به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۴۵ - (به ياد آر) آنگاه كه فرشتگان گفتند: اي مريم! خدا به راستي (نه خيالي) تو را
به كلمهاي از سوي خويش مژده ميدهد؛۱۱۲ نامش عيسي مسيح فرزند مريم است،۱۱۳
آبرومندي در دنيا و آخرت و از مقرّبان (درگاه الهي).۱۱۴
۴۶ - و در كودكي و بزرگسالي با مردم سخن (حق) گويد۱۱۵ و از شايستگان
(اصلاحگران جامعه) خواهد بود.
۴۷ - (مريم) گفت: اي خداي من! چگونه مرا فرزندي تواند بود، حال آن كه هيچ بشري با
من تماس (جنسي) نداشته است!؟ فرمود: (مشيّت خدا) چنين است. خدا آنچه خواهد
ميآفريند،۱۱۶ هرگاه (بخواهد) امري را بگذراند، همين كه گويد: باش! پس
ميشود.۱۱۷
۴۸ - و (نيز) به او كتاب و حكمت۱۱۸ و تورات و انجيل را ميآموزد.
۴۹ - و (همچنين) پيامآوري براي بنياسرائيل (خواهد بود تا به آنان بگويد) من براي
شما نشانهاي (معجزهاي) آوردهام؛ من از گِل پيكري چون پرنده براي شما ميسازم و
در آن ميدَمَم، پس به اذن خدا پرندهاي (واقعي) ميشود.۱۱۹ و كورِ
مادرزاد و پيس (مبتلايان به لكههاي پوستي) را بهبود ميبخشم۱۲۰ و
مُردگان را به اذن خدا زنده ميسازم و شما را به آنچه ميخوريد و آنچه در خانههاي
خود ذخيره ميسازيد آگاه ميكنم.۱۲۱ مسلماً در اين (معجزات) نشانهاي
(جدّي) است براي شما، اگر (به راستي) مؤمن بوده باشيد.
۵۰ - و (نيز) تصديق كنندهام آنچه از تورات را كه در پيش رو دارم۱۲۲ و
تا حلال كنم بعضي از آنچه بر شما حرام شده بود۱۲۳ و نشانهاي از سوي
پروردگارتان آوردهام.۱۲۴ پس از خدا پروا داشته باشيد و مرا فرمان بريد
(نه كاهنان متكبّر را).۱۲۵
۵۱ - مسلماً (تنها) خدا صاحب اختيار (ربّ) من و صاحب اختيار شماست،۱۲۶
پس (تنها) او را بندگي كنيد۱۲۷ اين است راه راست.۱۲۸
۵۲ - پس همين كه عيسي (نشانههاي عملي) كفر را از آنان احساس كرد۱۲۹ (بر
توطئههاي آنان آگاه شد) گفت: چه كساني ياران من به سوي خدايند؟ حواريون گفتند: ما
ياران خداييم۱۳۰ (كه) به خدا ايمان آوردهايم. گواه باش كه ما تسليم
(خداي صاحب اختيارمان) هستيم.۱۳۱
۵۳ - (و دعا كردند) پروردگارا، ما بدانچه نازل كردهاي ايمان آورديم و از (اين)
پيامبر پيروي كرديم، پس (نام) ما را در زمرة گواهان (حاضران در صحنة دفاع از حق و
پيشتازان تصديق كنندة رسالت) بنويس.۱۳۲
۵۴ - و (اربابان زور و تزوير- سياستبازان و فريبكاران ديني) مكر كردند و خدا
(نيز) مكر كرد و خدا بهترين مكر كننده است.۱۳۳
۵۵ - (به ياد آر) آنگاه كه خدا (براي تسلّي و تثبيت روحي پيامبرش) گفت: اي عيسي! من
برگيرندة تو و بالابرنده (مقام و جايگاه) تو به سوي خود۱۳۴ و پاك
كنندهات از (پليدي) كساني هستم كه كفر ورزيدند۱۳۵ و تا روز قيامت برتر
قرار دهندة كساني كه تو را تبعيت كردند بر كساني هستم كه كافر شدند،۱۳۶
سپس بازگشت شما به سوي من است و در آنچه يكسره اختلاف ميكرديد ميان شما داوري
خواهم كرد.
