به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۴۸ - بي‌گمان خدا اين (گناه) را كه به او شرك ورزيده شود نمي‌بخشد و (اما) كوچكتر از آن را براي هر كه خواهد (شايسته بداند) مي‌بخشد،۱۲۴ و هركس براي خدا شريكي قائل شود، دروغ تنگ‌نظرانة عظيمي بر بافته است.۱۲۵

۴۹ - آيا به كساني كه خود را مي‌ستايند نمي‌نگري۱۲۶ (كه چگونه از خود راضي هستند)؟ حال آنكه (تنها) خداست كه هر كه را خواهد (شايسته بداند) پاك مي‌گرداند۱۲۷ و (هر‌كه به پاكي گرايد، حتي) به قدر اندكي (رشتة نازك روي هستة خرما) هم ستم نمي‌بيند.۱۲۸

۵۰ - بنگر كه (با اين غرور و خودستايي) چگونه بر خدا دروغ مي‌بندند! و همين (ادّعا) بر تنگ‌نظري آشكار (آنها) كفايت مي‌كند.۱۲۹

۵۱ - آيا به كساني (از علماي ديني يهود) كه نصيبي از كتاب داده شده‌اند۱۳۰ نمي‌نگري (كه چگونه براي رسيدن به مقام و منافع دنيايي) به بُت و طاغوت مي‌گِروند۱۳۱ و دربارة كافران (مشركان بُت‌پرست) مي‌گويند: اينها از كساني كه (به اسلام) ايمان آورده‌اند ره يافته‌ترند!۱۳۲

۵۲ - چنين كساني‌اند كه خدا لعنتشان كرده۱۳۳ (از رحمت خويش دور ساخته) و هر كه را خدا لعنت كند، براي او هيچ ياوري نخواهي يافت.

۵۳ - آيا آنان را نصيبي (مقام و مسئوليتي) در فرمانروايي است؟ كه اگر چنين بود، (به اندازة) نقيري۱۳۴ (دانه‌اي در منقار پرنده‌اي) هم به مردم نمي‌دادند.

۵۴ - آيا بر مردم (پيامبر و مسلمانان)، به خاطر آنچه خدا از فضل خويش (نبوّت و كتاب) بر آنها بخشيده، حسادت مي‌كنند!؟ (چنين تنگ‌نظري روا نيست زيرا) ما به آل‌ابراهيم (هر دو نسل اسمعيل و اسحق) كتاب و حكمت۱۳۵ و (همچنين) فرمانروايي عظيمي داديم (پيامبر اسلام هم از آل‌ابراهيم است).

۵۵ - البته بعضي از آنها به آن (فضلي كه به پيامبر داده شده بود) ايمان آوردند و بعضي ديگر (توده‌هاي مردم را) از گِرويدن به آن باز داشتند۱۳۶ و (در بازتاب اين ظلم) آتش دوزخ آنان را كافي است.

۵۶ - بي‌گمان كساني كه به آيات ما كفر ورزيدند (مانع گرايش مردم به آن شدند)، به زودي به آتشي آنان را درآوريم كه هرگاه پوست‌هاشان بسوزد، پوست‌هاي ديگري جايگزين آن سازيم تا عذاب را بچشند،۱۳۷ مسلماً خدوند شكست ناپذير حكيم است.۱۳۸

۵۷ - و (اما) كساني را كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، به زودي در باغ‌هايي (از خرّمي) وارد مي‌كنيم كه از زير آن نهرها جاري است۱۳۹ و در آن تا ابد جاودان خواهند ماند. براي آنها در بهشت همسراني پاك است۱۴۰ و آنها را در سايه‌اي گسترده درآوريم.۱۴۱


