به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۵۸ - خدا (مؤكداً) شما را فرمان ميدهد كه امانتها را به اهلش برگردانيد۱۴۲
و هرگاه درميان مردم حكم كرديد، به عدالت حكم كنيد،۱۴۳ البته (عدالت)
نكوچيزي است كه خدا شما را بدان پند ميدهد، البته خدا بسي شنواي بيناست.۱۴۴
۵۹ - اي كساني كه ايمان آوردهايد، از خدا اطاعت كنيد و (نيز) از رسول و كارگزاران
(امور اجتماعي) خود فرمان بريد،۱۴۵ پس هرگاه در امري (با كارگزاران،
مسئولين امور) نزاع كرديد،۱۴۶ اگر (به راستي) به خدا و روز رستاخيز باور
داريد، (براي رفع اختلاف) آن را به خدا (قرآن) و رسول (يا سنّت او پس از رحلت)
ارجاع دهيد.۱۴۷ اين (شيوه) بهتر و خوش فرجامتر است.۱۴۸
۶۰ - آيا نديدهاي كساني را كه (به خيال خود) ميپندارند به آنچه بر تو نازل شده و
به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند (با اين حال در اختلافات خود به جاي ارجاع
به كتاب و سنّت) ميخواهند داوري نزد طاغوت (حاكم مستبد) ببرند؟ حال آنكه فرمان
يافتهاند او را انكار كنند۱۴۹ و (اما) شيطان ميخواهد (با رسميت بخشيدن
به حكومت طاغوت و تغيير معيارها) گمراهشان كند (آنهم چه) گمراهي دور!
۶۱ - و چون به آنها گفته شود (به جاي مراجعه به دستگاه داوري طاغوت) به سوي آنچه
خدا نازل كرده و به سوي رسول بياييد۱۵۰ (خود را از سطح معيارهاي قدرت
حاكم بالا آوريد)، منافقان را ميبيني كه سخت از تو روي برميگردانند.۱۵۱
۶۲ - پس چگونه است (اين دوگانگي شخصيتي) كه وقتي به سبب اعمالشان به مصيبتي گرفتار
آيند، آنگاه نزد تو ميآيند و به خدا سوگند ياد ميكنند كه ما جز خيرخواهي و توفيق
(در حل اختلاف) قصدي نداشتيم!۱۵۲
۶۳ - اينان كسانياند كه (به زعم پنهان كاريهاشان) خدا آنچه در دل (پنهان مي)دارند
(به خوبي) ميداند، پس از (اعتراض به) آنها درگذر۱۵۳ و پندشان ده و با
سخني رسا كه در جانشان بنشيند، براي آنان (به سودشان) سخن بگو.۱۵۴
۶۴ - و ما هيچ رسولي نفرستاديم مگر آن كه به اذن خدا (با آمادگي قلبي مردم، نه به
اجبار) مورد اطاعت قرار گيرد۱۵۵ و (بر اين مبنا) اگر كساني كه (با نفاق
در پذيرش حكم طاغوت) به خود ستم كردند، نزد تو آمده از خدا طلب آمرزش ميكردند و
پيامبر نيز براي آنان آمرزش ميطلبيد، مسلماً خدا را آمرزندة مهربان مييافتند.
۶۵ - پس چنين نيست (كه با دورويي و نفاق بتوان ادعاي ايمان كرد)، به پروردگارت
سوگند كه آنها ايمان (راستين) نياوردهاند مگر آن كه در مشاجرههاي ميان خويش تو را
داور قرار دهند؛۱۵۶ سپس از آنچه (به نفع يا ضرر هر يك) حكم كردهاي
احساس دلتنگي نكنند و كاملا (بي چون و چرا) تسليم (حكم) باشند.
۶۶ - و اگر (به فرض) بر آنان مقرّر ميداشتيم كه (در مقابله با دشمنان) جان خود را
فدا كنيد۱۵۷ يا (براي مأموريتي) از خانههاي خود خارج شويد،۱۵۸
جز اندكي از آنان بدان عمل نميكردند، و اگر (به فرض) به آنچه پند داده شدهاند عمل
ميكردند، مسلماً براي آنها بهتر و (ايمانشان را) ثبات آفرينتر بود.
۶۷ - و (اگر چنين ميكردند) در آن صورت از جانب خويش پاداشي بس بزرگ به ايشان
ميداديم.
۶۸ - و مسلماً به راهي راست رهبريشان ميكرديم.
