، در باب افتعال (مثل: اشتعال = شعله‌ور شدن) قصد و تلاش ذهني انسان را با دليل و برهان در ردّ ادعاي حريف مي‌رساند. از اين منظر، برهان را «حجّت» مي‌گويند. احتجاج را مجادله و مخاصمه نيز گفته‌اند، اما در مجادله، مفهوم سُست كردن گرة منطق مدّعي، و در مخاصمه، مفهوم خصومت و دشمني غلبه دارد، در حالي كه در محاجّه، عرضه كردن دليل و برهان مورد نظر است.

۵۲ - معناي ظاهري «وجه»، همان چهره و روي آدمي است، اما از آنجايي که روي آوردن به هر چيزي، نشانه رويکرد دل به آن است، معناي باطني اين کلمه اهداف و آرمان‌هايي است که به آن روي مي‌آوريم. آنچنان که ابراهيم(ع) پس از روي آوردن به ستاره و ماه و خورشيد و مشاهده افول آنان، به آفريدگار آنها روي آورد و گفت: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...» (انعام ۷۹). مسلماً متوجّه ساختن وجه خود، همان نگاه دل و هدفگيري در زندگي است. اصطلاحات: «ابتغاء وجه الله» (پي‌جويي وجه خدا) و «يريدون وجه الله» (خواستن وجه خدا) که به کرّات در قرآن تکرار شده (از جمله: بقره ۱۱۵ و ۲۷۲، رعد ۲۲، روم ۳۸ و ۳۹، رحمن ۲۷، انسان ۹، ليل ۲۰، و...)، همان جهت و هدف خدايي است که مؤمن به آن روي مي‌آورد. چنين است تسليم کردن وجه خود به خدا (...أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ...- آل‌عمران ۲۰). اين که در قرآن گفته شده در قيامت کساني با وجه خود به آتش مي‌افتند، منظور همين اهدافي است که به آن روي آورده‌اند (از جمله اسراء ۹۷، فرقان ۳۴، قمر ۴۸).

۵۳ - قرآن در ۳۱ آيه يهوديان و مسيحيان را به طور عام «اهل الكتاب» (منسوبين به كتاب)، و در ۲۱ آيه علماي آنها را، كه آشناي به كتاب و آگاه از آن بودند، «أُوْتُواْ الْكِتَاب» ناميده است. اما در مورد توده‌هاي مقلّد، كه چشم به فتاوي آنها داشتند، عنوان «اُميّون» را به كار برده كه دلالت بر بي‌سوادي نسبت به كتاب ديني مي‌كند. آية ۷۸ بقره نيز به همين گروه از بني‌اسرائيل، كه از كتابشان جز خيالاتي واهي چيزي نمي‌دانستند، اشاره كرده است.

۵۴ - تسليم وجه به خدا، نيازمند نيروي تقوا براي مقاومت در برابر جاذبه‌هاي قدرت و ثروت و انگيزه‌هاي نفساني است. اهل كتاب دلشان متوجه تمايلات و تمايزات برتري‌طلبانة قوم خودشان بود و نمي‌خواستند به پيامبري عرب نژاد از غير نسلِ خودشان و از ذريّة اسمعيل (نه اسحق) و از سرزمين مكه (نه فلسطين) ايمان بياورند. تسليم شدن به خدا، زير پا نهادن همة اين تعصّبات قومي است.

۵۵ - از ۱۳ باري كه كلمة «بَلاَغ» در قرآن آمده است، در ۶ مورد تأكيد شده كه جز ابلاغ پيام خدا، پيامبر وظيفه‌اي (اجرايي براي ايمان آوردن مردم) ندارد.

۵۶ - قرآن در ۶ مورد (بقره ۶۱ و ۹۱، آل‌عمران ۲۱ و ۱۲۲ و ۱۸۱، نساء ۱۵۵) به كشتن پيامبران از سوي ستمگراني از قوم بني‌اسرائيل اشاره كرده است، هرچند نامي از آن پيامبران را به ميان نياورده، ولي شهادت زكريا و يحيي در تواريخ ذكر شده است. مضارع آمدن افعال «يَكْفُرُونَ» و «يَقْتُلُونَ» دلالت بر استمرار و ادامة آن مي‌كند. كفر دائمي به آيات، همان انكار ارزش‌هاي اخلاقي و حقوق مردم است كه به تدريج نفوس طغيانگر را به تجاوز و تعدّي به ديگران مي‌كشاند. چنين سركشاني اگر به قدرت برسند، اولين اقدامشان كشتن پيام‌آوران الهي است كه دعوتشان به پيروي از كتاب خدا را در تضاد با منافع و سياست‌هاي سلطه‌گرانة خود مي‌بينند. نكره آمده «بِغَيْرِ حَقٍّ» به جاي بغيرالحق، بي‌گناهي مطلق آن پيشوايان حق را با هر توجيه مردم فريبي مي‌رساند.

۵۷ - اين گروه از كشته شدگان، يا از پيروان همان پيامبران هستند كه پيام عدالت‌طلبانة آنان را در عصرها و نسل‌هاي بعد به مردم منتقل مي‌كنند، و يا از هر گروه و آئيني كه نداي عدالت ‌خواهي و مبارزه با مفاسد اجتماعي و اختلاف طبقاتي سر مي‌دهند و در تشكّل‌هاي سياسي با ديكتاتورها مبارزه مي‌كنند. آنچنان كه در جنبش‌هاي آزاديخواهانه و عدالت طلب كشورهاي مختلف جهان شاهد هستيم.

