به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۲۸ - مؤمنان نبايد كافران (منكران باورهاي خود) را به جاي مؤمنان به ولايت (دوستي
براي جلب حمايت و تكيهگاه) بگيرند۶۶ و هركس چنين كند، هيچ پيوندي با
خدا ندارد،۶۷ مگر آن كه به نوعي از آنان پروا گيريد۶۸ (كاملا
مراقب باشيد بر شما مسلّط نشوند) و خداوند شما را از نفس خود برحذر ميدارد۶۹
و (بدانيد) سير تحوّل (همة آفريدهها) به سوي اوست.۷۰
۲۹ - بگو: اگر پنهان كنيد۷۱ آنچه را در (صندوق اسرار) سينههاتان داريد۷۲
يا آشكارش سازيد، (در هرحال، نه تنها) خدا آن را ميداند، (بلكه) بر هر آنچه در
آسمانها و زمين است آگاهي دارد و خدا بر همه چيز قدير (نظامبخش و اندازه گذار)
است.۷۳
۳۰ - روزي كه هركس هر (كار) خيري انجام داده باشد (نزد خود) حاضر شده مييابد۷۴
و نيز هر كار بدي مرتكب شده باشد، آرزو ميكند اي كاش ميان او و آن (رفتار ناپسند)
فاصلهاي بس دور بود۷۵ و خداوند شما را از (نافرماني در برابر) نفس خويش
برحذر ميدارد۷۶ و خدا (با اين پيشآگهي از خطر) به بندگان بسي مهربان
است.۷۷
۳۱ - بگو: اگر شما چنينايد كه (واقعاً) خدا را دوست داريد،۷۸ پس مرا
پيروي كنيد۷۹ تا خدا هم شما را دوست بدارد۸۰ و (آثار و
عوارض) گناهانتان را براي شما بيامرزد۸۱ و خداوند آمرزندة مهربان است.
۳۲ - بگو: از خدا و رسول اطاعت كنيد،۸۲ پس اگر روي گرداندند، (بدانند
كه) خدا كافران را دوست ندارد.۸۳
۳۳ - همانا خدا آدم و نوح و آلابراهيم و آلعمران را بر جهانيان (به لطف تصفيه و
تطهير در ابتلائات) برگزيد.۸۴
۳۴ - تباري كه بعضي از آنها از بعضي ديگر برآمده بودند۸۵ (متأثر از
فضيلتهاي وراثتي- ژنتيك يكديگر بودند) و خداوند (نسبت به بندگانش) بس شنوا و
داناست.۸۶
۶۶ - ولايت، نه دوستيهاي عاطفي و احساسي عادي و
روابط معقول و متعارف اجتماعي، بلكه دوستيها و پيوندهاي سياسي سلطهآوري است
كه استقلال را زايل ميسازد. معناي ولايت را جز در ارتباط با مناسبات جامعه
قبيلهاي عربستان در ۱۴ قرن قبل نميتوان شناخت و برگردان آن به معادل فارسي
«دوستي» رسانندة كامل بار معنايي آن نميباشد. در دوران جاهليت، در فقدان دولت
مركزي و قانون پذيرفته شدة عمومي، «وِلاء» واكنشي در برابر ناامني و قتل و غارت
بود و دوستي ميان تعدادي قبيله و همبستگي آنها با يكديگر، سّد محكمي در برابر
غارتگران پديد ميآورد. اين «ولايت»، شكل سادة روابط سياسي و پيمانهاي نظامي
ميان چند كشور در روزگار ماست و جنبة فردي آن در كنارجنبة اجتماعياش بسيار
كمرنگ ميباشد. در زبان عربي كلمات زيادي به فارسي دوست يا دوستي ترجمه
ميشوند. مثل: مودّت، شفيق، صَديق، حبيب، قرين، خليل، رفيق، مصاحب، محاور و...
