به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۵۶ - پس كساني را كه (با انكار رسالت عيسي و توطئه قتل او و يارانش) كافر شدند، در
دنيا و آخرت (به آثار سوء اعمالشان) عذابي سخت ميدهم۱۳۷ و هيچ ياوري
براي آنان (در نجات) نخواهد بود.
۵۷ - و اما كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردند، (خدا) به تمام و كمال
پاداش دهد و خدا ستمكاران را دوست ندارد.۱۳۸
۵۸ - اين (حقايق) كه بر تو ميخوانيم، از آيات (نشانههاي خدا) و يادآور حكيمانه
است.۱۳۹
۵۹ - بيگمان مَثَل عيسي (آفرينش ويژة او) نزد خدا، مانند مَثَل (آفرينش) آدم است؛
او را از خاكي آفريد سپس به او گفت: باش! پس ميشود.۱۴۰
۶۰ - حق (ناشي) از پروردگار تو است، پس از ترديدكنندگان مباش.۱۴۱
۶۱ - پس هر كه (از مدّعيان خدا بودن عيسي) - پس از اين آگاهي كه (از طريق وحي) بر
تو حاصل شده- درباره (خدا يا پسرِ خدا بودن) او با تو به احتجاج (بحث و مجادله براي
اثبات نظرية خود) پرداخت،۱۴۲ بگو: (از اين جدالهاي بيحاصل فراتر)
بياييد تا پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خوديهامان و خوديهاتان
(نزديكترينها از نظر ايماني) را فرا خوانيم، آنگاه (به درگاه خدا به حالت خشوع)
روي دعا و نياز (در داوري و حكم) آوريم و لعنت خدا (دوري از رحمت او) را بر
دروغگويان قرار دهيم.۱۴۳
۶۲ - بيگمان اين (آيات و بيّنات) همان داستان راستين۱۴۴ (مسيح) است و
بيگمان هيچ معبودي جز خداوند يكتا نيست و بيگمان خدا همان عزيز و حكيم (فراقدرتِ
فرزانه) است.
۶۳ - پس (با وجود اين براهين) اگر روي گرداندند، (بدان كه آنها به دنبال حقيقت
نيستند) و بيگمان خدا به (عملكرد) تبهكاران بسي داناست.
۶۴ - بگو: اي اهل كتاب (از موضع لجاجت و جدايي و جفا) به حقيقت مشتركي ميان ما و
خودتان (براي تفاهم و تقريب) فراآييد۱۴۵ (بدين وسيله كه) جز خدا را
بندگي نكنيم و هيچ چيزي را با او شريك نسازيم و بعصي از ما (آدميان) بعضي ديگر را
به جاي خدا ارباب (صاحب اختيار) نگيريم. پس اگر (به اين پيشنهادات وحدتبخش) پُشت
كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما (به حكم خدا در پيوند توحيدي با شما) تسليم
شدهايم.۱۴۶
۶۵ - اي اهل كتاب، چرا دربارة ابراهيم (در انتساب به خودتان) دليلتراشي ميكنيد؟
حال آنكه تورات و انجيل جز پس از او نازل نشده است، پس چرا نميانديشيد؟۱۴۷
۶۶ - هان شما، همان كساني هستيد كه دربارة آنچه از آن شناختي داريد (تورات و انجيل)
با يكديگر چون و چرا ميكنيد، پس چرا دربارة چيزي كه هيچ شناختي از آن نداريد (آئين
ابراهيم در قرنهاي قبل) بحث و جدل ميكنيد؟ اين خداست كه (چهرة واقعي ابراهيم و
آئين توحيدي او را) ميداند و شما (با نگاههاي تنگ نظرانة نژادي و فرقهاي خود)
نميدانيد.