۱۲۴ - موضوع شرك از كليدي‌ترين مباحث قرآني است كه ورود به آن متناسب با محدودة اين پاورقي نمي‌باشد، همين قدر با مقايسه اين آيه با آية ۱۱۶ همين سوره و دو سورة ديگر كه جمله «وَمَن يُشْرِكْ بِالله» در آنها تكرار شده، ۴ نكته را استخراج مي‌كنيم:
۱- نساء ۴۸ : هركس به خدا شرك بورزد، دروغ تنگ‌نظرانه‌اي بافته است... فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا
۲- نساء ۱۱۶ : هركس به خدا شرك بورزد، به گمراهي بس دوري افتاده است... فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيدًا
۳- مائده ۷۲ : هركس به خدا شرك بورزد، خدا بهشت را بر او حرام كرده است... فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّهَ
۴- حج ۳۱ : هركس به خدا شرك بورزد، گويي از آسمان بلند (توحيد) سقوط كرده و... فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيق
اوصاف فوق وضعيت فرد شرك‌زده را نشان مي‌دهد. اما درجهت مقابل، فعل «يُشْرِك» دو بار ديگر در قرآن با نهي «لا»، در نشان دادن زمينة شرك و راه نجات از آن آمده است:
۱- تكيه توحيدي انحصاري بر «ولايت» (دوستي، سرپرستي و كارسازي) خدا و تسليم بودن به «حكم» او در كتاب هدايتش، با پرهيز از دخالت دادن نظريات و فتاوي مخالف كتاب خدا. كهف ۲۶- ...مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا
۲- پرهيز از شرك در «عبادت» (خواندن غيرخدا براي برآوردن حاجات و نسبت دادن صفاتي به آنها كه منحصر به خداست)
كهف ۱۱۰- ...فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحًا وَلا يُشْرِكْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا
در آخرين سوره قرآن (ناس)، از سه جهت به خدا پناه مي‌بريم: رَبِّ النَّاس، مَلِكِ النَّاس و إِلَٰهِ النَّاس. از عوامل پنهان و آشكار (مِنَ الْجِنَّهِ وَالنَّاس) كه ما را به انحراف از سه اصل فوق مي‌كشانند:
الف) انحراف از «ولايت رَبِّ النَّاس» به «ولايت» ارباب‌هاي متفرّق.
ب) انحراف از «حكم مَلِكِ النَّاس»، به «حكم» ملوك، طاغوت‌ها و پادشاهان.
ج) انحراف از «عبادت إِلَٰهِ النَّاس»، به «عبادت» (سرسپاري و تسليم) معبودهاي دنيايي.

۱۲۵ - رك به پاورقي ۵۴ همين سوره.

۱۲۶ ـ در پرستش توحيدي خدا، موجبي براي اختلاف و تفرقه وجود ندارد؛ معبود و مقصود واحد است و همه بندگان تسليم احكام و فرامين او در كتاب هدايت. اين وحدت و همسويي را شيطان با وعده‌ها و وسوسه‌هايش به پراكندگيِ شرك و به تعبيري، «شركت سهامي خدا و شركاء» و هريك از شريكان مردم را به سمت و سويي دعوت مي‌كنند. در خداپرستي توحيدي، بندگان شيفتة صفات و اسماء نيكوي خدا هستند، اما شرك خودشيفتگي و انواع شيفتگي به قدّيسين، رهبران ديني و سياسي، بُت‌ها و ايده‌آل‌هاي گوناگون پيدا مي‌كنند. قرآن براي نشان دادن تحيّر و تخاصم حاصل از شرك و تفاوت آن با آرامش و امنيت توحيدي، در مثالي بشري كارگر (يا كارمندي) را كه كارفرمايان متعدد و مخالف با هم دارد، با كارگري كه فقط از يك كارفرما دستور مي‌گيرد مقايسه مي‌كند. شيفتگي‌هاي متفاوت، تفاوت، تعصّب و تكبّر و تفرقه و تخاصم را موجب مي‌شود و بندگان را در مقابل هم قرار مي‌دهد.
به سخن حكيمانة امام علي: «ابليس در خود برتر بيني‌اش نسبت به آدم، كه از خاك (نه آتش- انرژي) آفريده شده بود، به اصل خويش «تعصّب» ورزيد و پيشواي متعصّبين، سرآغاز مستكبرين و پايه‌گذار عصبيّت شد (نهج‌البلاغه خطبه ۱۹۲/ ۲۳۴).
اين آيه بلافاصله پس از طرح آفتِ شرك، اولين آسيب آن را كه خودستايي و غرور است نشان مي‌دهد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ». منظور از كساني كه خود را مي‌ستايند و از اعمالشان رضايت دارند چه كساني‌اند؟ پاسخ آن را آيه بعد نشان مي‌دهد. اين آيه، هرچند كليّت دارد، اما شأن نزول آن در معرفي علمايي از اهل كتاب (يهوديان) است كه وظيفه داشتندكتاب آسماني را براي توده‌هاي مردم تبيين كنند، اما به خاطر ترس و محافظه‌كاري (در برابر حاكمان يا مقلدان)، از بيان آنچه مخالفت با آنها تلقي مي‌شد، خودداري مي‌كردند.
خودستايي، تكبّر و تعصّبِ بسياري از علماي اهل كتاب را قرآن به دفعات براي عبرت مسلمانان نقل كرده است. آنها از خدمات تبليغاتي و تعليماتي و تشريفاتي (دعاي عقد و ترحيم و ختنه و حلال كردن غذاها و...) كه عرضه مي‌كردند (بما اوتوا)، بسيار خرسند و مفتخر بودند و دوست داشتند براي كارهايي كه نكرده‌اند (وظايف اساسي دين، يا سوء استفاده‌اي كه مي‌توانسته ولي نكرده‌اند) مورد ستايش قرار گيرند.
خصلت خودستايي برخي از اين عالم نمايان، را كه سواد مختصري (نصيباً من الكتاب) داشتند، در اين آيه به وضوح بيان كرده است. شديدتر از آن را مي‌توان در انجيل متي علية «كاتبان و فريسيان» يافت.
آيات ۱۷۴ سورة بقره و ۷۷ و ۱۸۸ سورة آل‌عمران نيز در وصف متولياني از اهل كتاب (يهود و نصاري) است كه احكام خدايي را از ترس پيروان خود مي‌پوشاندند و براي رسيدن به جاه و مقام دين فروشي مي‌كردند.

