به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۸۱ - و (به ياد آور) آنگاه كه خدا پيمان استوار پيامبران را برگرفت۱۷۷ كه هرگاه به شما كتابي و حكمتي دادم، سپس رسولي بر شما آمد كه تصديق‌ كننده بود بر آنچه (از تعاليم الهي) نزدتان است ، پس حتماً به او ايمان بياوريد و حتماً ياري‌اش كنيد.۱۷۸ (آنگاه پرسيد:) آيا اقرار كرديد۱۷۹ و بر اين (تعهد) پيمان محكم مرا گرفتيد؟۱۸۰ گفتند: (آري) اقرار كرديم. گفت: پس گواه (شاهد و اعلام كننده) باشيد۱۸۱ و من نيز با شما از گواهانم.

۸۲ - پس (بدانيد) هركس از اين (حكم) برگردد، در اين صورت چنين كساني خارج شدگان (از شريعت) هستند.۱۸۲

۸۳ - آيا پس (از اين ميثاق) جز دين خدا (مطلوب ديگري) مي‌جويند؟۱۸۳ در حالي كه هرآن كس در آسمانها و زمين است (از فرشتگان يا موجودات زنده)، خواه ناخواه تسليم اويند و به سوي او (در مسير كمال) بازگردانده مي‌شوند.۱۸۴

۸۴ - بگو: ما (برخلاف تنگ‌نظري و تعصّب شما) به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (انبياء و برگزيدگان از فرزندان يعقوب- ۱۲ تيره) نازل شده، و آنچه (كتاب‌هايي) كه به موسي و عيسي و پيامبران (ديگر) از پروردگارشان داده شده است ايمان داريم.۱۸۵ (ما برخلاف شما) هيچ جدايي ميان هيچ يك از آنان نمي‌نهيم۱۸۶ و فقط تسليم (اوامر) او هستيم (نه تمايلات خود).

۸۵ - و هركس ديني به غير از اسلام (تسليم شدن به حق) برگزيند، هرگز از او پذيرفته نمي‌گردد و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.۱۸۷

۸۶ - چگونه ممكن است خدا قومي (اهل كتابي) را كه پس از ايمانشان (به تورات و انجيل، نسبت به قرآن) كافر شدند، (به سرمنزل مقصود) رهبري كند؟ با آنكه به حقانيّت اين رسول (پيامبر اسلام، از طريق بشارت كتابشان) گواه بودند و روشنگري‌هايي (نيز) بر آنان آمد، و خدا مردم ستمگر را رهبري نمي‌كند.۱۸۸

۸۷ - سزاي چنين كساني (نتيجة طبيعي اعمالشان) همين است كه لعنت (دوري از رحمت) خدا و فرشتگان و همگي مردم بر آنهاست.

۸۸ - (كه) در آن (محروميت) جاودان مانند، نه عذاب (ناشي از محروميت) از آنان كاسته مي‌گردد، و نه مهلت (براي بازگشت و جبران) مي‌يابند.۱۸۹

۸۹ - مگر كساني كه پس از اين (انكار)، توبه و اصلاح كردند (به حقانيت رسول باور آوردند و ظلم مقابله با او را با حمايت بعدي جبران كردند) پس به راستي خدا بس آمرزندة مهربان است.

۹۰ - (اما) بي‌گمان كساني كه بعد از ايمانشان، (قرآن و پيامبر اسلام را) انكار كردند۱۹۰ و سپس كفر خود را افزون ساختند،۱۹۱ هرگز توبه (بازگشت) ايشان قبول نمي‌شود (مؤثر واقع نمي‌شود)۱۹۲ و آنها همان گمراهانند.

۹۱ - بي‌گمان كساني كه كفر ورزيدند و به حال كفر (همه جانبه) از دنيا رفتند،۱۹۳ حتي اگر به گنجايش زمين هم طلا (براي نجات خود) عوض بدهند، هرگز از هيچ يك از آنان پذيرفته نخواهد شد (در نظام الهي مؤثر نخواهد افتاد).۱۹۴ بر چنان كساني عذابي دردناك (در محروميت از رحمت) است و هيچ ياوري (نيز) براي آنان نيست.