۶۷ - ابراهيم (هرگز) نه يهودي بود و نه نصراني (مسيحي)، بلكه حقگرايي۱۴۸
تسليم (به فرمان خدا) بود و (هرگز) از مشركان نبود.۱۴۹
۶۸ - به راستي سزاوارترين مردم (از نظر ايماني) به ابراهيم همان كساني هستند كه او
را پيروي كردند و (از جمله) اين پيامبر و كساني (كه به آيين او) ايمان آوردهاند و
خدا وليّ (دوستدار و سرپرست) مؤمنين است.۱۵۰
۶۹ - گروهي از اهل كتاب (از روي حسادت و تعصّبات قومي) بسي دوست دارند كه (اگر
بتوانند) شما را (از مسير حقي كه در پيش گرفتهايد) گمراه كنند (تا بر شما مسلط
گردند)، در حالي كه (با اين سوء نيّت، در واقع) جز خودشان را گمراه نميكنند و (رمز
اين واكنش منفي را) در نمييابند.۱۵۱
۷۰ - اي اهل كتاب، چرا آيات خدا (قرآن و نبوّت پيامبر) را انكار ميكنيد در حالي كه
(بر وحياني بودن آن) گواهيد؟۱۵۲
۷۱ - اي اهل كتاب، چرا حق را به (لباس) باطل ميپوشانيد و آگاهانه حق را كتمان
ميكنيد؟۱۵۳
۱۳۷ - منظور از «الَّذِينَ كَفَرُواْ» قاعدتاً بايد
همان متولّيان رياكار و متكبّر دين يهود، و به تعبير انجيل، «كاتبان و فريسيان»
باشد كه انتقادات كوبندة عيسي(ع) عليه آنها در انجيل خواندني است
(به خصوص در متي ۲۳)، وگرنه امپراطور روم و كارگزارانش پيش از سعايت و پرونده
سازي متعصّبان يهود عليه عيسي(ع)، اصلا شناختي از او و نهضت اصلاح
دينياش نداشتند. از عيسي(ع) نيز در انجيل توصيهاي براي مبارزة
سياسي و براندازي نظام حكومتي موجود نميبينيم. او رسالتش را به راه آوردن
گوسفندان گمشدة بنياسرائيل معرفي كرده بود (متي ۱۵:۲۵).
تاريخ قرون گذشته بهترين گواه در عذاب (رنج و زحمت) افتادن و آواره شدن آن
«گوسفندان گمشدة بنياسرائيل»، و اين هشدار قرآني بوده است. اگر فرازهايي موقّت
داشته و امروز دارند، به تعبير قرآن با چنگ زدن به ريسمان خدا يا ريسمان مردم
(ملتهاي ديگر) بوده است (آلعمران ۱۱۲). هم تشكيل دولت اسرائيل و هم هواداري و
حمايت از آن دولت همواره به كمك دولتهاي مسيحي اروپا و آمريكا بوده است.
اما عذاب از «ذُنُوب» (دنباله و آثار اعمال سوء) حاصل ميشود. همچنانكه از سوء
تغذيه و عدم رعايت بهداشت بيمار ميشويم و رنج و عذاب ميكشيم. در دنيا هر كار
نيك و بدي نتايج خود را دارد و اين يك اصل و قانون خدايي است كه هيچ بشري
استثناء و بركنار از عواقب و آثار اعمال خود نيست. يهوديان و مسيحيان ادعا
ميكردند ما فرزندان و دوستان خداييم (اين نظامات شامل ما نميشود)! خدا به
پيامبر ميفرمايد: به آنان بگو: پس چرا به خاطر ذنوبتان (عواقب انحرافاتتان)
اينقدر عذاب ميكشيد (به درد و رنج ميافتيد)؟ خير! شما هم بشري مثل بقية خلق
خدا هستيد كه طبق مشيّت او مورد بخشش يا عذاب قرار ميگيريد (مائده ۱۸).
۱۳۸ - ر ك به پاورقي ۸۰ اين سوره.
۱۳۹ - ذكر، مقابل نسيان (فراموشي)، بيانگر حالتي از هشياري، بيداري و آگاهي
است. خداوند ياد خود را در فطرت آدمي قرار داده ، ولي اشتغالات دنيايي و دل
دادن به وسوسههاي شيطاني آن را از ياد انسان ميبرد. يكي از نامهاي قرآن،
همچنين تورات و انجيل، «ذكر» (عامل بيداري) است، آنهم ذكري حكيمانه.
۱۴۰ - اين آيه حجّت و دليلي آشكار بر ابطال غُلو و زيادهروي دربارة تولد و مرگ
مسيح(ع) است كه بي پدر متولد شدنش را نشانة خدا يا پسر خدا بودنش
گرفتهاند. حال آنكه هر دو (آدم و عيسي) پديدهاي طبيعي و تابع نظامات آفرينش
بودهاند. همان خدايي كه (نطفه) آدم و آدميان را از (مواد خوراكي برآمده از)
خاك آفريد و ميآفريند، ميتواند (همچون بسياري از گونههاي گياهي و حيواني)
عيسي را نيز بدون پدر پديد آورد. جملة «عِندَ الله»، تقاوت حقيقت خدايي مسئله
را با اوهام مسيحيان اهل غُلو «عندالنّاس» نشان ميدهد.