۱۲۷ - ن ك به آية ۲۱ سورة نور: ... وَلَوْلا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا... و نيز بقره ۱۲۹ و ۱۷۴، آل‌عمران ۷۷ و ۱۶۴ و جمعه ۲.

۱۲۸ - وصف «فَتِيلاً» در جمله «وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» ۳ بار در قرآن آمده است: نساء ۴۹ و ۷۷ و اسراء ۷۱. از چشم اعراب معاصر نزول قرآن كه مهمترين رزق آنها خرما بود، رشتة نخ مانندي كه در شيار هستة خرما وجود دارد و ته مانده‌اي از آن محسوب مي‌شود، نماد حقير بودن و حداقلِ بهره محسوب مي‌شده است. بسياري از مردم مي‌پندارند اگر از قافلة تعصّبات قومي، نژادي، ديني، سياسي و امثالهم، كه معمولا جوّ حاكم را تشكيل مي‌دهد، عقب بمانند، تنها مي‌مانند و ضرر مي‌كنند، وعدة انتهاي اين آيه بشارت بر آنهاست كه به قدر سرِ سوزني هم زيان نمي‌بينند.

۱۲۹ - در پاورقي ۵۴ اين سوره توضيحاتي در معناي كلمه «اثم» (مخالف بِرّ) داده شده است. در آية ۴۸ شرك را «إِثْمًا عَظِيمًا» شمرده و در اين آيه، خودستايي را كه نمادي از شراكت خود با خداست «إِثْمًا مُّبِينًا».

۱۳۰ - ر ك به پاورقي ۱۱۰ همين سوره (دو سطر اول).

۱۳۱ - كلمه «جِبْت» فقط همين يكبار در قرآن آمده است. لغت نامه «المنجد» جِبْت را : بُت، صنم، ساحر، جادوگر، بي‌ارزش، خداي قلابي و دروغين شمرده است. «طاغوت» از مصدر طغيان، به هر طغيانگر متکبري گفته مي‌شود که با ظلم و ستم و خودمحوري، ميان مردم حكومت مي‌کند. عنوان طاغوت ۸ بار در قرآن تکرار شده است: عمدتاً در برابر الله (نساء ۷۶ و زمر ۱۷)، توصيه به انکار او (بقره ۲۵۶ و ۲۵۷)، و نفي داوري‌اش (نساء ۶۰). خداوند دوري از طاغوت (زمر ۱۷) را فرمان داده، و فرمانبران و سرسپردگان طاغوت را مذمّت کرده است (نساء ۵۱ و ۶۰).
شرك موجب خودشيفتگي و غرور مي‌شود و با فراموش شدن ارزش‌هاي اخلاقي و اسماء نيكوي خدا، يا معبودهاي خيالي باطل (جِبْت) جايگزين خدا در دلهاي تهي از معنويت مي‌شود، يا طاغوت‌هاي زمانه و اربابان زر و زور و تزوير.

۱۳۲ - ظاهراً اشاره‌اي است به حمايت يهوديان از ائتلاف مشركان در جنگ احزاب عليه مسلمانان و ترجيح دادن مشركان بُت‌پرست بر آنها، به خاطر حسادت و خودبرتربيني ديني. مفسرين گفته‌اند پس از شكست سهمگين مسلمانان در جنگ اُحُد، كعب‌بن‌اشرف از رؤساي قبايل يهودي اطراف مدينه، موقع را براي ريشه‌كن كردن اسلام مغتنم شمرده و در ملاقات با مشركان قريش ضمن تأييد مواضع و برتري عقايد آنان نسبت به مسلمانان، وعدة توطئه‌آميز حمايت از مشركان را داده بود (السيره النبويّه، ج ۳ ص ۱۱).