۹۲ - هرگز به (مقام) نيكي نمي‌رسيد۱۹۵ مگر از آنچه دوست داريد (به ديگران) انفاق كنيد و از هر آنچه انفاق كنيد خدا به آن بسي داناست.

۹۳ - همة خوردني‌ها براي بني‌اسرائيل (دودمان يعقوب) حلال بود جز آنچه اسرائيل (لقب يعقوب)، پيش از آن كه تورات نازل شود (قرن‌ها پيش از موسي، احتمالا به ملاحظات مزاجي) بر خود حرام كرده بود. (به آنها) بگو: اگر راست مي‌گوييد، تورات را بياوريد و آن را تلاوت كنيد (تا معلوم شود ادّعاي شما مبناي خدايي ندارد).۱۹۶

۹۴ - پس هر آن كس بعد پس از اين (روشنگري‌ها) دروغي به خدا نسبت دهد،۱۹۷ چنين كساني همان ستمكارانند.

۹۵ - بگو: خدا راست گفته است، پس آيين ابراهيم را كه حق‌گرا بود۱۹۸ و از مشركين نبود پيروي كنيد.۱۹۹

۹۶ - بي‌گمان نخستين خانه‌اي كه (مستقل از مالكيت‌هاي خصوصي) براي مردم قرار داده شده،۲۰۰ همان است كه در مكه قرار دارد (كه) خيرافزا و هدايتگري براي جهانيان است.۲۰۱

۹۷ - در آن، نشانه‌هاي روشني است؛ (همان) مقام ابراهيم!۲۰۲ و هر كه در آن درآيد، در امنيّت است.۲۰۳ و (حال كه چنين بركاتي در آن است) بر عهدة مردم است كه هركس توان (سفر به مكه) پيدا كند، براي خدا (نه حاجات دنيايي) آهنگ خانه نمايد و هر كه (اين عبادت را) انكار كند، پس (بداند) مسلماً خدا بي‌نياز از جهانيان است.


۱۷۷ - پس از ذكر خلوص توحيدي پيامبران، كه هرگز از پيروانشان انتظار سرسپردگي نسبت به خود نداشتند، بلكه تربيت شدگان خود را به «ربّاني» شدن از طريق تعليم و تدريس دعوت مي‌كردند (دو آيه قبل)، در اين آيه تعصّب ديگري را به تعليم الهي از آنان نفي مي‌كند؛ تعصّب اول نسبت به شخص خود بود، و تعصّب دوم نسبت به «تعاليم خود». اين ميثاق ناشي از آگاهي عميقي است كه از ايتاء كتاب و حكمت بر پيامبران حاصل شده است. انبياء فرزندان بالغ و رشد يافته خانوادة بشريت بودند كه از عقلانيت و شعور برتر آنان عهد و پيمان خدايي ناشي شده است. اين نكته مهمي است كه به جاي: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ...» (احزاب ۷)، حرف «مِن» در اين آيه حذف شده است. مشابه اين ميثاق و اقرار و گواه بودن بر آن را خداوند بر رعايت ده فرمان نيز گرفته است (بقره ۸۳ و ۸۴).
«وثاق» بندي است كه بار را به وسيلة آن بر پشت مَركب مي‌بندند تا نيفتد. خبر موثّق خبري است كه بر انتقال درست آن اطمينان حاصل شده باشد. ميثاق در معناي مجازي كلمه، بر عهد و پيماني دلالت مي‌كند كه بايد كاملا جدّي گرفته شود تا بار امانت به منزل مقصود برسد.