۱۱۲ - کلمه از ريشة «کَلمْ»، در اصل به معناي
«تأثير» است. به زخم ناشي از شمشير و نيزه، کَلْمْ، و به آنچه با چشم يا گوش
درک ميشود و در شنونده «تأثير» ميگذارد، کلام ميگويند. قرآن حضرت عيسي را
کلمه خدا (کلمه من الله) ناميده است (آلعمران ۳۹ و ۴۵، نساء ۱۷۱)، که مادرش
مريم(س) تحت تأثير القاي فرشتهاي حامله شد و تأثيري عظيم در تاريخ
گذاشت. خداوند ابراهيم(ع) را نيز با «کلماتي» مبتلا ساخت. کلمات خدا
همان قوانين و نظامات «مؤثري» است که خداوند در جهان مقدّر فرموده و نيز كلماتي
كه آدم از پروردگارش دريافت، شناخت حقايقي از هدايت پس از توبه بود.
۱۱۳ - «اسم» در قرآن دلالت بر «صفت» و ماهيّت چيزي يا كسي ميكند، همچنانكه
«اسماء الحسني» صفات نيكوي خدا هستند. مسيح، يعني مسح شده كه در فرهنگ يهوديان
نماد مشروعيت به شمار ميرفت. همچون غسل تعميد مسيحيان يا شهادتين مسلمانان كه
علامت تشرّف به آئين است. گفتهاند در ميان يهوديان رسم بود كه براي مشروعيت
بخشيدن به زمامداران، كاهن بزرگ او را طبق تشريفاتي روغن مالي (مسح) و تقديس (و
به اصطلاح تنفيذ حكومت) ميكرد، همچنانكه حلال بودن مواد خوراكي را نيز مشروط
بر آداب كوشر (Kosher) ميكردند و همچنان نيز براي ادامه
سلطة خود ادامه ميدهند. در نقش برجستههاي سنگي ايران باستان نيز پادشاهان
حلقة مشروعيت خود را از اهورا مزدا (و عملا از موبدان) ميگيرند. اما عيسي
مشروعيت خود را نه از كاهنان و متوليان مذهبي، بلكه از خدا گرفته بود و به
نيروي روحالقدس (وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ- مائده ۱۱۰، بقره ۸۷ و
۲۵۳) پاك و مقدس از هر عيب و نقصي بود و نيازي به مسح و مشروعيت كاهنان نداشت.
برخي نيز گفتهاند مسيح با بركت مسح (پوشانده) شده بود، يا آن كه چون براي
تبليغ راه خدا مرتب در سير و سفر و «مسح زمين» و در تماس دائمي با مردم و حشر و
نشر با آنان بود مسيح نام گرفته است. اين احتمال نيز داده شده كه عيسي(ع)
به خاطر دست كشيدن (مسح) بر بدنِ بيمارانِ لاعلاج و شفاي آنان مسيح ناميده شده
است (والله اعلم).
مسيح، لفظ به عربي درآمده «مِشيا» از زبان عبري است. عيسي نيز در زبان عبري
يَشُوع (يا يسوع) به معناي نجات دهنده است. گويا بنياسرائيل منتظر پيامبري از
نسل داود بودند كه پس از ساليان درازي آوارگي و ضعف و ذلّت و پراكندگي، آنان را
به عزّت و استقلال پيشين بازگرداند.
کلمة «ابْنَ مَرْيَمَ» ۲۴ بار در قرآن تکرار شده تا به مدعيان پسر خدا، يا خودِ
خدا بودن! عيسي مسيح(ع) بفهماند او پسر مريم، بنابراين بشري همانند
ساير انسانها بود. در آية ۵۰ سورة مؤمنون نيز به جاي آنکه بگويد: «ما عيسي و
مادرش را...»، ميگويد «ما پسر مريم و مادرش را نشانهاي قرار داديم». تأكيد بر
پسر مريم بودن عيسي، هم نفي خدا بودن عيسي به شمار ميرود و هم محكوم كردن
ادّعاي كاهنان يهود كه او را زنا زاده يا پسر يوسف نجّار ميناميدند. او مقرّب
درگاه خدا بود، نه خدا.