كه البته تفاوتهاي ظريفي از نظر نوع دوستي و كاربرد آن با يكديگر دارند. ولايت
نيز چنين است و بر دوستي به نيّت جلب حمايت و اتكاء به قدرت ديگران دلالت
ميكند. قرآن نه تنها دوستي متعارف با يهوديان و مسيحيان را نهي نكرده، بلكه
احسان كردن و داشتن مناسبات عادلانة اقتصادي با آنان را توصيه كرده است. آنچه
قرآن نهي كرده، برقراري «ولايت» (دوستي سلطه آور) با اهل كتابي است كه با
مسلمانان به خاطر دينشان ميجنگند و آنان را از سرزمينشان آواره ميسازند
(ممتحنه ۸ و ۹). متأسفانه دولتهاي به ظاهر اسلامي در صدة اخير، اغلب يا
همپيمان و وابسته به بلوك شرق (روسيه و چين) بودهاند، يا بلوك غرب (آمريكا و
انگليس و...) حال آنكه قرآن از «بِطَانَه» (مشاور همراز و نزديك) گرفتن
بيگانگان، مسلمانان را نهي كرده (آلعمران ۱۱۸) و آنها را از نفوذ غيرخوديها
«وَلِيجَه» در اركان اجتماعيشان برحذر داشته است (توبه ۱۶).
۶۷ - منظور از «مَن يَفْعَلْ» هر نوع زد و بند و ارتباط پنهاني است. در اين
صورت گويي از تكيه و توكل به خدا بريده و به جبهة مقابل پيوسته است.
۶۸ - هدف از اين پرواگيري، كه در اصطلاح ديني تقيّه معنا ميشود، مراقبت و
محافظتي است از بيم تسلّط آنان، وگرنه روابط انساني و عاطفي فردي، يا مناسبات
علمي و فرهنگي و هنري داشتن با آنان هيچ مانعي ندارد. همة اين توصيهها براي
حفظ حريم و حوزة ايماني و استقلال جامعه اسلامي ميباشد.
۶۹ - فعل مضارع «يُحَذِّرُ»، هميشگي بودن اين هشدار را ميرساند؛ هشداري نسبت
به خود خدا (نَفْسَهُ)، نه عِقاب و عذاب او، زيرا يكتاپرستي (توحيد) در جوامع
بشري همواره در برابر «طاغوت» (به انواع و اشكال شرك در طغيان قدرت و ثروت و
ولايت مستبدان) قرار دارد و ولايتِ الله با ولايت طاغوت در تضاد و تعارض با
يكديگرند.
۷۰ - معناي «صيرورت»، شدن و تحول يافتن و رسيدن است، اهل لغت مصير را مصدر ميمي
و اسم مکان معنا کردهاند، يعني بازگشتگاه. اما مصير با مرجع و مسير فرق دارد؛
در اين واژه، توجه به سرانجام تحولات و محصول فرآيند مورد نظر است. مشتقات اين
واژه ۲۹ بار در قرآن تکرار شده است. مثل: الي الله تصير الامور (امور به سوي
خدا برميگردد)، اليک المصير، الي الله المصير، اليّ المصير، الينا المصير، بئس
المصير، ساءت مصيرا، مصيرکم الي النار.
۷۱ - مسلمانان با آنكه از مكه به مدينه مهاجرت كرده و با خويشاوندان و همشهريان
بُتپرست خود مرزبندي عقيدتي پيدا كرده بودند، بعضاً به دليل عواطف پيشين و
انگيزههاي خويشاوندي و همسايگي و غيره، كه از سالياني پيش در سينة آنان جاي
گرفته بود، همچنان به روال گذشته ميخواستند مناسبات خويش را با مشركين ادامه
دهند. حال آنكه شرك و توحيد آبشان در يك جوي نميرود و آثار ايمان بايد آثار
شرك را به تدريج بشويد. آنچه در اين آيه مذمّت شده، مخفي نگه داشتن اين تمايلات
و نوعي نفاق است كه در تعارض با صداقت ميباشد. تعارض ميان دلبستگيهاي دوران
جاهليت.
۷۲ - اصطلاح صدر يا صدور، در تمامي ۴۴ موردي که (مستقل يا با ضمائر) در قرآن
آمده است، معناي مجازي دارد و نميتوان آن را به قفسه سينه ظاهري نسبت داد. صدر
انسان، همان ظرفيت روحي اوست که به تعبير قرآن، تنگنظر يا داراي وسعت نظر (ضيق
صدر يا سِعِه صدر) ميشود (انشراح ۱، حجر ۹۷ و موارد ديگر)، سينه است كه از
تنگنظري شفا پيدا ميکند (توبه ۱۴، يونس ۵۷)، و امراضي امثال: ترس (حشر ۱۳)،
کِبر (غافر ۵۶)، نياز (حشر ۹)، مخفي کاري (نمل ۷۴، غافر ۱۹ و...)، دشمني (اعراف
۴۳) و شيطان در آن نفوذ ميکند (ناس ۵)، خدا سينهها را ميآزمايد (آلعمران
۱۵۴) و آيات خود را در آن وارد ميكند (عنکبوت ۴۹) و.... در ضمن ۱۲ بار در قرآن
بر عليم بودن خدا بر ذات سينهها تأکيد شده است.