۱۷۸ - جز مواردي استثنايي از پيامبران كه امانت نبوّت را در زمان خود به پيامبر بعدي دادند و او را تصديق كردند (مثل تصديق يحيي نسبت به عيسي)، بقية پيامبران در فاصلة زماني و مكاني زيادي نسبت به هم ظهور كرده‌اند. آيا گرفتن ميثاق از همة پيامبران بر اين شرط و اخذ اقرار، غير از تفهيم اين حقيقت به آنها و پيروانشان بوده كه نبوّت سلسله‌اي از حلقه‌هاي مرتبط است كه به تناسب رشد بشر بايد به تمام و كمال برسد. بر اين اصل هر پيامبري تصديق كنندة پيامبر پيشين و هموار كنندة مسير پيامبر بعدي بوده است، تا سرانجام پيامبر خاتم در دوران بلوغ نوعي بشريت آيين نامة تسليم به ربّ‌العالمين را تكميل و تمام كرد (مائده ۳).

۱۷۹ - مشتقات كلمه اقرار، تماماً بر نوعي تثبيت و تحكيم و آرامش دلالت مي‌كند. مثل تثبيت نطفه در رَحِم (حج ۵)، چشم روشني و آرامش خيال (طه ۴۰)، استقرار آدمي در زمين (بقره ۳۶)، ماندن در خانه (احزاب ۳۳) و... اقرار كردن به چيزي، همچون چسبيدن نطفه به ديوارة رحم، در برگرفتن و پذيرفتن با تمام وجود آن است.
در فرازي از دعاي كميل، اقرار را مرحلة هشتم از مراحل دهگانة بازگشت به خدا شمرده است: «...وقد أتيتك يا ألهي بعد تقصيري وإسرافي على نفسي، معتذراً نادماً منكسراً مستقيلا ًمستغفراً، منيباً مقراً مذعناً معترفاً،...». اين مراحل عبارتند از: ۱- آگاهي به تقصير و اسراف (كوتاهي يا زياده‌روي)، ۲- عذرخواهي، ۳- ندامت، ۴- انكسار (دل شكستگي)، ۵- ميل به سبك شدن از بار گناه، ۶- آمادگي براي طلب غفران (پاك شدن)، ۷- انابه (اشتياق بازگشت به خدا)، ۸- اقرار (تثبيت آگاهي دروني)، ۹- اذعان (تمكين و تسليم به حق) و ۱۰- اعتراف (پذيرش عرفان و آگاهي به عوارض گناهان). لطفاً ر ك به شرحي بر دعاي كميل ص ۵۲ تا ۵۷ از اين قلم.

۱۸۰ - از موارد سه‌گانه‌اي كه كلمة «اِصر» در قرآن به كار رفته است، نوعي بار سنگينِ تعهد و مسئوليت و عواقب سهمگينِ بر زمين گذاشتن آن را مي‌رساند. براي تفصيل بيشتر رك به پاورقي ۶۶۶ سورة بقره.

۱۸۱ - منظور از شاهد و گواه بودن در اينجا، اعلام و اظهار آن به پيروان با رفتار خود است تا الگويي براي آنها باشد.

۱۸۲ - معناي «فسق»، خروج از حريم و حدود و نظامات خداست و نوعي عصيان و قانون‌شکني و دريدن پرده و شكستن پوستة محافظ محسوب مي‌شود.

۱۸۳ - معناي اصلي دين، جزا و کيفرِ نيک و بد اعمال است، سپس به نظامات و مقررات هر کشور، که بر حسب آن شهروندان مورد داوري قرار مي‌گيرند، گفته مي‌شود. در اصطلاحِ قرآن، «دين الملک» به قانون اساسي گفته مي‌شود (يوسف ۷۶). نظام آموزشي مدارس و دانشگاه‌ها نيز كه بر اساس آن پاداش (كارنامه) و آيندة هر دانشجويي تعيين مي‌گردد، مثال ساده‌اي براي فهم معناي «دين» است.

