به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۸۸ - پس (با شناختي كه از عملكرد آنها پيدا كردهايد) چرا دربارة (اعتماد به)
منافقان دو گروه شدهايد؟۱۹۹ حال آنكه خدا (شخصيت و منش) آنها را به
خاطر دستاوردشان واژگونه كرده است۲۰۰ (با وجود ادّعاي مسلماني، با
دشمنان ارتباط دارند). آيا ميخواهيد كسي را كه خدا به گمراهي سپرده هدايت كنيد؟ و
آن را كه خدا (در نتيجة اعمالش) در گمراهي رها كرده،۲۰۱ هرگز راهي براي
(هدايت) او نخواهي يافت.
۸۹ - (آنها) دوست دارند كه شما (نيز)- همانگونه كه خودشان كفر ورزيدند- كافر شويد و
درنتيجه يكسان گرديد. پس (با چنين قصد و نيّت ناپاكي) از آنها هيچ دوستي (قابل تكيه
و اعتماد) مگيريد، مگر در راه خدا هجرت كنند (با ترك مشركان محارب در مكه به
مسلمانان در مدينه بپيوندند). پس اگر روي برتافتند (نخواستند جبهة دشمن را ترك
كنند، همدست آنها محسوب ميشوند)، پس هر كجا آنان را يافتيد، دستگيرشان كنيد و به
قتل رسانيد و از آنان هيچ يار و ياوري نگيريد.۲۰۲
۹۰ - مگر كساني كه به قومي بپيوندند كه ميان شما و آنان پيماني (از همزيستي
مسالمتآميز) برقرار است،۲۰۳ يا آنكه (با اين اعلام موضع و تعهّد) نزد
شما آيند كه از جنگ با شما يا با قوم خود به تنگ آمدهاند۲۰۴ (و
ميخواهند موضع بيطرفانه اتخاذ نمايند، در اين صورت كاري به آنها نداشته باشيد)، و
اگر خدا ميخواست (مشيّت او ايجاب ميكرد) مسلماً آنان را بر شما مسلط ميكرد تا با
شما بجنگند (مغرور به برتري نظامي خود نشويد)، پس اگر از (تعرّض به) شما كناره
گرفتند و با شما نجنگيدند و از درِ مسالمت با شما درآمدند (پيشنهاد صلح و آشتي
دادند)، در اين صورت خدا هيچ راهي براي شما عليه آنها قرار نداده است.۲۰۵
۹۱ - گروه ديگري (از منافقان) را خواهيد يافت كه ميخواهند از شما و نيز از قوم خود
(مكّيان) در امان باشند۲۰۶ (آنها جهتگيري معيّني ندارند، ولي آلت دست
واقع ميشوند و نان را به نرخ روز ميخورند. اين گروه) هرگاه به سوي فتنه كشيده
شوند (مورد تحريك و تطميع مشركان قرار گيرند)، با سر در آن سقوط ميكنند.۲۰۷
پس اگر از (تعرّض به) شما كناره نگرفتند و از در مسالمت با شما درنيامدند و دست از
شما برنداشتند، پس هركجا (كه با مهارت) به كمينگاه آنها دست يافتيد،۲۰۸
دستگيرشان كنيد و بكشيد، و (تنها) همينها هستند كه ما براي شما عليه آنان دليلي
آشكار قرار دادهايم.۲۰۹
۹۲ - و هيچ مؤمني حق ندارد مؤمني (ديگر) را بكُشد، مگر به خطا (اشتباه) و هركس
مؤمني را به خطا بكشد، پس بايد اسير مؤمني را آزاد سازد۲۱۰ و (علاوه بر
آن) خون بهايي به خانوادة او بپردازد، مگر آن كه (بزرگوارانه) گذشت نمايند.۲۱۱
حال اگر (مقتول) از قومي دشمن (حربي با) شما و(لي خودش) مؤمن بود، در اين صورت
(بايد فقط) اسير مؤمني را آزاد كند،۲۱۲ و (اما) اگر (مقتول) از قومي بود
كه ميان شما و آنها پيماني برقرار است، در اين حالت بايد (نخست) خون بهايي به
خانوادهاش پرداخت كند و (سپس) اسير مؤمني آزاد سازد.۲۱۳ پس كسي كه
(بردهاي) نمييابد (يا پولي براي اين كار ندارد)، در اين صورت بايد دو ماه پي در