۷۳ - «قدير» از ريشة «قدر» به معناي سازماندهي، اندازهگذاري و نظامبخشي است
که البته پايه يا محصول قدرت و توانايي ميباشد.
۷۴ - وجدان هر چيز مقابل فقدان آن است، انفاق و احسان و اعمال نيكويي كه شخص
ميكند، دستخوش فراموشي و گذر زمان ميشود، اما در آخرت گويي مفقودي را
بازيافته است، آنرا حاضر شده مييابد. اسم مفعول «مُحْضَرًا» به جاي حاضراً،
دلالت به عاملي ميكند كه عمل را به حضور و بروز و ظهور رسانده است. عمل نيك
آدمي همچون بذري است كه در دل خاك رها ميشود و در بهاري پس از زمستان به صورت
نهالي بالنده و بارور بازيابي ميشود.
۷۵ - گرچه اعمال آدمي، نه آثار و پاداش آن، در قيامت ظهور و بروز پيدا ميكند،
اما از آنجايي كه به نظر كساني انفاق و احسان از دست دادن تلقي ميشود، كلمة
«مُحْضَرًا» به دنبال آن آمده است تا جلب اطمينان كند. در مورد اعمال زشت به
همين اكتفا شده كه شخص از ديدنش شرم و آرزو ميكند اي كاش فرسنگها با آن فاصله
داشت. اعمال خير و شرّ شخصيت آدمي را ميسازد و جداي از او نيستند كه فاصلهاي
ميان آنها حائل شود. «أَمَد» به فاصلة زماني و مكاني زياد گفته ميشود.
۷۶ - تكرار جملة «وَيُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ» (كه در آية ۲۸ آمده بود) خطر
شديد تكيه به ولايت بيگانگان را هشدار مجدد ميدهد. اين عمل نزد خدا، همچون
تكيه به بيگانگان و تغيير مليّت دادن نزد ماست كه نوعي پشت كردن به هويت شخصي،
ملي و فرهنگي تلقي ميشود.
۷۷ - رؤف از نامهاي نيكوي خدا ۱۱ بار در قرآن تكرار شده است؛ ۱۰ بار صفت خدا،
يكبار صفت پيامبر. اين نام عمدتاً (۹ بار) همراه رحيم آمده است. رؤف و رحيم از
نظر معنايي مشابه هستند، اما مفسّر «الميزان» رحمت را عام و رأفت را خاص و براي
كسي دانسته كه مبتلا به گرفتاري است.
۷۸ - «إِن كُنتُمْ» تكوين شخصيتي و ثباتِ دوستي را در نفس مُحِب نشان ميدهد،
نه همين دوست داشتنهاي موقتي به هنگام سلامتي و راحت و رفاه. حُبّهاي غريزي
عاطفي مقطعياند، همچون حُبّ به همسر، فرزند، قدرت، ثروت، سيادت، مُلك، ماشين،
مزرعه و... كه در آية ۱۴ (زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ...) به تفصيل
بيان شده است. حُبّ تكوين يافته در دل آدمي، محصول آگاهي و عرفان و عمل خالص
مستمر است.
۷۹ - ممكن نيست حُبّ خدا در دل كسي ثبات يافته و جايگير شده باشد و از رسول او
كه «حبيب خدا» و اسوة محبّت و رحمت بود پيروي نكند! به راستي كدام هنردوستي است
كه به راه تجربه شدة هنرمند ممتاز زمان خود نرود و از شيوهاي كه به آن هنر
رهنمون ميگردد پيروي نكند؟
۸۰ - دوست داشتن يا نداشتن ما امري قلبي است و معلوم نيست هميشه به عمل منتهي
شود، اما در مورد خدايي که منزه از احساسات دوستي و دشمني بشري است، اين اوصاف
به صورت مجازي براي فهم آدميان به کار رفته است. ثانياً آثار عملي تکويني و
تأثير مسلم بيروني دارد. فعل «يُحِبُّ» جمعاً ۴۰ بار (عدد کمال) در قرآن به خدا
نسبت داده شده است: ۱۷ بار «يُحِبُّ» (درباره: محسنين، متقين، مقسطين، صابرين،
متوکلين، توابين، مطهرين، الذين يقاتلون في سبيله صفاً) و ۲۳ بار «لا يحُِبُّ»
(درباره: ظالمين، مسرفين، خائنين، مستکبرين، مفسدين، معتدين، کافرين، فرحين
و...).