۱۸۴ - دين خدا همان قوانين عمومي و خصوصي و نظاماتي است كه از ذره تا كلان و كهكشان همگي در بند آنند و با فعل و انفعالات خود در مسير كمال پيش برده مي‌شوند (...وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ). همة موجودات به دليل ميل تكويني و طبيعي خود به سوي رشد و كمال با «طوع» و رغبت تسليم قوانين جهانشمول مي‌باشند، اما همچون غذايي كه با ميل و رغبت مي‌خوريم، اما هضم و جذب و عوارض احتمالا سوء آن از اختيار ما خارج است، قاهريت قوانين، ما را، هرچند «كراهت» داشته باشيم، محكوم خود مي‌سازند. در عالم حيوانات نيز قانون تنازع بقاء، حيوان شكار كننده را با «طوع» و رغبت به تعقيب شكار مي‌كِشد، اما خود نيز به «اكراه» شكار حيواني قوي‌تر مي‌شود. غرايزي همچون ميل به غذا و جنس مخالف و امثالهم كه در وجود ما نهاده شده نيز (طَوْعًا) از قوانيني پيروي مي‌كنند كه خدا در وجودمان قرار داده است، از طرف ديگر بيماري و مرگ ما را به «اكراه» مقهور خود مي‌سازد.
در جملة سؤالي: «أَفَغَيْرَ دِينِ اللهِ يَبْغُونَ...»، «دين خدا» مورد مقايسه قرار گرفته است، در ۵ آية ديگر موضوعات متفاوتي به ترتيب زير مورد سؤال و مقايسه واقع شده است:
۱) ولايت: انعام ۱۴- قُلْ أَغَيْرَ اللهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...
۲) حكم: انعام ۱۱۴- أَفَغَيْرَ اللهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً...
۳) ربوبيّت: انعام ۱۶۴- قُلْ أَغَيْرَ اللهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ...
۴) الوهيّت: اعراف ۱۴۰- قَالَ أَغَيْرَ اللهِ أَبْغِيكُمْ إِلَٰهًا وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ
۵) عبادت: زمر ۶۴- قُلْ أَفَغَيْرَ اللهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ
در موارد ۶ گانة فوق همواره دليل برتري خدا بلافاصله توضيح داده شده است.

۱۸۵ - توصيه به چنين بلندنظري و جامعيت ايماني را علاوه بر اين آيه، در سورة بقره ۱۳۶ و عنكبوت ۴۶ مي‌بينيد، كه متأسفانه امروز در حصار تعصّبات قومي، نژادي و ملي محبوس شده است.
«سبط» را برخي اهل لغت، انبساط در اولاد، يعني تکثير نسل دانسته‌اند كه اسباط جمع آن است. گفته مي‌شود اسباط بني‌اسرائيل همان اولاد يعقوب، نوه ابراهيم خليل مي‌باشند. سبط بر کثرت نفرات، و قبيله از اقبال و روي کردن به قبله و هدفي معين حکايت دارد.

۱۸۶ - موضوع فرق نگذاشتن ميان پيامبران را، كه موجب اختلاف ميان پيروان آنها مي‌گردد، قرآن در آيات و سوره‌هاي ديگري نيز مورد تأكيد قرار داده است: از جمله بقره ۲۸۵، آل‌عمران ۸۴، نساء ۱۵۰ و ۱۵۲.

۱۸۷ - ر ك به پاورقي ۴۷ همين سوره.

۱۸۸ - ظلم در تلقي اکثر مردم، ستم کردن به ديگري و پايمال کردن حقوق آنان است، اما اصل اين کلمه به معني کاستن از حق يا گذاشتن چيزي در غير مکان آن و بنابراين مغاير عدل و تعادل مي‌باشد. مناسبات انسان با خدا، خلق او، و با نفس خود نيز بايد متناسب و متعادل با حق باشد، در غير اينصورت موجب ظلم و به هم خوردن تعادل مي‌گردد. قرآن شرک ورزيدن به خدا را، که قرار دادن معبوداني در مکان او و کاستن از حق ربوبيت است، «ظلم عظيم» شمرده است. لقمان ۱۳ - ... يَا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ. با اين مقدمات، اهل كتابي كه پس از ايمان گرفتار تعصّب هويتي شده و ارزش‌هاي قومي ديگر را نپذيرفتند، در اين آيه ظالم شمرده شده‌اند، آيا مسلمانان از اين قاعده مستثني هستند؟