۵۸ - بشارت در اكثر مواردي كه در قرآن آمده نويدي از رحمت و سعادت است. در ۷ مورد نيز بشارت «بِعَذَابٍ أَلِيم» به كافران و منافقان داده است كه ظاهراً به زبان طعنه است.

۵۹ - اصطلاح «حبط اعمال» كه ۱۶ بار در قرآن تكرار شده، دلالت بر باطل و بي‌اثر شدن اعمال مي‌كند. هر كس هر عملي مي‌كند، به خاطر نتيجه و فايده‌اي است كه از آن اراده كرده، پس عمل بايد متناسب با مقصود و منطبق با قواعدي باشد كه لازمه دستيابي به آن است. همچنانكه در تجارت اگر از قواعد علم اقتصاد و تجربيات كسب شده استفاده نكنيم، همه تلاشها‌ «حبط» مي‌شود و سود مورد انتظار به باد مي‌رود.
انكاركنندگان ارزش‌هاي خدايي كه با كشتن مخالفان سلطه‌طلبي‌هاي خود، از پيامبران و مناديان آزادي و عدالت، مي‌پندارند موفق مي‌شوند، از آنجايي كه اعمالشان در تضاد با نظامات حاكم بر جهان است، هم در دنيا به سراب مي‌رسند و هم در آخرت دستشان خالي خواهد بود.

۶۰ - جملة «أُوْتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَاب» علاوه بر اين آيه، در آيات ۴۴ و ۵۱ سورة نساء دربارة سطحي نگراني از علماي يهود كه مغرور به مختصر اطلاعات كسب شده از ظواهر تورات بودند آمده است. «نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَاب» دلالت بر جزء‌نگري آنها نسبت به كتاب ديني خود و غفلت از روح و اصول كلي آن مي‌كند.

۶۱ - «مَسّ» همان تماس سطحي با پوست است، آنها بر اين باور واهي بودند كه فقط روزهايي انگشت‌شمار، لابد به تعدّد همان چند روز گوساله‌پرستي، نسيم آتش بر آنها مي‌وزد و با آن تماس پيدا خواهند كرد!

۶۲ - معناي «من يشاء» که «به هر که خواهد» ترجمه مي‌شود، ممکن است با «دلبخواه» مصطلح در زبان فارسي اشتباه شود، اما مشيّت خدا همان نظامات و قوانين اوست که هر کس خود را با آن هماهنگ سازد سود مي‌برد. اين آيه نه دعا و درخواست، بلكه هدايت و آموزشي است براي تلقين به خود كه «مَالِكَ الْمُلْكِ» يعني زمامدار و متصرّف و مسلّط بر هستي فقط خداست، و عزّت و ذلّت نيز در چهارچوب نظامات او تحقّق مي‌يابد. نه آنكه هركس به حكومت و عزّت رسيد، محبوب و منتخب خداست و هركس قدرت و عزّت از او سلب شد و شكست خورد، مطرود و محكوم اوست؛ خدا مسبّب الاسباب است و اين بالا پايين رفتن‌ها تابع نظاماتي است كه ميدان ابتلاي آدميان است. سطحي‌نگران از متوليان دين يهود كه فقط نصيبي از تورات برده بودند، غافل از اين نظام جهانشمول، مشيّت خدا را در تنگناي تعصّبات قومي و نژادي و منافع‌شان مي‌فهميدند و با پيامبر و قرآن مقابله مي‌كردند.

۶۳ - در تعارض و تضاد ايتاء و نزع ملك و عزّت و ذلّت جوامع، همچون تنازع بقاء در عالم حيوانات، نمونه‌هاي برتر بالا مي‌آيند و رشد و كمال حاصل مي‌گردد. «قدير» از ريشة «قدر» به معناي سازماندهي، اندازه‌گذاري و نظام‌بخشي است که بر اين تضادها حاكم است و البته پايه يا محصول قدرت و توانايي مي‌باشد.

۶۴ - «ولوج» (در: يُولِجُ اللَّيْلَ) از ريشة «وَلجَ» به معناي دخول تدريجي و آرام است؛ همچون نفوذ تدريجي آب باران در ميان زمين و نفوذ تدريجي نور و تاريکي در يکديگر که موجب پيدايش شب و روز مي‌گردد. اين آيت را مي‌توان در تناوب شب و روز ديد و يا در کوتاه و بلند شدن آن در طول سال، که البته هر دو ناشي از حرکات وضعي و انتقالي زمين به دور خود و خورشيد است.

۶۵ - منظور از بي‌حساب بودن رزق و اجر و عطاي الهي (که در آيات: بقره ۲۱۲، آل‌عمران ۳۷، غافر ۴۰، نور ۳۸، زمر ۱۰، و ص ۳۹ آمده است)، بي‌قاعده بودن آن نيست. در حسابگري بده بستان و تعادل و تناسب ميان کار و اجرت رعايت مي‌گردد، اين عدالت است، اما در دعاها مي‌خوانيم: بار خدايا، با ما، نه با عدلت، بلکه با عفوت رفتار کن (اَلّلهُمَّ عامِلنا بِعَفْوِکَ وَ لاتُعامِلنا بِعَدْلِکَ). در اجر و پاداش نيز چنين است و خدا بي‌دريغ روزي مي‌دهد.

ترجمه عبدالعلى بازرگان