۱۴۱ - «مِرَاءً» به مجادله و تلاش فکري دو نفر براي غلبه بر يکديگر در موضوعي
که طرفين، يا يکي از آنها، علم درستي از موضوع مورد بحث ندشته و بر تصورات و
اوهام خود تکيه کند، گفته ميشود. اين کلمه ۲۰ بار در قرآن، و عمدتاً دربارة
قيامت، به کار رفته است. مريه، امتراء و مماراه، مجادله در چيزي است كه شناختي
دربارة آن وجود ندارد.
۱۴۲ - احتجاج از ريشة «حَجْ» (قصد)، در باب افتعال (مثل: اشتعال = شعلهور شدن)
قصد و تلاش ذهني انسان را براي دليل و برهان آوردن در ردّ ادعاي مدعي ميرساند.
احتجاج را مجادله و مخاصمه نيز ترجمه ميكنند، اما در مجادله، مفهوم سُست كردن
منطق مدّعي، در مخاصمه، مفهوم خصومت و دشمني، و در محاجّه، دليل و برهان عرضه
كردن غلبه دارد.
۱۴۳ - مباهله با مسيحيان نجران (در يمن) از سرفصلهاي تاريخي مناسبات آنها با
مسلمانان است. ابتهال را روي آوردن با حضور قلب و خضوع و خشوع به درگاه خدا، در
شرايطي دانستهاند كه اختلافات فكري فيمابين فيصله نيافته و منطق و مذاكره به
نتيجه نرسيده باشد. مسيحيان با تجزية توحيد به تثليث (پدر، پسر و روحالقُدُس)
به شرك نظري و عملي گرفتار شدند و براي پيامبر و مسلمانان، كه اعتقاد به
وحدانيت خدا اصل و اساس ايمان به شمار ميرفت، اين امر خلاف توحيد بود.
حربة مباهله، برانگيختن فطرت خدايي و وجدان رهبران مسيحي بود كه در اثر تقليد و
تأثير محيط و اوهام شركآميز، با غبار غفلت پوشانده شده بود. وقتي دليل و منطق
با لجاجت مواجه شود، چارهاي جز تحريك عواطف و احساسات فطري نميماند، حاضر
كردن همة عزيزان و سرنوشت خود را به حكم خدا سپردن، به تعبير امروزي دوئلي است
كه يكطرفش به لعنت خدايي دچار ميشود. رهبران مسيحي نجران كه در عمق ضمير خود
باور محكمي به تثليث نداشتند به خاطر موقعيت و مقام خود نميتوانستند كوتاه
بيايند، آنها با مشاهده چهرة مُصمّم و ايمان استوار پيامبر و عزيزانش كه به
ميدان مباهله آمده بودند، حاضر به مباهله نشدند و براي برخورداري از حمايت
قدرتي كه آيينش بر شبه جزيرة عربستان گسترش يافته بود پيشنهاد پرداخت خراج
كردند. مصداق ديگري از منطق و مكانيسم مباهله در چنين بُنبستي را ميتوان در
كيفر اتهام زنا، وقتي ۴ شاهد يافت نشود، ديد. در اين حالت مردي كه همسر خود را
متهم ساخته بايد ۴ بار خدا را بر صادق بودن خود در اين اتهام به شهادت بگيرد و
پنجمين بار تأكيد نمايد لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگويان باشم. همسر او نيز
با اداي همين شهادت و لعنت ميتواند اتهام را از خود دور سازد (نور ۶ تا ۹).
وادار كردن ديگران به سوگند، در مواردي كه سخنشان مورد ترديد است، دقيقاً
استفاده از حربة وجداني و متوجه ساختن شخص به خطير بودن عواقب سخنش ميباشد.
جالب اين كه هم در آية مباهله و هم در آية مربوط به اتهام زنا، هيچكدام طرف
ديگر را لعنت نميكنند، بلكه به لعنت (دوري از رحمت) كه ناشي از عملكرد آدمي
است يادآور ميشوند.
۱۴۴ - «قُصّيهِ» از ريشه «قَصَّصَ»، در اصل پيجويي و تعقيب است، قصاص نيز که
از همين ريشه است، نوعي تعقيب جنايت و در پي جاني رفتن براي کيفري متناسب و به
اندازه ظلم است.