۱۱۴ - صفت وجيه فقط دو بار در قرآن آمده است؛ اين آيه دربارة عيسي مسيح(ع)
و آية ۶۹ احزاب دربارة موسي(ع). بنياسرائيل موسي را با اتهامات
واهي آزار ميدادند و ميخواستند مردم را از او «رويگردان» كنند، اما خداوند از
آنچه ميگفتند مبرايش كرد و نزد خود «وجيه»اش شمرد. وجيه از وَجْه (روي)، وصف
كسي است كه او به مردم و مردم به او روي ميآورند و آبرومند و خوشنام است. در
اين آيه ۵ وصف از عيسي آمده است: كلمة خدا، عيسي، مسيح، وجيه در دنيا و آخرت و
مقرّب.
۱۱۵ - ظاهر آيه چنين مينمايد كه عيسي(ع) به اعجاز الهي براي رفع
اتهام از مادرش كه كودكي بيپدر را به ميان قوم برده بود به كلام آغاز كرد.
آيات ۱۱۰ مائده و ۲۹ مريم نيز بر سخن گفتن عيسي(ع) در «مهد» تصريح
كرده است. اما اگر مهد را نه گهواره و قنداق، بلكه به مصداق: ز گهواره تا گور
دانش بجوي، همان دوران كودكي بگيريم، مطلب به كلي عوض ميشود. ازمطالب انجيل
نيز چنين برميآيد كه عيسي را در ۱۲ سالگي از ناصريه به اورشليم بردند (انجيل
لوقا باب ۲ بند ۴۲ تا ۵۱). يحيي نيز به تصريح قرآن، حكمت را از همان دوران
كودكي آموخت (...وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا- مريم ۱۲). «صبّي» (به قول
«راغب») به كودكي گفته ميشود كه به سن بلوغ نرسيده باشد. پاسخ كاهنان يهودي به
مريم نيز كه براي رفع اتهام از خود به عيسي اشاره كرده بود، بر همين «صبي» بودن
عيسي حكايت ميكند (فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ
فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا- مريم ۲۹). منظور اين است كه ما چگونه با كودكي كه (تا
همين اواخر) در مهد بوده سخن بگوييم! اگر در معناي «مهد» و «صبي» بودن تأمل
كنيم، شايد نيازي به توجيهِ سخن گفتن اعجازآميز نوزادي در گهواره نباشد (والله
اعلم).
۱۱۶ - اين عبارات مشابه سخني است كه فرشتگان در بشارت يحيي به زكريا القاء
كردند (آيات ۳۹ تا ۴۰ همين سوره و آيات ۷ تا ۹ سورة مريم). البته با مختصري
تغيير در الفاظ به خاطر تفاوت موضوع و مخاطب.
۱۱۷ - در لحظة انفجار بزرگ (Big Bang) از جهاني كه فعلا
ميشناسيم، هنوز پارتيكلهاي اولية سازنده هستة اتم به وجود نيامده بود و جز
عدم چيزي نبود. فقط اراده و «امرِ» مستقل از زمان و مكان الهي بود كه فرمانِ
شدن را صادر كرد و شد آنچه خدا ميخواست بشود! ارادة تکويني خدا را، که بينياز
به مقدمه و اسباب است، در هفت آيه ديگر ميتوان ديد: بقره ۱۱۷، آلعمران ۵۹،
انعام ۷۳، نحل ۴۰، يس ۸۲، غافر ۶۸ و نحل ۴۰.
۱۱۸ - جداگانه ذكر كردن «كتاب و حكمت» از «مقرّرات و انجيل»، كنار هم قرار دادن
دو مقولة «عام» و «خاص» است؛ تورات مصداقي تشريعي از كتاب (به معناي قوانين و
نظامات)، و انجيل مصداقي از حكمت (اخلاقيات) بود. آنچه از کلمه «کتاب» براي
تلاوت كنندة امروزي كتابهاي آسماني تداعي ميشود، اوراقي ميان دو جلد است. در
حالي که كتابت آنها سالياني بعد صورت گرفته است. در روزگاري که فرهنگ شفاهي
ميان مردم حاکم بود و به ندرت کسي سواد خواندن و نوشتن داشت، هر آنچه را قرار
بود شکل توافق جمعي و قرار و قانون به خود بگيرد، مکتوب ميکردند. بنابراين لفظ
«کتاب»، قوانين و نظامات ثبت و ضبط شده تشريعي يا تکويني را تداعي ميكند.