پي روزه بدارد.۲۱۴ اين (تخفيف، شرط) بازگشتي از سوي خدا (توبهپذيري و
رضايت رحمت اوست) و خدا بسيار داناي حكيم است.۲۱۵
۹۳ - و هركس مؤمني را به عمد (تحت تأثير نفسانيات) بكُشد، كيفر او دوزخ است كه در
آن جاودان باشد و خدا بر او خشم آورد و از رحمتش محروم سازد و عذابي عظيم براي او
مهيا سازد.۲۱۶
۹۴ - اي كساني كه ايمان آوردهايد، هرگاه (براي مقابله با دشمنان) در راه خدا گام
برميداريد۲۱۷ (به سفري جنگي ميرويد)، پس به دقّت بررسي كنيد۲۱۸
(كاملا بر مواضع اعتقادي طرف مقابل آگاه باشيد)، و به كسي كه با شما از درِ صلح و
مسالمت درميآيد (اظهار اسلام ميكند)، نگوييد: «تو مؤمن نيستي!» تا (با دشمن تلقي
كردن و كشتن او و غنيمت بردن) بهرهمنديهاي دنيايي را بجوييد.۲۱۹ (ولي
بدانيد) غنيمتهاي بسيار (تنها) نزد خداست. شما پيشتر (قبل از اسلام) چنين بوديد،
ولي خداوند بر شما منّت نهاد۲۲۰ (از اسارت دنيا آزاد كرد). پس به دقّت
بررسي كنيد كه مسلماً خدا از (جزئيات) آنچه ميكنيد كاملا باخبر است.۲۲۱
۹۵ - برجاي نشستگان (محافظهكاران) از مؤمنان۲۲۲ غير از عذر داران۲۲۳
(بيماري، پيري، نقص عضو و...)، با مجاهداني كه با مال و جانشان در راه خدا به جهاد
برميخيزند مساوي نيستند. خداوند مجاهدان با مال و جان را بر خانه نشينان به درجاتي
برتري بخشيده است، و (با اين حال) خدا به همه (مجاهد و قاعِد مؤمن) وعدة نيكو داده
است۲۲۴ و (هرچند) خدا مجاهدان را بر خانه نشينان (از جهاد) به پاداشي
بزرگ برتري بخشيده است.
۹۶ - (اين برتري شامل) درجاتي از جانب او و آمرزش و رحمتي ويژه (است) و خداوند بسي
بخشندة مهربان است.
۱۹۹ - آيات قبل از گروهي ياد ميكند كه در حضور
پيامبر اظهار اطاعت ميكردند، اما چهرة واقعي آنها با توطئهچينيهاي
مخفيانهشان آشكار ميگرديد. همين دوگانگي در رفتار، شك و ترديدي را ميان
مسلمانان در ميزان اعتماد و نحوة برخورد با آنها پديد آورده بود؛ عدهاي با
اتكاء به اظهارات دوستانه و موافق آنان در محضر پيامبر، ساده انگارانه آنان را
خودي تلقي ميكردند، عدهاي ديگر بينش عميقتري داشته و به استناد
پنهانكاريهاي خائنانه آنان در ارتباط با كافران مكه، بيگانهشان ميشمردند.
در واقع دو دسته شدن مسلمانان، ناشي از خوشبيني نسنجيده گروه اول، و نگرش
جامعتر گروه دوم بر اساس عملكرد منافقان بود.
از شأن نزولي كه مفسرين نقل كردهاند، چنين برميآيد كه آنها گروهي در مكه (يا
قبايل اطراف آن) بودند كه با سياست فريب و دورويي ميخواستند هر دو گروه
مسلمانان (مدينه) و مشركان (در مكه) را همراه خود داشته باشند؛ در محضر پيامبر
اظهار فرمانبرداري ميكردند و در بازگشت به مكه با سران مشرك ساخت و پاخت و
توطئه ميكردند.
۲۰۰ - «أَرْكَسَ» از «رَكس»، دلالت بر سرنگوني رفتاري ميكند. امام علي(ع)
در وصف معاويه، كه نماد نفاق بود، او را « مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْكُوسِ
وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْكُوس» (نامه ۴۵ نهجالبلاغه) ناميده بود. معكوس شدن
شخصيت و نگونساري آدمي، نشانه وارونه و جا به جا شدن شهوات و شكم با رأس بدن
(عقل و چشم و گوش- ابزار شناخت) ميباشد.