۱۳۳ - «لَعْن»، راندن كسي از خود و دور كردن اوست. لعنت كردن ما آدميان لفظي است و جنبة نفرين دارد، اما لعن الهي، محروم كردن گمراهان از رحمت خود در بازتاب عمل خود آنها (كفر، نفاق، ستم، فساد و تباهي و...) مي‌باشد. لعنت خدا مثل دستِ رد زدن معلم به شاگرد تنبل براي رفتن به كلاس بالاتر است كه نه از دشمني، بلكه از حكمت و حمايت از حق ديگران ناشي مي‌شود.

۱۳۴ - «نَقِير» از «نَقَرَ»، كوبيدن بر طبل و مشابه آن است (مدثر ۸). منقار پرنده نيز وسيله‌اي است كه با كوبيدن آن بر زمين دانه برمي‌چيند. نقير نماد ناچيزي مقداري است كه در منقار پرنده‌اي جاي مي‌گيرد. به خال و فرورفتگي كوچك پشت هستة خرما نيز، كه ممكن است ذره‌اي از شيريني در آن مانده باشد، نقير گفته مي‌شود كه مشابه «فَتِيل» است. منظور از مُلك، همان فرمانروايي سياسي است كه يهوديان به خصوص در دوران داود و سليمان، از آن بهره‌مند بودند و پيامبر اسلام با درخواست مردم مدينه به رياست بر آنها برگزيده شده بود. اشارة آيه به اين است كه اگر يهوديان قدرت سياسي داشتند، با تماميّت‌طلبي خود، آنچنان كه امروز در عملكرد رژيم صهيونيستي در فلسطين اشغالي و عملكرد ساير قدرتمداران مي‌بينيم، حقوق همگان را سلب مي‌كردند.

۱۳۵ - آنچه از کلمه «کتاب» براي تلاوت كنندة امروزي كتاب‌هاي آسماني تداعي مي‌شود، اوراقي ميان دو جلد مي‌باشد. در حالي که كتابت آنها سالياني بعد صورت گرفته است. در روزگاري که فرهنگ شفاهي ميان مردم حاکم بود و به ندرت کسي سواد خواندن و نوشتن داشت، هر آنچه به توافق جمعي و قرار و قانون مي‌رسيد، مکتوب مي‌کردند. بنابراين لفظ «کتاب»، قوانين و نظامات ثبت و ضبط شده تشريعي يا تکويني را تداعي مي‌كند.
اما منظور از تعليم حکمت، آموزش فلسفه و ذهن‌گرايي نيست. حکمت در قرآن، عمدتاً جنبه عملي (نه نظري) دارد و دلالت بر «رفتار و منش» خردمندانه و خدا‌پسندانه مي‌كند. فردي ممکن است بي‌سواد باشد، ولي رفتار و مناسبات اخلاقي‌اش با دوست و دشمن «حکيمانه» باشد. معناي حکمت متأسفانه در همان دوران آشنايي اوليه متفکران مسلمان، همچون ابن‌سيناها با فلسفه يونان، از معناي عملي و قرآني خود منحرف شد و جنبة نظري يافت.
واژة «حکمه» ۲۰ بار در قرآن تکرار شده که ۱۰ مورد آن همراه کتاب آمده است (يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَ) و اين دو، دو بال پروازند. تعليم کتاب، آموزش قوانين و نظامات (در تشريع و تکوين) است، و تعليم حکمت، آموزش اخلاقيات در ارتباط با خدا و خلق در زمينة رفتار و عملکرد آدمي. اما «حسادت» مطرح شده در اين آيه محصول درجة دوم شرك و ناشي از اصالت پيدا كردن ارزش‌هاي مادّي غيرخدايي در دل كساني است كه در رقابت‌ها بر سر رياست و ثروت عقب مي‌مانند و با عداوت و حسادت مي‌خواهند آن را جبران كنند.

۱۳۶ - «صَدَّ» از ريشة «صَدَدَ»، بيشتر به معناي مانع شدن و برگرداندن ديگران از راه و هدفي است كه در پيش گرفته‌اند و نوعي تجاوز به آزادي و حق انتخاب دين و آئين مردم محسوب مي‌شود. اين فعل به صورت لازم و متعددي (هر دو) در قرآن آمده است.