اما منظور از تعليم حکمت، آموزش فلسفه و ذهنگرايي نيست. حکمت در قرآن، عمدتاً
جنبه عملي (نه نظري) دارد و دلالت بر «رفتار و منش» خردمندانه و خداپسندانه
ميكند. فردي ممکن است بيسواد باشد، ولي رفتار و مناسبات اخلاقياش با دوست و
دشمن «حکيمانه» باشد. معناي حکمت متأسفانه در همان دوران آشنايي اوليه متفکران
مسلمان، همچون ابنسيناها، با فلسفه يونان، از معناي عملي و قرآني خود منحرف شد
و جنبة نظري يافت.
واژة «حکمه» ۲۰ بار در قرآن تکرار شده که ۱۰ مورد آن همراه کتاب آمده است
(يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَ) و اين دو، دو بال پروازند. تعليم
کتاب، آموزش قوانين و نظامات (در تشريع و تکوين) است، و تعليم حکمت، آموزش
اخلاقيات در ارتباط با خدا و خلق در زمينة رفتار و عملکرد آدمي.
۱۱۹ - «اذن» را با تسامح اجازه ترجمه ميکنند، اما هر اجازهاي دو طرف دارد؛ آن
که اجازه ميگيرد و آن که اجازه ميدهد. و گرنه اجازه گرفتن معنا ندارد! اذن
خدا همان نظاماتي است که در جهان مقرّر داشته و همچون چراغ چهارراهي است که
وقتي راننده به آن ميرسد، سبز ميشود و اذن عبور ميدهد. به تعبير قرآن، هر
زمين پاکي به اذن پروردگارش نبات خود را ميروياند (اعراف ۵۸) نور و گرماي
خورشيد و باران و هواي پاک، به اذن خدا عمل ميكنند، اگر خاک آلوده نباشد،
اجازه رشد ميگيرد و استعدادهاي درون خود را آشکار ميسازد.
۱۲۰ - بَرَص را پيسي، سفيد شدن قسمتهايي از پوست بدن گفتهاند و «أَبْرَص» به
كسي گفته ميشد كه چنين مرضي داشت. اين نكتة قابل تأمل و تدبّري است كه چرا از
ميان همة بيماريها، به بينا كردن كور و بهبود بخشيدن بيماري پوستي اشاره شده
است؟
۱۲۱ - آية ۱۱۰ سورة مائده نيز از معجزات عيسي(ع) ياد كرده است. اما
در آنجا از پيشگويي آنچه مردم خورده يا در خانه ذخيره ميكنند ذكري به ميان
نيامده است. گويا اين نشانه كه قيد «بِإِذْنِ الله» در آن نيامده است شامّة تيز
و حساس در تشخيص بوي غذاي مصرف شده از تنفس اشخاص و نيز بوي مواد غذايي كه در
خانه ذخيره كرده بودند از لباس آنها باشد (والله اعلم).
معجزات متعدّد حضرت موسي(ع) براي ارائه به فرعون و درباريانش بود كه
بنياسرائيل را بردة خود ساخته بودند. براي آن اسيران آزاد كردنشان خود
بالاترين معجزه به شمار ميرفت و نيازي به نشانة ديگري، پيش از آزادي نداشتند.
اما معجزات عيسي(ع) (به اصطلاح آن پيامبر در انجيل) براي گوسفندان
گمشدة بنياسرائيل بود كه از تعلايم تورات دور شده بودند. در زمان موسي(ع)،
سِحر و جادو رونق فراوان داشت و موسي براي ابطال فريب نظام فرعوني بايد آنها را
با معجزاتش ابطال ميكرد، اما در زمان عيسي(ع)، گويا عدم رعايت
بهداشت موجب گسترش بيماريهاي پوستي، كوري، فلج و... شده بود و نيرويي كه
ميتوانست مُرده را زنده و پيكر پرندهاي را به پرواز درآورد، معجزه محسوب
ميشد و عامل «شفا»ي جسمي ميتوانست راه شفاي دلها را بگشايد.