داستان و سرگذشت را از اين جهت قصه ميگويند که مطالبش پشت هم و پيوسته است و
گوينده يا خواننده آن را تعقيب ميکنند. مفهوم تعقيبِ محتوا و منظور نيز در
واژه قصص وجود دارد تا تلاوت کننده کتاب در ماجراهاي جاذب آن متوقف نشده و به
پند و پيام سرگذشتها بپردازد (ن ک: يوسف ۱۱۲، انعام ۵۷ و ۱۳۰، نمل ۷۶، اعراف
۳۵ و ۱۷۶، نحل ۱۱۸). تعقيب جاي پا در مسير طي شده هم با همين کلمه در قرآن بيان
شده است (کهف ۶۴). نتيجة مهمي كه از اين سرگذشت گرفته ميشود، تحقّق عملي صفت
عزيزالحكيم در صورت پايداري مؤمنان، در جوامع بشري است. اين تجربه نشان داد كه
عيسي و حواريونِ قليلش، گرچه مورد ظلم و ستم اهل زور و تزوير زمانه واقع شدند،
ولي در پرتو صفات عزيز و حكيم، در بلند مدت به عزّتي استوار نايل گشتند. در ضمن
دو بار تكرار «اِنَّ» و لام تأكيد (در لَهُوَ) در اين آيه نشانگر قاطعيت اين
وعده است.
۱۴۵ - «تَعَالَوْا» با عُلو و عالي و اعلي همريشه است. فعال امر «تَعَالَوْا»
۷ بار در قرآن آمده است. اين فراخوان كه متضمّن فرا آمدن از عقيده و عملي سطحي
و نازل است، به ترتيب دربارة: اهل كتاب منحرف از توحيد (آلعمران ۶۱ و ۶۴)،
منافقين (آلعمران ۱۶۷، نساء ۶۱، منافقون ۵)، و مشركين (مائده ۵، انعام ۱۵۱)
آمده و هرگز كاربردي عادي در خواندن كسي براي انجام كاري ندارد.
۱۴۶ - عبادت در معناي لغوي آن، هموار كردن راه دل براي تسليم به ربّالعالمين
است. «لاَ نُشْرِكَ»، نفي هر انگيزة غير توحيدي، و پس از آن نفي پذيرش و تحمّل
اربابهاي زر و زور و تزوير است. اين سه شرط مهمترين معيار توحيدي است كه اگر
اهل كتاب ميپذيرفتند با مسلمانان به وحدت ميرسيدند.
۱۴۷ - معناي ريشهاي «عقل» حفظ و نگهداري است. تفكر انديشه كردن در امور، و
«علم» محصول انديشه است. اما نگهداري و كاربرد علم، تعقل ناميده ميشود، پس
عاقل كسي است كه از دانش خود در مسير درست استفاده كند.
۱۴۸ - يهوديان و مسيحيان بر «هويت» ديني ابراهيم نظر داشتند و اين آيه «صفات»
او را ذكر ميكند. حنيف از ريشة «حَنَفَ»، بيانگر انگيزه و ميل حركت از گمراهي
به هدايت و از کجي به راستي و استقامت است. به بيان قرآن، حنيف بودن معادل مشرک
نبودن است (حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ - حج ۳۱) و يا اخلاص در
عبادت (وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ
حُنَفَاءَ - بينه ۵). واژة مخالف حَنَفَ، جَنَفَ ميباشد که به نوعي تمايل
معکوس را نشان ميدهد. حنيف بودن در بُعد عقيدتي آن متوقف نميشود، ابراهيم آن
را در عمل و در سراسر زندگي خود به نمايش گذاشت.
بيشتر آدميان در ارتباط با حق خونسرد و خنثي هستند و کمتر انگيزه و احساسي براي
جستجو و گرايش به حق از خود نشان ميدهند. اما «حنيف» صفت مشبهه است و دلالت بر
ثبوت حقگرايي در شخص ميکند. نمونه ممتازش در قرآن، ابراهيم خليل(ع)
است که چنين حالتي در شخصيت او حالت ثابت و راسخ يافته بود. تغيير و تحول
باورهاي ابراهيم از ستاره و ماه و خورشيد پرستي، تا رويکردش به ربّ العالمين،
نشانگر حق جويي خالص او از همان دوران نوجواني تا اواخر عمر در تسليم به خدا و
ذبح فرزند ميباشد. در دو مورد باقيمانده (روم ۳۰ و يونس ۱۰۵)، واژة «حنيفاً»،
هدفگيري حقگرايانه به سوي دين خدا را نشان ميدهد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ
لِلدِّينِ حَنِيفًا.