۶۹ - و هركس از خدا و رسول اطاعت كند، آنان (در بهشت) با كسي خواهند بود كه خدا بر
آنان نعمت (ويژه) بخشيده است؛۱۵۹ از پيامبران و صدّيقين۱۶۰
(راستان) و شهداء۱۶۱ (نمونههاي ممتاز و اسوههاي ايمان) و صالحين۱۶۲
(شايستگان) و چه نيكو رفيقانياند آنها!۱۶۳
۷۰ - چنين فضلي از جانب خداست و عليم بودن خدا (بر احوال بندگان) كافي است.
۱۴۲ - محور اين آيه تا ۱۲ آيه بعد سه موضوع اساسي
«امانت، عدالت و اطاعت» ميباشد كه از اركان نظام سياسي اجتماعي اسلام و اساس
مسئوليتهاي جمعي مسلمانان محسوب ميشود. در اين آيه دو اصل امانت و حكم (يا
حكومت) عادلانه مطرح ميشود و در آيات بعدي مسئله اطاعت از حكم (و حكومت) رسول،
كه محصول دو اصل قبلي است، به تفصيل تبيين ميگردد. «امانت» ايمن بودن چيزي است
كه به كسي سپرده ميشود، يعني امانت سپار از عدم خيانت در آنچه سپرده اطمينان
دارد. اين امانت ميتواند مال يا كالايي باشد كه نزد كسي گرو گذاشته ميشود
(بقره ۲۸۳) يا عقل و اختياري كه آسمانها و زمين و كوهها از نگهدارياش سر باز
زدند و انسان پذيراي آن شد (احزاب ۷۲) و بالاخره امكاناتي كه معمولا در اختيار
حاكمان و متوليان قرار ميگيرد و بايد بدون دخل و تصرّف به اهل آن كه شايستة آن
ميباشند برگردانده شود. اين امانت از شكل فردي گذشته و جنبة عام پيدا ميكند.
به نظر ميرسد اين آيه با توجه به آيات بعدي، كه در آنها سخن از حكم (يا حكومت)
و اطاعت از خدا و رسول و اوليالامر و دوري از طاغوت به ميان آمده، از
«اماناتي» (انفال و غنائمي) شامل: انعام، اموال، املاك، مشاغل و مسئوليتهاي
دولتي سخن ميگويد كه بايد به دور از تبعيض و تخصيص، عادلانه ميان اهل
(شايستگان و واجدان شرايط) توزيع گردد.
به كار بردن كلمة اهل (در: تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا)، به جاي
مالك، صاحب و مشابه آن، نشان ميدهد چيزي بيش از مالكيت و دارايي مورد نظر است
كه «اهليت» يعني شايستگي و لياقت و دانش و تخصّص معرّف آن است. مثل:
اهلالكتاب، اهلالبيت، اهل التقوي، اهلالنّار، اهل مدين و...
آية ۲۷ سوره انفال (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللهَ
وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) نيز كه در
سال اول هجرت در پيشگيري هشدارآميز از رقابت بر سر قدرت و غنائم پيروزي، ميان
مؤمنين نازل شده، موضوع «امانت» و خيانت را ميتوان همين غنائم و انفال كه
متعلق به همة مردم ميباشد دانست. اما آية ۵۸ سوره نساء در سال ۶ هجرت (برحسب
محاسبات كتاب سير تحول قرآن) نازل شده و چنان پيشبيني و هشدارهايي با توجه به
ظهور علائمي از اختلافات، ضرورت بيشتري يافته است.
۱۴۳ - منظور از «إِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاس»، احراز «حكومت» و قدرت سياسي
بر مردم است كه اجراي حكم را تضمين ميكند وگرنه داوري بدون پشتوانة دولتي
الزامي در پي نخواهد داشت. قدرت قضايي و قدرت حكومتي (دستگاه اجراي احكام) لازم
و ملزوم يكديگرند. با اين توضيحات زمينه «برگرداندن امانات به اهلش» بهتر
فهميده ميشود.
۱۴۴ - اشاره به دو صفت سميع و بصير خدا، نظاره او را بر اداي امانات و حكم
عادلانه (يا ظالمانه) ميرساند.