۲۰۱ - بديهي است خداوندي كه رسولان را به همراه كتاب هدايت براي ارشاد بندگان
فرستاده، كسي را گمراه نميكند، گمراهيِ مورد نظر اين آيه محصول مكتسبات خود
شخص و خروج او از حريم و حدود حق ميباشد كه در اصطلاح ديني گمراهي ناميده
ميشود. هدايت و ضلالت در نظام الهي در عمل تحقّق مييابد، نه در ذهن و زبان.
به تصريح قرآن، تنها «فاسقين»، يعني خارج شدگان از حريم هدايت، گمراه ميشوند.
بقره ۲۶- «...وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِين». و به گفتة مولوي:
هركه گريزد ز خراجات شهــر
بار كــش غــول بيــابــان شــود
گرتو زخورشيد حَمَل سركشي
بفسـري و بـرف زمستــان شـوي
طيره مشو، خيره مرو زين چمن
ورنهچوجغدان سوي ويرانشوي (غزل شمارة ۳۱۷۰)
۲۰۲ - مسلمانان در سال ۱۳ بعثت با شدّت گرفتن فشار و شكنجة كافران ناچار به
هجرت به مدينه شدند، ولي طي مسافت طولاني مكه تا مدينه با پاي پياده يا سوار بر
شتر در هواي سوزان عربستان براي همه مقدور نبود. آية ۷۵ اين سوره از مردان و
زنان و كودكان مستضعفي ياد كرده است كه به دليل پيري يا بيماري توان هجرت
نداشتند، ولي دلشان آرزوي پيوستن به پيامبر را داشت و به درگاه خدا دعاي نجات
ميكردند. از ميان خانواده و خويشان و وابستگان مهاجرت كنندگان هم گروه دومي
بودند كه بر همان افكار و عقايد آباء و اجدادي پاي ميفشردند و نميخواستند
ريسك تغيير آيين را بپذيرند، در عين حال ترجيح ميدادند هواي خويشاوندان مسلمان
مهاجر خويش را هم داشته باشند. بنابراين با سفر موقّت به مدينه و اعلام زباني
همفكري و اطاعت از پيامبر، منافقانه ميكوشيدند از حمايت هر دو طرف برخوردار
باشند و برحسب موقعيت و پيروزي هركدام، جاي پايي براي خود بازكنند. اين گروه از
بازماندگان مهاجران، عملاً از نظر اعتقادي با مشركان فرقي نداشتند و ادّعاي
ايمانشان تنها زباني و مصلحتي بود، بنابراين در اين دوراهي بايد تكليف و موضع
سياسي خود را صريحاً انتخاب ميكردند؛ اگر ادّعاي فرمانبرداري از پيامبر
داشتند، نبايد آب به آسياب دشمن ميريختند و در سپاه آنها حضور مييافتند و صدق
ادّعاشان با كندن از مكه و هجرت به مدينه معلوم ميگرديد. اتفاقاً در ميان
كشتهشدگان جنگ بدر، از جبهة مشركين، جواناني مردّد و دو دل از همين گروه يافت
شدند كه به دليل ترس و محافظهكاري و مرعوب جوّ حاكم شدن، توسط سردمداران شرك
به ميدان جنگ با خويشاوندان مسلمان خويش كشيده و كشته شده بودند.
۲۰۳ - اولين استنثناء در تعقيب و تنبيه منافقانِ محارب، پناهنده شدن آنان به
قومي (به تعبير امروزي، كشوري) است كه با آنها پيماني منعقد شده باشد (در گذشته
پيمانها عمدتاً امنيتي بوده ولي امروزه جنبة سياسي، نظامي، اقتصادي، فرهنگي،
علمي و... نيز يافته است). نكتة بسيار مهم، حفظ حرمت پيمان با همسايگان است كه
نبايد به بهانة تعقيب منافقان داخلي، به حريم و حرمت قوانين و مقرّراتشان
پناهنده پذيري تجاوز كرد. آسيبي كه از نقض چنين پيمانهايي به جامعه اسلامي
ميرسد، به مراتب بيش از منافع فرضي به كيفر رساندن فراريان مخالف ميباشد.