۶ قرن بعد، بعثت پيامبر اسلام مقارن با دوران بلوغ سني بشريت و سرآغاز شكوفايي
عقلانيت و منطق در نوع انسان گرديد و مقرّر شد پس از آن كتاب و بيّنات، محرّك و
مشوق مؤمنين باشد. اگر رسالت عيسي معطوف به گوسفندان گمشدة بنياسرائيل بود،
پيامبر خاتم، رحمهللعالمين، رسولي براي همة انسانها كافهللناس ناميده شد
(احزاب ۴۰، انبياء ۱۰۷، اعراف ۱۵۸ و سبا ۲۸)، و كتابش حق، برهان، بلاغ، موعظه و
شفاي براي همة بشريت (نساء ۱۷۰ و ۱۷۴، ابراهيم ۵۲، يونس ۵۷، مدثر ۳۶).
۱۲۲ - كاهنان دين يهود، عيسي(ع) را مرتد شناخته و متهم ميكردند كه
تورات را باور ندارد و باورهاي ديني مردم را سُست ميكند. اعلام اين باورمندي
براي افشاي فريب دينفروشاني بود كه منافع طبقاتي خود را در خطر ديده و عوام
مقلّد را علية عيسي(ع) تحريك ميكردند.
جملة «مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ» (به جاي: لِّمَا بَيْنَ يَدَيْكُم) چه
بسا حاوي اين پيام باشد كه من تصديق كنندة حقايقي از تورات هستم كه خدا به من
آموخته و در اختيار دارم (آية ۴۸). نه آن تورات تحريف شدهاي كه شما در اختيار
داريد. حرف مِن (در: مِنَ التَّوْرَاه) دلالت بر «بعض» مطالب آن كتاب ميكند كه
انتسابش به موسي و انبياء بنياسرائيل قطعي است.
۱۲۳ - آية ۱۶۰ سورة نساء نيز تأكيد ميكند كه «به خاطر ظلمي كه يهوديان مرتكب
ميشدند و موانع بسياري كه در راه خدا ايجاد ميكردند، روزيهاي پاكيزهاي را
كه قبلا براي آنها حلال بود برايشان حرام كرديم». و نيز در آية ۹۳ آلعمران
آمده است: «همة خوردنيها براي بنياسرائيل حلال بود، مگر آنچه يعقوب، قبل از
آنكه تورات نازل شود (قرنها قبل)، بر خود حرام كرده بود (گويا به خاطر بيماري
تصميم گرفته بود گوشت شتر نخورد و همين سنّت موجب شد بنياسرائيل گمان كنند
گوشت شتر حرام است)! در آيات ۱۴۶ انعام و ۱۱۸ نحل نيز بر اين مُحرّمات موّقت،
كه معطوف به عملكرد ظالمانه آن قوم بوده، اشاره شده است. اين محدوديتها به
بركت بعثت عيسي(ع) برداشته شد، اما متعصّبان يهود با انكار آن
پيامبر، همچنان بر آن حرمتها به خاطر حفظ موقعيت طبقاتي خود اصرار ورزيدند.
از مژدههايي نيز كه به پذيرفتگان دعوت پيامبر اسلام از ميان بنياسرائيل داده
شده، يكي هم همين برداشته شدن حُرمتهاي تاريخي است: اعراف ۱۷۵- الَّذِينَ
يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ
مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاهِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ
بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ
وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ...
۱۲۴ - در آية قبل به تفصيل «وَجِئْتُكُم بِآيَهٍ مِّن رَّبِّكُمْ» را به شكل
معجزات متنوع بيان كرده بود. اين تكرار ظاهراً براي تأكيد بر آنهاست.
۱۲۵ - رسولان خدا بيتفاوت در پيروي از جبّاران يا متوليان مرتجع مذهبي، و
اكتفا كننده به ابلاغ پيام توحيدي نبودند، بلكه مردم را به اطاعت از رسالت خود
در راهبري به سوي خدا دعوت ميكردند. اين سخن را ميتوان در ۱۲ آيه قرآن يافت
(آلعمران ۵۰، طه ۹۰، نوح ۳، زخرف ۶۳، شعراء ۱۰۸ و ۱۱۰ و ۱۲۶ و ۱۳۱ و ۱۴۴ و ۱۵۰
و ۱۶۳ و ۱۷۹).