۱۴۵ - كلمه «اطاعت» مقابل نام خدا و رسول دو بار مستقلا آمده است كه تفاوت
اطاعت از كتاب و سنّت را در تئوري و عمل نشان ميدهد، اما اين كلمه مقابل
اوليالامر نيامده و اطاعت از آن را مشروط به دو اطاعت قبلي (كتاب و سنّت) كرده
است. اما شرط «منكم» (در: أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) نشان ميدهد اوليالامر
(متصدّيان امور) بايد منتخب و مورد رضايت مردم باشند، وگرنه اطاعت از كارگزاران
تحميل شدة طاغوتها واجب نيست.
در مورد مصداق (اوليالامر» سوء تفاهماتي بعضاً پيش آمده است؛ كساني كه خلافت
پس از پيامبر را مختص امام علي(ع) و امامان بزرگوار از ذرية
اميرالمؤمنين ميدادنند، مصداق و معناي «اوليالامر» را همان عده محدود
ميشمارند. هرچند اهل بيت مطهر پيامبر شايستهترين اشخاص براي احراز اين
مسئوليت، مشروط بر اقبال مردم و بيعت با آنان، بودند، اما كلمه «اوليالامر»
عامتر از مصاديق مشخص آن در زماني محدود است. از آن گذشته، در زمان نزول اين
آيات با حضور پيامبر، امامتي هنوز مطرح نبود كه اطاعت از آن مطرح باشد.
«اوليالامر» همان فرماندهان لشگر و مسئولين امور بودند كه در آية ۸۳ سوره نساء
به وضوح بر آن تصريح شده است.
۱۴۶ - «تَنَازَع» همچون نزاع شخصي، نزع روح از بدن، يا كندن درخت از زمين، در
باب تفاعل دلالت برتلاشي دوطرفه براي تغيير كسي از جايگاه خود و براندازي دارد.
تنازع ميان ملت و اوليالامر، معارضه ميان ملت و دولت است.
۱۴۷ - امام علي(ع) در عهدنامه خود با مالك اشتر، هنگامي كه او را به
ادارة سرزمين پهناور مصر ميفرستاد، به همين آيه در صورت بروز اختلاف با مردم
اشاره و توضيح فرموده كه ارجاع به خدا، مراجعه به محكمات (نه متشابهات) قرآن، و
ارجاع به رسول، مراجعه به سنّتِ مورد پذيرش عموم (نه موارد اختلافي) است.
نامه ۵۳ نهجالبلاغه: «وَ ارْدُد إِلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ
الْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الْاُمُورِ، فَقَدْ قَالَ اللهُ
تَعَالَى سُبْحانَهُ لِقَوْمٍ اَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ: (يا اَيُّهَا الَّذِينَ
آمَنُوا اَطِيعُوا اللهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاءَمْرِ
مِنْكُمْ، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ
الرَّسُولِ. فَالرَّدُّ إِلَى اللهِ: الْاءَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ وَ
الرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ: الْاَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَهِ غَيْرِ
الْمُفَرِّقَهِ»
۱۴۸ - «تَأْوِيلِ» از ريشه «اَوْل»، برگشت دادن و رجوع به حقيقت مطلبي است که
هنوز وقوع خارجي پيدا نکرده. مثل خوابي که يوسف در کودکي از سجده خورشيد و ماه
و يازده ستاره ديد و تحقق عيني و حقيقت آن در دوران صدارتش در مصر براي ديگران
روشن شد (يوسف ۶ و ۲۱ و ۱۰۰ و ۱۰۱). کارهايي که آن بندة عالم (خضر) ميکرد،
صورت ظاهري داشت که دليل واقعي آن براي موسي روشن نبود بنابراين نميتوانست در
اموري که با معيارهاي شريعت تعارض دارد صبر کند.
۱۴۹ - نشانة ايمان راستين به كتاب الهي و سنّت فرستادة او، و نيز كتب آسماني
پيشين، ميزان قرار دادن اين دو اصل در اختلافات فيمابين است (آنچنانكه در آية
قبل بر چنين اطاعتي تأكيد شده)، البته حكم اوليالامرِ برگزيدة مردم (مِنكُم)
بايد پذيرفته گردد، اما طاغوت زمامداري است كه با طغيان بر حقوق مردم و
ارزشهاي انساني، به اتكاء قدرت نظامي، اقتصادي يا فريب ديني بر مردم مسلط شده
است. حاكميت طاغوت (زمامداران مستبد) در تقابل آشكار با حاكميت ارزشهاي الهي
(مندرج در كتاب و سنّت) است كه هر مؤمني بايد به انكار آن به هر نحو ممكن
بپردازد.