برخي اقدامات آشنا در اينجا قابل ذكر است، از جمله: حمله به سفارتخانههاي
خارجي كه طبق پيمانهاي بينالمللي حريم امن محسوب ميشوند، گروگانگيري
ديپلماتهاي سياسي، ترور مخالفين داخلي در كشورهاي خارجي كه انواع پيمانها با
آنها برقرار است. همه اين رفتارها از جهل مركّب نسبت به حقوق بينالمللي و
موازين قرآني ناشي ميشود، جهل و جوري كه به مراتب بيش از دشمنان اسلام به اين
آيين صلح و آشتي صدمه زده است.
۲۰۴ - دومين استثناء، اعلام بيطرفي منافقان محارب است. هدف از شدّتِ عمل توصيه
شده در آية ۸۹، دفاع از جان و مال مسلمانان است، پس همين كه منافقان دست
بردارند، مسئله منتفي شده و مقابله تمام ميشود. خوي انتقام و تسوية حساب
گذشته، ناشي از غلبة نفس اماره بالسوء و كينهتوزي و دشمني است. مصلحت جامعه
ايجاب ميكند چرخة معيوب انتقام و شُستن تمام نشدني خون با خون متوقف گردد.
۲۰۵ - اين تأكيد كه «خدا هيچ راهي براي شما عليه آنها قرار نداده»، تمام
راههاي توجيه و تفسير و تأويل را ميبندد. فتواي هيچ مرجع، حكم هيچ ولي فقيه و
فرمان هيچ رهبري در برابر اين حكم قاطع الهي اعتبار ندارد، هرچند فرماندهان
كشوري و لشگري و سپاهي و امنيتي و اطلاعاتي مصلحت خود را در سركوب و سر به نيست
كردن مخالفين بدانند.
۲۰۶ - تفاوت اين گروه از منافقان با گروه قبلي در فقدان ابتكار عمل و اختيار و
ارادة شخصي است. گروه قبلي تلاش و تحرّك و آمد و رفت به مكه و مدينه داشتند و
خودشان برنامهريزي ميكردند، اما اين گروه فاقد چنان پويايي و پر و بال بودند.
اين تيپ از آدمها معمولا آلت دست افراد زيرك و بازيگران سياسي واقع ميشوند و
نقش ستون پنجم، سياهيلشگر و سرباز مزدور را بازي ميكنند. اينها را نميشود
ناديده گرفت و بايد واقعيتشان را پذيرفت، اما اگر ابزار قتاله دشمن شدند،
چارهاي جز مقابله با آنان نيست.
۲۰۷ - به پاورقي ۲۰۰ همين سوره نگاه كنيد.
۲۰۸ - «ثِقِفْتُمُوهُمْ» از ريشة «ثَقَفَ»، به گفتة مرحوم طالقاني (پرتوي از
قرآن- ج ۱ ص ۲۸): «مرادف با وجدتموهم (يافتن آنها) نيست. ثقافت دستيابي و چيره
شدن با آزمودگي است که وصف ضمني فاعل يا مفعول ميباشد. آنان را هر جا و هر
زمان که موضع و پايگاه گرفتهاند دستگير کنيد. ثقاف به آهني گفته ميشود که
شمشير را با آن تيز ميکنند. منظور اين است که اگر آنها قدرت يافتند و
مزاحمتشان جدي گشت، با آنان برخورد سخت ميشود.» با توجه به كاربرد اين فعل در
سورههاي ديگر (بقره ۱۹۱، انفال ۵۷، ممتحنه ۲، آلعمران ۱۱۲ و احزاب ۶۱) بهتر
ميتوان به معناي آن پي برد.
۲۰۹ - کلمة سلطان (به صورت نکره و با ضمير) ۴۰ بار در قرآن تکرار شده است.
مردماني که به قدرت مستبدين خو گرفتهاند، تسلط را ناشي از زور ميبينند و به
همين دليل پادشاهان را سلطان مينامند (حال آنکه چنين عنواني در قرآن نيامده
است). اما قرآن تسلط را در برتري منطق، و سلطان را در علم و دانشِ برتريبخش
سراغ داده است: فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (اگر راست ميگوييد دلايلي روشن
به ما عرضه کنيد - ابراهيم ۱۰). درضمن از اين ۴۰ مورد ۱۲ بار «سلطان مبين» و
يكبار «سلطان بيّن» ميباشد كه بر آشكار بودن آن دليل تأكيد ميكند.