۱۴۹ - در قرآن ۶ بار تكرار شده است كه «ابراهيم از مشركين نبود»، بلكه حنيف و
مُسلم بود، ۳ بار به پيامبر اسلام فرمان داده كه هرگز از مشركين مباش (وَلا
تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ - انعام ۱۴، يونس ۱۰۵، قصص ۸۷). هم پيامبر
خليل، و هم پيامبر رحمت تأكيد كردهاند كه از مشركين نيستند (انعام ۷۹ و يوسف
۱۰۸)، اين همه تأكيدات براي چيست!؟ آيا احدي در طول تاريخ ادعا كرده است كه آن
دو بزرگوار مشرك، يعني بُتپرست بودهاند؟ اين آيات كه در سال ۱۰ بعثت در
ارتباط با ولي گزيني و واسطهتراشي مشركين در عبادت نازل شده است، دقيقاً موضوع
و مصداق شرك را مشخص ميسازد. شرك آفت ايمان و نشانة ناخالصي است آنچنان كه
پيامبر مكرّم اسلام فرمود: «شرك در وجود مؤمن همچون راه رفتن مورچه در شب تاريك
روي سنگ سياه ناديدني است!»
۱۵۰ - ابراهيم يك نام و يك فرد نبود، اُمتي فروتن براي خدا، حقگرا و به كلي
مبراي از مشركين بود (نحل ۱۲۰). پس ادّعاي انتساب نژادي يهود و نصاري به آن
پيشوا و پدر اُمت، فاقد ارزش و اعتبار است. هركس از هر ملت و آييني به صفات او
نزديكتر باشد شايستگي و نسبت بيشتري با او دارد و مصداق اين نزديكي در زمان
نزول قرآن، پيامبر و مؤمنين به اسلام بودند. براي مسلمانان امروز نيز تكرار
همان ادّعاي يهود و نصاري، اين سؤال را بر ميانگيزد كه تا چه اندازه به راه
توحيدي ابراهيم و ذريّهاش پيامبر اسلام وفادار ماندهايم؟
۱۵۱ - به سخن مرحوم طالقاني(ره): «فعل «وَدَّت»، به جاي اَحَبَّت،
اَرادَت دلالت به دوستي شديد، همراه با طرح و كوشش دارد... و طائفه، به جاي
فريق و جماعه مشعر به كوشش و پويايي اين گروه است.»
قبل از ظهور اسلام، اهل كتاب، به خصوص در مدينه، در كنار همان مشركيني
ميزيستند كه با ظهور اسلام تعدادي از آنها مسلمان شدند. چرا اهل كتاب در آن
زمان قصد هدايت آن مردم را نكردند كه با اسلام آوردنشان، به جاي استقبال، سر
دشمني و عناد و اضلال نشان دادند؟ آيا جز اين است كه همة اين تلاش و توطئهها
از حسادت و تكبّر و تعصّب فرقهاي بوده است؟ در دوران استعمار نيز مگر گلادستون
سياستمدار انگليس در مجلس عوام با بلند كردن قرآن اعلام نكرد: «تا اين كتاب در
ميان مسلمانان است، برتري و سيادت انگلستان در ممالك اسلامي محال است!» اين سخن
ريشه در همان انگيزه اولية اهل كتاب براي ايجاد اختلاف و تفرقه و دور كردن
مسلمانان از تعاليم قرآن دارد.
۱۵۲ - اهل كتاب مانند مشركين، بيگانه از اصول و معيارهاي كتابهاي آسماني
نبودند و به خوبي ميتوانستند وحياني بودن سخنان پيامبر را تشخيص دهند. انطباق
يا مشابهت مطالب قرآن با آنچه در كتابشان خوانده بودند گواه روشني بر حقانيّت
آن كتاب بود. پس جاهل و بيخبر نبودند، بلكه جرأت آزاد كردن خود از تأثيرات
تاريخي، تقليد از رؤساي ديني و ترك امتيازجويي را نداشتند.
۱۵۳ - مقابله با حق، يا از طريق بدنام كردن و زشتنمايي آن است، آنچنان كه
امروز مبلّغان مسيحي و يهودي با تبليغ اسلام هراسي و تروريست ناميدن مسلمانان
انجام ميدهند، و يا از طريق كِتمان آگاهانه و انكار كلّي آن.
ترجمه عبدالعلى بازرگان