۱۸۹ - تنها دو بار در قرآن لعنت خدا و فرشتگان و همگي مردم با هم آمده است؛ بقره ۱۵۹ تا ۱۶۱ و آل‌عمران ۸۳. شگفت اينكه هر دو مورد دربارة عالماني است كه دين را دكّان و دستگاهي براي سروري و سيادت خود مي‌كنند و احكام خدا را اگر در تعارض با منافع طبقاتي خود ببينند ناديده مي‌گيرند و كتمان مي‌كنند.
«وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ» را از «اِنظار» به معناي مهلت گرفته‌اند. مي‌تواند از نَظَر به معناي مورد توجه و دلسوزي قرار گرفتن هم باشد. كماآنكه دوزخيان از بهشتيان درخواست مي‌كنند به ما نگاهي بكنيد تا از نورتان روشني برگيريم «...انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ...- حديد ۱۳». اما پاسخ مي‌شنوند كه نور را از عمر دنيايي بايد گرفت.

۱۹۰ - اين سومين باري است كه (در آيات ۸۶ تا ۹۰) از «كفرِ پس از ايمان» ياد كرده است. چنين كفري با كفر بُت‌پرستان و كفر ناشي از گناه تفاوت دارد. اين كفر عالمان اهل كتاب است كه ايمان به خدا، رسولان و كتابهاي آسماني را تجربه كرده و بر آن آگاهي يافته بودند، اما به دليل تعصّبات قومي و نژادي و منافع طبقاتي، ادامة نبوّت و كتاب را نمي‌پذيرفتند.

۱۹۱ - حرف «ثُمَّ» (سپس) دلالت بر مدّت زمان پس از كفر مي‌كند كه مي‌توانستند تجديد نظر كنند و به عقل آيند، اما در انكار خود عميق‌تر شدند.
در باب افتعال آمدن فعل «ازْدَادُواْ» (به جاي زادوا)، دلالت بر پذيرش و كِشش به سوي كفر مي‌كند و اين افزايش (به جاي كفر) به خود شخص نسبت داده شده است. گويي روح و روان و شخصيتِ كفرپيشة آنان افزايش يافته است.

۱۹۲ - در قرآن آمده است: «آنكس كه زشتي كسب كند و خطاهايش بر او احاطه يابد، با آتش ملازمت (همگوني) پيدا مي‌كند» (بقره ۸۱)، پس بدي و خوبي كسب كردني‌اند. در اين آيه نيز بر اين حقيقت تصريح دارد كه اگر انكار ادامه داشته و شخص از فرصت توبه تا پايان عمر استفاده نكند، قابليت نجات خود را از دست مي‌دهد و خدا توبة زباني او به هنگام مرگ و يا در قيامت را هرگز نمي‌پذيرد.

۱۹۳ - در وصف «كُفَّارٌ» مبالغه و شدّتي وجود دارد كه در وصف «كافرين» نيست.

۱۹۴ - از ذكر زمين و «ذَهَبً» (طلا) مي‌توان دريافت كه منكران به جاي حقيقت، غرق آرزو در كسب زينت‌ها و زيبايي‌هاي زمين شدند، اما اگر به همة آن هم از نظر كميّت (حجم زمين) و كيفيت (طلا) دست مي‌يافتند، نمي‌توانستند با آنچه «فاني» مي‌شود از عوارض «باقي» اعمال سوء خود رهايي يابند. اين آيه در وصف علمايي از دين يهود است كه به سابقة تاريخي به «طلا» توجة ويژه داشتند و پسوند يا پيشوند «Gold» بر نام يا مؤسسات بسياري از آنها ديده مي‌شود.