۲۱۰ - «رَقَبَه» را گردن گفتهاند، اما معناي مجازي آن، به مصداق «رشتهاي بر
گردنم افكنده دوست...»، بند اسارت است. اصل اين كلمه «رقب»، معناي حفظ و انتظار
دارد و مراقبت و ترقّب (چشم انتظار بودن) از همان ريشه است. «رقيب» نيز كه از
اسماء نيكوي الهي است، دلالت بر مراقبت و محافظت او از اعمال بندگان ميكند
(نساء ۱ و مائده ۱۱۷). به نظر ميرسد اسير جنگي را از آن روي رقبه گفتهاند كه
آزاد و رها نيست و از او مراقبت ميشود تا نگريزد. آزاد كردن اسير با جملة
«تَحْرِيرُ رَقَبَهٍ» ۵ بار در قرآن تكرار شده است كه ۳ مورد آن در همين آيه و
همواره مشروط به مؤمن بودن اسير است. در ۲ مورد ديگر (مائده ۸۹ و مجادله ۳) شرط
ايمان ذكر نشده است. منظور از اسير مؤمن، مسلماني خودي است كه به اسارت دشمن
درآمده باشد. بديهي است در حالت جنگ آزاد كردن اسير به تقويت جبهة دشمن منجر
ميشود. اما دو مورد ديگر، در شرايط صلح و مربوط به اسيران دشمن است.
۲۱۱ - فعل «يَصَّدَّقُواْ»، به جاي يَعْفُوا، دلالت بر گذشتي بزرگوارانه، به
نشانة «صداقت» و راستي ايمان خانوادة مقتول ميكند. گزينش اين فعل تشويقي است
براي ديگران تا از اين الگوها سرمشق بگيرند.
۲۱۲ - در اين حالت آزاد كردن اسير مؤمن كفايت ميكند و نبايد بنية اقتصادي دشمن
محارب را تقويت كرد.
۲۱۳ - مقدّم آمدن پرداختن خون بهاء بر آزاد كردن اسير مؤمن (خودي)، تسريع در
خاموش كردن آتش انتقام و دشمني درميان قوم هم پيمان و پيشگيري از پاره شدن
پيوندهاي صلح ميباشد.
۲۱۴ - دو ماه روزه پي در پي تمريني است براي تقويت اراده در مراقبت از جانِ
بيگناهان و در پرهيز از بياحتياطي و خطاكاري. هر جريمهاي حكمتي دارد، وگرنه
خدا با كسي سر خصومت ندارد.
۲۱۵ - خطاكار با قتل غيرعمد، كه ناشي از بيدقّتي و سهلانگاري و خطا بوده،
چراغ عمري را خاموش و روح خود را تيره كرده است. توبه از سوي خدا (تَوْبَهً
مِّنَ الله)، پرتو رحمتي است براي زائل كردن آن تيرگي.
۲۱۶ - گمان ندارد هيچ آيهاي در قرآن تهديدآميزتر از اين آيه باشد. خداوند به
حرمت خون بندگانش قاتلان را به ۵ كيفر تهديد كرده است: دوزخ، جاودانه بودن در
آن، خشم الهي، لعنت الهي و عذابي عظيم. اين تهديد در سياق آيات مربوط به
منافقين محارب، از علم خدا نسبت به تعصّب و كينهتوزي بعضي از آدميان، حق به
جانبي آنان، توجيه، خودفريبي، تزئين رفتار توسط شيطان و لجبازي و يكدندگي حكايت
ميكند كه بدترين جنايتها را به نام دين انجام ميدهند. آنها نه بر اساس حكم
خدا در كتاب مبين، بلكه به اتكاء باورهاي دينيِ شكل گرفته در تاريخ از طريق
نقليات عمل ميكنند.
۲۱۷ - اصطلاح «ضرب فِيالاَرض» (گام زدن بر زمين) به معناي سفر جنگي يا تجارتي،
در ۶ آيه قرآن آمده است: نساء ۱۰۱ و ۱۰۶، آلعمران ۱۵۶، مزمل ۲۰، بقره ۲۷۳ و
مائده ۱۰۶.