۱۲۶ - بنياسرائيل البته خدا را قبول داشتند، مشكل آنها در پيروي از «ارباب»هاي
زر و زور و تزوير بود كه از راه خدا دورشان ميكرد. اصولا محور اصلي توحيد،
«ربوبيّت» است، نه اعتقاد ذهني به وجود «الله»! در آية ۳۱ سورة توبه آمده است
كه بنياسرائيل «احبار و رهبان» (علماي ديني و مقدسين) خود را به جاي خدا
«ارباب» گرفته بودند: (اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا
مِنْ دُونِ الله...). در روايات از قول امام صادق(ع) آمده است كه:
«آنان براي پيشوايان ديني خود نماز و روزه بجا نميآوردند، بلكه از آنها در
حلالي كه حرام ميكردند و حرامي كه حلال ميشمردند پيروي (تقليد) ميكردند و
(عملاً) بدون آن كه متوجه باشند آنها را پرستش ميكردند» (مجمعالبيان در تفسير
اين آيه و نورالثقلين ج ۲ ص ۲۰۹).
۱۲۷ - عبادت را به غلط بندگي يا پرستش ترجمه ميكنند. معناي لغوي عبادت، هموار
کردن نفس براي کسب صفات الهي است. يعني شخصيت خدايي پيدا کردن و به کمال رسيدن.
هدف از آفرينش همين است که آدمي در دوراهي: شيطان و رحمن، به نيروي تقوا، خود
را از جاذبة شيطاني رها سازد و به سمت رحمان سوق پيدا کند. در اين چالش و نبرد
دائمي ميان حق و باطل است که آدمي ساخته و پرداخته ميشود.
۱۲۸ - هر مسلمان نمازخواني روزانه حداقل ۱۰ بار در نمازهاي پنجگانه خود از خدا
ميخواهد که: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ». صراط مستقيم به شهادت اين
آيه و آياتي ديگر، همين صاحب اختيار (ربّ) شناختن خدا و عملاً و انحصاراً او
(نه ديگران) را ارباب خود دانستن است. اين جمله را قرآن دو بار ديگر نيز از
زبان عيسي(ع) نقل کرده است: مريم ۲۹ و زخرف ۶۴.
۱۲۹ - احساس كفر، چشيدن آثار ظلم و لمس كردن آن است كه با انكار زباني و
رويگرداندن منكران تفاوت دارد. اين كفري است عملي در مقابله مرتجعان متعصّب و
مسلّح بنياسرائيل با رسالت عيسي(ع)، به تحريك و توطئه كاهنان يهود.
در برابر همانها بود كه گفت: اگر شمشير نداريد، بهتر است لباس خود را بفروشيد و
شمشير بخريد (انجيل لوقا ۳۷ :۲۲) براي شرح بيشتر نگاه كنيد به تصويري كه در
انجيل از چنين شرايطي به زبان عيسي جاري شده است:
«من شما را همچون گوسفندان در ميان گرگان مي فرستم. پس مثل مار، هوشيار باشيد و
مثل کبوتر، بي آزار. ولي مواظب باشيد، زيرا مردم شما را گرفته و به محاکمه
خواهند کشيد، حتي در عبادتگاهها شما را شلاق خواهند زد. بلي، شما را به خاطر
من پيش فرماندهان و پادشاهان خواهند برد تا از شما بازجويي کنند. و اين براي
شما فرصتي خواهد بود تا دربارة من با آنان سخن گوييد و ايشان را آگاه سازيد.
وقتي شما را ميگيرند، نگران نباشيد که موقع بازجويي چه بگوييد، چون کلمات
مناسب به موقع به شما عطا خواهد شد... ولي از ميان شما کساني نجات خواهند يافت
که تا به آخر سختيها را تحمّل کنند. هرگاه شما را در شهري اذيت کنند، به شهر
ديگر فرار کنيد... ولي از آنان که شما را تهديد ميکنند نترسيد، زيرا وقت آن
خواهد رسيد که هر حقيقتي آشکار شود؛ توطئههاي مخفي آنان نيز براي همه آشکار
خواهد شد. سخناني که اکنون در تاريکي به شما ميگويم، آنها را در روز روشن به
همه اعلام کنيد، و هر چه در گوش شما ميگويم، از بامها فرياد کنيد. نترسيد از
کساني که ميتوانند فقط بدن شما را بکشند ولي نميتوانند به روحتان صدمهاي
بزنند... گمان مبريد که آمدهام صلح و آرامش را بر زمين برقرار سازم. نه، من
آمدهام تا شمشير را برقرار نمايم. من آمدهام تا پسر را از پدر جدا کنم، دختر
را از مادر، عروس را از مادر شوهر. به طوريکه دشمنان هرکس، اهل خانه خود او
خواهند بود. اگر پدر و مادر خود را بيش از من دوست بداريد، لايق من نيستيد؛ و
اگر پسر و دختر خود را بيش از من دوست بداريد، لايق من نيستيد. اگر نخواهيد
صليب خود را برداريد و از من پيروي کنيد، لايق من نميباشيد. اگر بخواهيد جان
خود را حفظ کنيد، آن را از دست خواهيد داد؛ ولي اگر جانتان را به خاطر من از
دست بدهيد، آن را دوباره بدست خواهيد آورد. هرکه شما را بپذيرد، مرا پذيرفته
است؛ و کسي که مرا پذيرفته در واقع خدايي را که مرا فرستاده، پذيرفته است.»