۱۹۵ - «بِرّ»، به نيكي سرشار و بلند نظري و دريادلي گفته مي‌شود (همان‌طور كه «بَر» به دشت وسيع، و« بُر» به گندم پر خير و بركت گفته مي‌شود). «اِثم» مخالف آن، يعني تنگ نظري، خودخواهي و بدكرداري است و به گناهاني اطلاق مي‌گردد كه چنين حالتي در آن‌ها آشكارتر است. مثل زنا، ربا، كم فروشي، كتمان شهادت و امثالهم.
ظاهراً اين آيه نامربوط و بريده از مباحث گذشته (دربارة اهل كتاب) به نظر مي‌رسد، اما با كمي تدبّر در سياق مطلب مي‌توان دريافت كه نه تنها غير مرتبط با آيات قبلي نيست، بلكه درماني براي درد خودخواهي‌هاي فردي و طبقاتي علماي دين فروش عرفي مي‌نمايد. صفت «بِرّ» (وسعت نظر و دريا دلي) دقيقاً در برابر تنگ‌نظري آنهاست.

۱۹۶ - گويا يهوديان به مسلمانان (كه آيين خود را در تداوم ملت ابراهيم مي‌دانستند) ايراد مي‌گرفتند كه اگر شما به راستي پيرو آيين ابراهيم هستيد، پس چرا حرمت‌هاي تورات (در خوردني‌ها) را، كه از همان شريعت ابراهيم ناشي شده، رعايت نمي‌كنيد؟
حلقة ارتباطي اين آيه با سلسله آيات گذشته، همين ايرادگيري‌هاي بني‌اسرائيلي از مسلمانان بوده كه چرا احكام دست و پاگير فقاهتي آنان در «تلمود» را رعايت نمي‌كنند؟ شگفت آنكه آن عالمان بي‌عمل، اصل و اساس پيام‌هاي توحيدي تورات را ترك كرده و به انبوهي از احكام من درآوردي فقهي چسبيده بودند! به راستي براي توجيه ضرورت وجود و بقاي طبقة متولي دين، جز حكم تراشيدن براي خوردنيها، كه همة مردم به آن نيازمندند، چه عاملي مؤثرتر است؟ و اين كه در قرآن به كرّات تكرار شده همة خوردني‌هاي روي زمين براي شما حلال و طيّب است به استثناي ۴ مورد (ميته، خون، گوشت خوك و آنچه به نام غيرِ خدا ذبح شده)، براي همين است كه جلوي احكام دست و پاگير فقاهتي گرفته شود. با اين حال مهمترين دغدغه و نگراني بسياري از مسلماناني كه به غرب سفر مي‌كنند، ذبح شرعي است! گويا آنچه در روح و روان ما از فرهنگ بيگانه رسوخ مي‌كند، اهميت آنچه در شكم فرو مي‌بريم را ندارد!
آنچه حايز اهميت است، موقت و مشروط بودن اين تحريم‌هاست كه هيچكدام مبناي تكويني و هميشگي نداشته بلكه به دليل خوي تجاوزگري آن قوم، كه احتمالا مصرف گوشت و چربيِ بيش از حدّ در خلقيات آنها مؤثر بوده، وضع گشته است (والله اعلم). آية ۱۶۰ سورة نساء نيز تأكيد مي‌كند كه «به خاطر ظلمي كه يهوديان مرتكب مي‌شدند و موانع بسياري كه در راه خدا ايجاد مي‌كردند، روزي‌هاي پاكيزه‌اي را كه قبلا براي آنها حلال بود برايشان حرام كرديم».

۱۹۷ - «افتري» از ريشة «فَرَي»، سخناني من درآوردي و بي‌پايه و اساس و بافته شده است. در قرآن آمده است که ماجراي حضرت يوسف(ع) قصه‌اي بافته شده و ساختگي نيست، بلکه حقيقتي است که در کتاب‌هاي پيشين نيز ذکر گرديده است: «...مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَىٰ وَلَٰكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ...» (يوسف ۱۱۱).

۱۹۸ – پيوند اين آيه با آيات قبل در همين راه حل عملي براي پاك شدن از شرك اعتقادي و تعصّبات فرقه‌اي و رسيدن به وحدت بر محور مشتركات اصلي با اهل كتاب است، و چه الگو و اسوه‌اي كه مورد قبول سه امت يهود، نصاري و اسلام باشد مهمتر از پيروي از آيين ابراهيم است؟ همچنين ر ك به پاورقي ۱۴۸ همين سوره.