۱۵۰ - «تَعَالَوْا» با عُلو و عالي و اعلي همريشه است. فعال امر «تَعَالَوْا»
۷ بار در قرآن آمده است. اين فراخوان كه متضمّن فرا آمدن از عقيده و عملي سطحي
و نازل است، به ترتيب دربارة: اهل كتاب منحرف از توحيد (آلعمران ۶۱ و ۶۴)،
منافقين (آلعمران ۱۶۷، نساء ۶۱، منافقون ۵)، و مشركين (مائده ۵، انعام ۱۵۱)
آمده و هرگز كاربردي عادي در خواندن كسي براي انجام كاري ندارد.
۱۵۱ - اكثريت مسلمانان شناسنامهاي در عين باور به معيارهاي قرآني و عملكرد
رسول، از اين حاكم خيرخواه و خالص خدايي كه به سادگي و سرعت و بي هيچ هزينه
وكالتي ميانشان داوري ميكند، روي ميگردانند و به وكيلان و دستگاهي مراجعه
ميكنند كه صدها هزار پروندة شكايت در بايگانيهاي آن سالهاست خاك ميخورد.
۱۵۲ - به فرض هم چنين بوده باشد، از اين حقيقت غافلند كه به رسميت شناختن
طاغوت، از ميان بردن مرزبندي حق و باطل و لوث شدن ارزشهاي خدايي است.
۱۵۳ - اِعراض روي گرداندن از اشخاص است، اما وقتي با حرف اضافه «عن» ميآيد
(فَأَعْرِضْ عَنْهُم)، معناي معترض نشدن و رها کردن شخص به حال خود است.
همچنانکه در آيه ۹۵ سوره توبه آمده است: «منافقان، هنگامي که از جهاد برگشتيد
شما را سوگند ميدهند تا از آنان «اِعراض» کنيد، شما نيز اعراض کنيد...»
(سَيَحْلِفُونَ بِاللهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا
عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ). اعراض کردن در اين موارد، ترک مذمّت و انتقاد
از آنهاست.
۱۵۴ - اين همان عاليترين شيوة اخلاقي براي تأثيرگذاري بر مخالفين و ايجاد تحول
عميق و تحريك وجدان خفته آنان است. اين شيوة را ميتوان در سورهها و آياتي
ديگر يافت. از جمله: فصلت ۳۳ تا ۳۶، نحل ۱۲۵، رعد ۲۲، قصص ۵۴ و عنكبوت ۴۶.
۱۵۵ - «اذن» را با تسامح اجازه ترجمه ميکنند، اما هر اجازهاي دو طرف دارد؛ آن
که اجازه ميگيرد و آن که اجازه ميدهد. و گرنه اجازه گرفتن معنا ندارد! اذن
خدا همان نظاماتي است که در جهان مقرّر داشته و چراغ چهارراهي است که وقتي
راننده به آن ميرسد، سبز ميشود و اذن عبور ميدهد. به تعبير قرآن، هر زمين
پاکي به اذن پروردگارش نبات خود را ميروياند (اعراف ۵۸). نور و گرماي خورشيد و
باران و هواي پاک، به اذن خدا عمل ميكنند، اگر خاک آلوده نباشد، اذن رشد
ميگيرد و استعدادهاي درون خود را آشکار ميسازد. مشروط كردن اطاعت از رسول به
«اذن الله» بر آمادگي و تمايل قلبي اطاعت كننده دلالت ميكند.
۱۵۶ - اختلاف و بگومگو و تنازع ميان دو طرف را «تشاجر» ميگويند كه همچون شجر
(درخت)، ريشه (زمينه و سابقه)، تنه (محور اصلي اختلاف)، شاخ و برگ (نكات فرعي و
حواشي) و ميوه (نتيجه و سرانجام) دارد.
۱۵۷ - از آنجايي كه به مصاف دشمن شتافتن، جانبازي و فداكردن خود براي اهدافي
بالاتر است، جملة «اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ» به جاي «قاتلوا في سبيلالله»آمده
است، وگرنه خدا فرمان تشريعي خودكشي به كسي نميدهد. البته حسابِ فرمان تكويني،
كه بازتاب عمل آدميان است، جداست.
۱۵۸ - يك پله پايينتر و آسانتر از جانبازي در راه حق، از راحتِ خانه و كنار
همسر و فرزند و امنيت شهر و ديار دل كندن و روانة مأموريتهاي نظامي و سياسي
شدن است كه خستگي و خطر و خسارت دنيايي دارد.