(انجيل متي باب ۱۰ بندهاي ۱۷ تا ۴۱)
۱۳۰ - «حَوَارِيُّون» جمع حواري، از ريشة «حُور»، مفهوم سپيدي و روشني دارد.
آنان را سپيد جامگان نيز گفتهاند. اين واژه دلالت بر پاكدلي، پاكدامني و صفاي
باطن ياران نخستين عيسي(ع) ميكند. مُحاوره و مِحوَر و حُوري نيز با
حَواري همريشهاند؛ در محاوره، تبادل سخن و در محور، گردش چرخي حول آن مورد
نظر است. گويا حواريون توانسته بودند از تيرگي كفر به روشنايي ايمان تحوّل
يابند. در قرآن نيز قيامت را نوعي دگرگوني و تحوّل شمرده است: انشقاق ۱۴-
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (ميپنداشت رستاخيز و تحوّلي در كار نخواهد
بود). با اين تعبير شايد بتوان حواريون را «تحوّل يافتگان» ناميد. همچنانكه
ساحرانِ نظام فرعوني پس از ايمان آوردن به خداي موسي و هارون، در پاسخ به تهديد
شديد فرعون گفتند: باكي نيست، ما منقلّب شدهايم: «قَالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا
إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ» (اعراف ۱۲۵، شعراء ۵۰).
۱۳۱ - آية ۱۴ سوره صف، از صفآرايي حواريون در برابر ستمگران، و معناي عملي
كفر، كه رويارويي سركوبگرانة منكران در برابر مؤمنان ميباشد حكايت ميكند.
هرچند حواريون به ظاهر سركوب شدند، اما در بلند مدت پيروزي نهايي نصيب آنان شد.
صف ۱۴- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللهِ كَمَا قَالَ
عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللهِ قَالَ
الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللهِ فَآمَنَتْ طَائِفَهٌ مِنْ بَنِي
إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَهٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَىٰ
عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ.
سرزمين فلسطين و قلب آن اورشليم، عبادتگاه ابراهيم، اسحق، يعقوب و...، مستعمرة
ابرقدرت روم باستان، نظامي مبتني بر خدايان خيالي و توتمپرستي بود. براي تجسّم
وضعيت بنياسرائيل در آن دوران، ميتوان وضعيّت ملتهاي استعمارزدة آفريقايي و
آسيايي قرون اخير را به خاطر آورد كه دولت و ملت الزاماً داراي يك آئين و فرهنگ
نيستند. مشكل عيسي و يارانش در آن دوران، مشكلي درون ديني و اختلاف عميق ارتجاع
ديني كاهنان يهودي با جنبش اصلاح ديني عيسي بود؛ همانها كه عوامل متعصّب لباس
شخصي خود را براي سركوب عيسي و يارانش فرستادند و با دستگيري آنان و محاكمة
درون ديني، به اتهام ارتداد و گمراه كردن مردم، عيسي را به مقامات عالي حكومتي
و قيصر روم سپردند تا به جرم تحريكِ مردم در امتناع از پرداخت ماليات و تشكيل
گروه مخفي براي براندازي و قصد به حكومت رسيدن، محاكمة رسمي و اعدامش نمايند.
در واقع عيسي به مقابله با ارتجاع كاهنان و انحراف بنياسرائيل از آئين موسي
پرداخته بود كه بسي مهمتر و عميقتر از دشمن بيروني بود (گزارشات انجيل بر
جزئيات اين تقابل و افشاگريهاي عيسي علية كاتبان و فريسيان- متوليان دستگاه
ديني).