۱۹۹ - ر ك به پاورقي ۱۴۹ همين سوره.

۲۰۰ - اما آيين ابراهيم و سيره توحيدي او را از كجا مي‌توان دريافت؟ مناسك حج عصارة نمادين و علامات مسير توحيدي آن پيامبر بزرگ است كه در قالب مناسك حج متبلور شده است. كعبه كه گويا از زمان آدم بنا شده بود، اولين خانة مشاعي است كه تعلق به «مردم» دارد. ما آن را خانة خدا مي‌ناميم، اما خدا آن را خانة مردم ناميده است!

۲۰۱ - اين آيه از هدايتگر بودن اين خانه براي بشريت و جهانيان حكايت مي‌كند (هُدًى لِّلْعَالَمِينَ)، نه فقط مسلمانان. اما «بَكَّهَ» همان مكّه است، در معناي آن از نظر لغوي گفته‌اند: بَكَّه دلالت بر تجمع مردم و انبوهي آنان مي‌كند. برحسب دقّت نظر «رشاد خليفه»، كاشف ارتباط ميان حروف مقطعة قرآن و عدد ۱۹، اگر در اين آيه به جاي بَكَّه، مكّه آمده بود، تعداد ميم در سورة آل‌عمران، كه با حروف مقطعة «الم» افتتاح مي‌شود قابل تقسيم بر عدد ۱۹ نبود. همين نكته (در آية ۹۳) در ذكر كنية يعقوب «اسرائيل»، به جاي نام حقيقي او (كه ۱۶ بار در قرآن تكرار شده) مطرح است. در نام اسرائيل دو بار حرف الف و يكبار حرف لام اضافه شده است كه با چنين افزايشي تعداد اين حروف مضربي از عدد ۱۹ خواهد شد!

۲۰۲ - «مَقَام»، موقعيت و مواضع قيام توحيدي ابراهيم است كه در روزگار شركِ فراگير، از ميان غافلان برخاست و به خداپرستي خالص دعوت كرد. منحصر ساختن آن به مكاني محدود در كنار كعبه، تنزّل دادن موضوع به مراسمي تشريفاتي است. اصلاً حج چيزي جز مقام ابراهيم نيست كه هركس به آن (مقام تسليم توحيدي) درآيد، در امنيّت قرار مي‌گيرد. در آية ۱۲۵ سورة بقره نيز آمده است: از مقام ابراهيم مصلاّيي (وسيلة رويكردي به خدا) برگيريد (...وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى...). مقام نوح نيز قيام توحيدي و تذكراتش به آيات خدا بود، آنگاه كه به قومش گفت: ...اگر «مقام» من و تذكراتم به آيات خدا بر شما سخت مي‌آيد، من بر خدا توكل كردم... (يونس ۷۱- وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللهِ فَعَلَى اللهِ تَوَكَّلْتُ...).
«مقام»، مصدر ميمي يا اسم زمان و مکان قيام است که بر حسب مورد؛ اگر در مورد خدا باشد، معناي منزلت و جايگاه رفيع دارد (مثل: ابراهيم ۱۴- ...ذَٰلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي...)، اگر در مورد فرشتگان باشد، نقش آنها را نشان مي‌دهد (صافات ۱۶۴- وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ) و در مورد انبياء، قيام توحيدي و رسالت آگاهي‌بخش آنان را بيان مي‌کند.

۲۰۳ - ظاهر آيه دلالت بر امنيّت مكان مكّه در ايام حج مي‌كند و باطن آن، دلالت بر امنيتي دروني كه با پيوستن به توحيد خالص ابراهيمي حاصل مي‌شود؛ در اين حال هم خود در پرتو امنيّت ايماني قرار مي‌گيرد و هم مردم از دست و زبانش در امنيّت قرار مي‌گيرند.

ترجمه عبدالعلى بازرگان