۲۱۸ - «تبيين» كردن (در آيه: فَتَبَيَّنُوا) روشن و واضح كردن مسئله با تحقيق و
بررسي دقيق است. در فرمان «تَبَيَّنُواْ» ضرورت بررسي دقيق گزارش عليه مخالفين
بار ديگر در قرآن آمده است: حجرات ۶- «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ
جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَهٍ
فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ».
۲۱۹ - «عَرَضَ»، به متاع ناپايدار دنيا گفته ميشود كه بر مردمان عرضه ميشود و
خودنمايي ميكند (توبه ۴۲ و اعراف ۱۶۹). اما عرضه كردن همان آشكار و عيان كردن
است، برخلاف جوهر اشياء كه پنهان ميباشد. اصطلاح «عَرَضَ الدُّنْيا»در نور ۳۳،
اعراف ۱۶۹ و انفال ۶۷ نيز آمده است.
۲۲۰ - منّت از ريشة «مَنّ»، نعمت بزرگي است که موجب رفع مشکلات و پريشاني فرد
يا جامعه گرفتار ميشود. چه مادّي، چه غير مادّي. آزاد کردن اسير را از اين
منظر قرآن منّت شمرده است (محمد ۴، ص ۳۹). از نامهاي نيکوي خدا منّان است که
بر بيکراني نعمتهاي رهاييبخش او نسبت به بندگان در انواع گرفتاريها حکايت
ميکند. چنين صفتي براي خدا نيکوست، چون حقيقت دارد، ولي منّتگذاري بندگان بر
يکديگر نکوهيده است. چون هر آنچه دارند از آنِ خداست که به آنها امانت داده شده
و منّت نهادن بر گرفتاران، اثر مثبت انفاق را خنثي ميکند (بقره ۲۶۴).
۲۲۱ - مشتقات واژة «خبر» ۵۲ بار در قرآن آمده که ۴۵ بار آن نام نيکوي خبير
(معرفه يا نکره) است. خبير کسي است که از تمام جزئيات باخبر است. اصطلاح خِبره
بودن در برخي تخصصها از همين روي معمول شده است. نام نيکوي خبير بيش از همه با
صفات: لطيف (۵ بار)، حکيم (۴ بار)، عليم (۴ بار)، و بصير (۳ بار) ترکيب شده است
که نشان ميدهد خبر داشتن مطلق خدا ناشي از توجه به جزئيات ناديدني (معناي
لطيف)، حکمت، علم، و بصير بودن است. در ضمن همواره خبير بودن او را نسبت به
اعمال آدمي (کارهاي ارادي) شمرده به استثناي يک بار افعال (تفعلون - نمل ۸۸)، و
يک بار هم ظاهرسازيهاي رياکارانه (يصنعون - نور ۳۰) و البته دو بار هم به
آثار و عوارض (ذنوب) اعمال (اسراء ۱۷ و فرقان ۵۸).
۲۲۲ - قعود مقابل قيام است و دلالت بر ترس و محافظهكاري و ترجيح خانهنشيني بر
جهاد ميكند. اين عنوان علاوه بر اين سوره، در توبه ۴۶ و ۸۶ ومائده ۲۴ به كار
رفته است.
۲۲۳ - «ضَرّ» (زيان، مقابل نفع) و ضُرّ (بدحالي، مقابل خوشحالي) است. اما ضَرَر
اسم است به معناي بدحالي و بيماري و نقص عضو. «أُوْلِي الضَّرَر» يعني كساني كه
بيمارند و آسيبي جسمي دارند.
۲۲۴ - چقدر فرق است ميان تنگ نظري و تماميّت خواهي بيشتر بندگان با بلند نظري
و كرامت خدا! ما هر كسي را كه كوچكترين اختلافي با او داشته باشيم دفع و طرد
ميكنيم و غير خودي ميناميم؛ ولي در اين آيه خداوند به قاعدين هم كه از مؤمنين
محسوب ميشوند وعده نيكو ميدهد و به آنها همين كه به جبهه مخالف نپيوستهاند
خوش آمد ميگويد. قرآن بار ديگر به همين تفاوت نگرش بستة ما و بلندنظري الهي
اشاره ميكند. حديد ۱۰- «...لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ
الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَٰئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَهً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا
مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلاًّ وَعَدَ اللهُ الْحُسْنَىٰ وَاللهُ بِمَا
تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ».
ترجمه عبدالعلى بازرگان