۱۳۲ - شاهد بودن در اينجا بايد به معناي حاضر بودن در صحنة دفاع از حق و گواه و
نمونة اجابت دعوت رسول باشد.
۱۳۳ - «مکر» همان چارهجويي و تدبيري است که هر کس براي مقابله با دشمن، يا حل
مشکلات خود به کار ميبرد. كاري كه ارتشهاي جهان در مجهز شدن به پيشرفتهترين
سلاحهاي جنگي انجام ميدهند، همان مكر است. اين صفت از بُعد مثبت به خدا نيز،
به دليل نظاماتش در دفع عوامل ضد حق، اطلاق ميگردد، ولي خدا «خَيْرُ
الْمَاكِرِين» است. حال آن كه مکر تبهکاران، منفي است و به خودشان برميگردد.
۱۳۴ - جملة اسميه: مُتَوَفِّيك، رَافِعُك، مُطَهِّرُكَ، جَاعِلُ الَّذِينَ، (به
جاي جملات فعليه: اَتَوَفّاك، اَرَفَعُكَ، اُطّهرك، اَجْعَل الَّذِين)، اختصاص
اين امور به خدا را مورد تأكيد قرار ميدهد تا تسلاي خاطر و تثبيت قلبي براي
عيسي باشد. كاهنان يهودي با افتخار و تكبّر و تمسخر گفتند: «ما عيسي پسر مريم
(مدّعي) رسول خدا را كشتيم» (نساء ۴- وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ
عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ...) تا ختم پرونده و پايان نبوتي را كه
دروغ ميشمردند اعلام نمايند، اما در اين آيه خداوند به عيسي(ع)
دلداري ميدهد كه من تو را به تمامي برميگيرم و به سوي خود بالا ميبرم
«إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ». «موت» پايان طبيعي عمر انسان است و
توفيه، بازگرفتن كامل و تمام چيزي يا كسي است (اعم از ميراندن يا گرفتن آن در
خواب). «رَافِعُكَ إِلَيَّ» نيز ميتواند جسم و جان باشد و يا شخصيت و رسالت و
نام و نشان نيكو. در چشم مردمان، موت (مرگ) پايان هستي و نابودي مطلق است، اما
در معناي وفات، انتقال كامل آن به عالمي ديگر مورد نظر است. منكران قيامت
ميگفتند چگونه ممكن است وقتي خاكستر وجودمان در زمين گُم شد، بار ديگر زنده
شويم؟ و خدا پاسخ ميدهد: فرشتة مرگ كه بر شما گماشته شده، آن را به تمام و
كمال ميگيرد و سپس به سوي پروردگارتان برميگرديد (سجده ۱۰- قُلْ
يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ
رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ). قرآن هشدار ميدهد: به كساني كه در راه خدا كشته
شدهاند مُرده نگوييد، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزي ميخورند (بقره
۱۵۴).
۱۳۵ - به گفتة مولاي رومي:
نه ز گلخنها بر او ننگي بماند
نـه ز گلشـنها بـر او رنگي بمانـد
نور ديده، نورِ ديده بـازگشت
ماند در سوداي او صحرا و دشت
شهادتي كه شيعيان در زيارت وارث دربارة امام حسين ميدهند، يكي هم اين است كه:
نجاستهاي جاهليت تو را نجس نكرد و با لباسهاي آلودهاش تو را نيالود (لَمْ
تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّهُ بِأَنْجَاسِهَا، وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ
مُدْلَهِمَّات ِثِيَابِهَا) افكار و انديشهها و فرهنگ آلودة نظام چند خدايي
روم باستان و ارتجاع و تعصّبات قومي- نژادي كاتبان و فريسيان و كاهنان يهود نيز
عيسي مسيح(ع) را آلوده نكرد و پاك و طاهر نزد خدايش بازگشت.
۱۳۶ - اين برتري ناشي از هماهنگي افكار و عملكرد پيروان واقعي عيسي مسيح با
نظاماتي است كه خداوند در جهان مقرّر كرده و تضادي است كه تعصّبات و غرورهاي
جاهلانه با آن دارد. واقعيت موجود نيز نشان ميدهد پيروان قليل آن پيامبر با
وجود زجر و شكنجه و كشتار، چگونه بر ابرقدرت روم باستان غلبه يافتند و تعليمات
مسيح جهانگير شد.
ترجمه عبدالعلى بازرگان