۱۵۹ - هر مسلمان نمازخواني در شبانه روز (حداقل) ۱۰ بار از خدا ميخواهد: «ما
را به راه راست هدايت كن، راه كساني كه به آنان نعمت دادي...»، اينك در اين آيه
(و نيز آية ۵۸ سوره مريم) به تفصيل كساني را كه از نعمت ويژة پروردگار بهرهمند
شدهاند معرفي ميكند.
۱۶۰ - صدق و صداقت راستی است، «صِدِّيق» مبالغه صدق، يعني بسيار راستگو و راست
کردار است. مؤمن کسي است که ميان قول و فعل او دوگانگي و تفاوت نباشد و به آنچه
ايمان آورده در همه حال عمل کند. اگر به انفاق و زکات، صدقه و صدقات گفته
ميشود، از اين روست که صداقتِ ايمان را با خرج کردن براي غير ميتوان شناخت.
صادقون و صادقين عمدتاً به راستگويان گفته ميشود، اما صيغه مبالغه اين فعل فقط
درباره پيامبران به کار برده شده است که ظاهر و باطن و حرف و عمل آنها کاملا
يکي بوده است. مثل: ادريس و ابراهيم (إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا) و
همچنين يوسف که ياران زندانياش او را صدّيق ميناميدند (يوسف ۴۶) و نيز مريم
که صدّيقه لقب گرفت (مريم ۴۱).
ناگفته نماند اين صفت علاوه بر پيامبران، به صورت جمعِ صديقون و صديقين، در وصف
اوصياء و اولياء حق، که اولين تصديقکنندگان پيامبران با قول و فعل خود بودند،
در قرآن آمده است (نساء ۶۹ و حديد ۱۹). چه بسا اصحاب بدر و مهاجرين و انصار،
همچنين حواريون عيسي را بتوان در اين رديف قرار داد. بالاتر از قول و فعل،
ميثاقي است که خدا از طريق عقل و ادراک از ما گرفته و آزمون و وسيله امتحاني
است که تا معلوم شود چه حد صادقانه به آن عمل ميکنيم: لِيَسْأَلَ
الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ... (احزاب ۸).
۱۶۱ - شاهد بودن، به معناي اُسوه و نمونه قابل پيروي را در آيات ديگري نيز
ميتوان به وضوح ديد (حج ۷۸ و بقره ۱۴۳). قرآن از مسلمانان خواسته است شاهدي
(مدل و الگويي) براي ساير مردم جهان باشند (حج ۷۸، نساء ۴۱ و ۱۳۵، مائده ۸ و
۴۴). و نيز پيامبران را شاهد و شهيد بر امتهاي خود شمرده است. بسياري از
مترجمان شهيد را گواه و شاهد بر اعمال پيروان خود دانستهاند، اما به تصريح
قرآن، فقط خدا بر اعمال بندگان شهيد است و پيامبران در زمان حياتشان بر آنچه
مردم در پنهان انجام ميدادند، بيخبر بودند، چه رسد پس از رحلتشان (ن ك به
مائده ۱۰۹ و ۱۱۶).
۱۶۲ - «صالِحِينَ»، اصلاحگران بزرگ جوامع بودهاند كه با تحقّق بخشيدن به شرط
«ايمان و عملواالصالحات» توفيق يافتند اين عنوان را نصيب خود سازند. واژة
صالحين ۲۷ بار در قرآن، عمدتاً دربارة پيامبران، آمده است. ملحق شدن به جرگة
صالحان نيز دعاي پيامبران بوده است (يوسف ۱۰۱ و شعراء ۸۳)، همچنين داخل شدن و
پيوستن به آنان (مائده ۸۴، انبياء ۷۵ و ۸۶، نمل ۱۹، عنكبوت ۹).
۱۶۳ - «رِفْق»، بيانگر حالتي از مدارا و ملاطفت و تسهيل و گشايش است. آرنج را
نيز، مِرفق مينامند که تکيهگاه سر و استراحت است. در رفاقت و با رفيقان نيز
مدارا و ملاطفت برقرار ميشود. كلمة «رفيق» (در باب فعيل، مثل عليم) دلالت بر
بسياري ميكند و همين يكبار در قرآن آمده است.
ترجمه عبدالعلى بازرگان