به اتكاء اين آيه هيچ مسلماني نميتواند ادّعا كند عاشق خداست و فقط از كتاب او
پيروي ميكند و كاري به پيامبر او، كه الگوي عملي و اسوة عمل به قرآن و دوري از
شرك بود، نداشته باشد. نشانة خدادوستي، پيروي از رسول است. آنهم رسولي كه در
افق اعلي و نهايت نزديكي به خدا بود (نجم ۵ تا ۷).
۸۱ - غفران از ريشة «غَفَرَ» همان پوشاندن و پاک کردن آثار سوء اعمال است،
آمرزش خدا به طور طبيعي بازتاب همين اجابت و دعوت رسولان و انقلاب و تغيير روحي
است. از آنجايي كه غفران در ذنوب، تنها خنثي كردن آثار سوء آن نيست، بلكه تبديل
سيئات به حسنات است، به سود پيروان رسول تمام ميشود (...وَيَغْفِرْ لَكُمْ
ذُنُوبَكُمْ...). وصف لطيف اين حقيقت را كه عشق و محبّت خدا چگونه آثار و عوارض
گناه و بيماريهاي دل را درمان ميكند، مولوي اين گونه بيان كرده است:
هر كه را جامه ز عشقي چاك شد
او زحرصو عيب كلي پاك شد
شادباش اي عشق خوشسوداي ما
اي طبيـب جملـه علّت هـاي مـا
اي دواي نخــوت و نــامــوس ما
اي تـو افـلاطـون و جالينوس ما
جسم خاك از عشق برافلاك شد
كوه در رقصآمد و چالاكشد
...
جمله معشوقست وعاشق پردهاي
زنده معشوقستو عاشق مردهاي
چـون نباشـد عشـق را پـرواي او
او چو مرغي مانـد بي پر واي او
۸۲ - اطاعت مرحلة بالاتري از تبعيّت است، در تبعيّت نوعي تقليد از شناختي
اجمالي و پيوستن به يك فرد يا جمع وجود دارد، اما اطاعت با ميل و رغبت و خصوع
ناشي از آگاهي است.
۸۳ - ر ك به پاورقي ۸۰.
۸۴ - «اصْطَفَى» (در باب افتعال از صَفَيَ) نوعي تصفيه و خالص كردن شخص و برتر
آوردنش در بوتة آزمونهاي زندگي است كه او را از آميختگيها و ناخالصيهاي
گذشته صاف و صيقل ميكند. اصطفي را گزيدن و مصطفي را گزيده شده ترجمه ميكنند.
كلمات مشابهاي مثل: انتخاب و اجتباء و اختيار را هم گزينش ترجمه ميكنند، اما
در «اختيار» گزينش نيكو، در «انتخاب» نُخبه گزيني، در «اجتباء» وحدت بخشيدن به
پراكندگيها و نابسامانيهاي شخص، و بالاخره در «اصطفي» پالايش و تصفية نفساني
در چالش با مشكلات مورد نظر است. چنين اصطفائي در سير تكامل گونههاي حيات در
كرة زمين و نيز در تكامل مغزي و معنوي انسانها مشهود است.
۸۵ - اين استعداد و سير تكاملبخش در آغاز به صورت فردي: آدم، نوح و... بوده،
آنگاه به وراثت در «آل» (خاندان) ابراهيم و عمران منتقل شده و نوادري
توانستهاند اين استعداد را در خود شكوفان و بارور سازند.
۸۶ - صفات سميع و قريب هر دو مبالغه و در نهايتاند، خدا شنواي دعاهاي به زبان
آمده يا در ضمير و نهاد نهان شده است و از همه نيازهاي جسمي و روحي ما مطلع است
و چون از خودمان بر ما نزديکتر است، هر گاه گامي به سوي او برداريم، به همان
نسبت وصال حاصل ميشود.
ترجمه عبدالعلى بازرگان