۱۳۷ - چنين تهديدي، هرچند متوجه سركردگان سركوبگر جوامع است، با اين حال با عواطف و احساسات بشري و داوري عقل، در تناسب گناه با كيفر و عمر محدود گناهكار با ابديت عذاب او، به ظاهر نمي‌سازد. پاسخ آن را شايد بتوان در «فاني» بودن دنيا و «باقي» بودن سراي ديگر يافت، كه هم بهشت‌اش جاويد است و هم جهنم‌اش. گويي دنيا و عمر گذراي بشر فرصتي است يكباره براي ورود به دانشگاه سعادت و نجات كه ره يافتگانش براي ابد موفق و منعم، و پشت درماندگانش براي ابد محروم و معذّب مي‌مانند. در هرحال عظمت خدا را با عقل خود نتوان سنجيد «لاتقدر عظمه الله على قدر عقلك فتكون من الهالكين» (نهج‌البلاغه خطبة ۹۱).
«جُلُودُ» جمع جلد (پوست)، معناي ويژه‌اي در قرآن دارد؛ روز قيامت به همراه ابزار شناخت گوش و چشم عليه گناهكاران شهادت مي‌دهد (فصلت ۲۰ و ۲۱)، با تلاوت آيات الهي به لرزه در مي‌آيد (زمر ۲۳) و بالاخره در آخرت، عذاب اعمال سوء خود را با سلول‌هاي عصبي خويش به مراكز احساس منتقل مي‌نمايد (حج ۲۰ و نساء ۵۶). پوست بزرگترين عضو بدن است كه حدود دو متر مربع وسعت، و در هر سانتيمتر ۱۲ متر عصب، ۴ متر رگ و مويرگ و يك ميليون سلول دارد. اگر سلول‌هاي پوست بدن انسان را به دنبال هم قرار دهيم، ۴۵ مايل درازا خواهد داشت. اين پوشش بيروني با ساليانه ۱۳۰۰ ليتر عرق ما را در برابر خشكي گرما و ميكرب‌هاي مهاجم محافظت مي‌كند. پس به نوعي ارتباط سطحي ما را با دنياي بيرون، از رحمت يا عذاب برقرار مي‌كند.

۱۳۸ - صفت «عزيز» در زبان عربی، دلالت بر عزّت مطلق، يعنی ابرقدرت بودن می‌كند كه دستی بالای دست او نيست. از اين نظر به شاهان نيز «عزيز» می‌گفتند. مثل عزيز مصر (فرعون). زمين بلندی را كه آب بر آن سوار نمی‌شود نيز «عزاز» می‌گويند. اما صفت حكيم دلالت بر محكم و استوار و مبرای از عيب و نقص بودن می‌كند، همچون جسم محكمی كه نشكن و يكپارچه است. خدا حكيم است، چون در كارش رخنه و راهی برای نفوذ خرابی و نقص نيست.
به كار بردن ضمير «نا» در اين آيه، نقش عمل انسان در جهان هستي و فراگيري قوانين طبيعت را نشان مي‌دهد. سوزش مجازي در آخرت، بيش از سوزش حقيقي دنيايي دردآور است. آن آتشي است كه از درون برمي‌خيزد : «نَارُ اللهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَه» (همزه ۶ و ۷).

۱۳۹ - ر ك به پاورقي ۳۴ همين سوره.

۱۴۰ - «ازواج» به همسران (زن يا شوهر) گفته مي‌شود. در اين آيه به جاي وصف زيبايي يا قد و قامت، كه ظاهري و جسمي هستند، به طهارت نفساني، كه اختياري و پرورشي است، اشاره كرده است. مشابه اين وصف در بقره ۲۵ و نساء ۵۷ آمده است.

۱۴۱ - «ظِل» همان سايه است، اما به صورت مجازي به چيزهايي نيز كه همچون چتر انسان را فرا مي‌گيرد، گفته مي‌شود، مثل سايه ابر (بقره ۵۷ و ۲۱۰، اعراف ۱۶۰)، سايه داغ دود آتش (واقعه ۴۳)، سايه امواج متراكم دريا (لقمان ۴۳) و سايه رحمت ربوبي در قيامت (واقعه ۳۰، نساء ۵۷، رعد ۳۵، يس ۵۸، مرسلات ۴۱). اعمال نيك و بد آدمي نيز همچون چتري او را فرا گرفته و در روز قيامت در سايه سوزنده يا سرورآور آن قرار خواهد گرفت (مرسلات ۳۰). در ضمن ظليل (سايه) با ظلم همريشه‌اند و در قيامت ظالمين در ظِلِّ اعمال خود خواهند بود.

ترجمه عبدالعلى بازرگان