به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۹۷ - بي‌گمان آنهايي كه (با پذيرش ستمگران و امتناع از هجرت) به خودشان ستم مي‌كردند،۲۲۵ (هنگامي كه) فرشتگان جانشان را مي‌گيرند۲۲۶ (از آنها) مي‌پرسند: شما در چه شرايطي بوديد (كه هجرت نكرديد)؟ گويند: ما در سرزمين (خود- مكه- توسط ستمگران) به ضعف و ناتواني كشيده شده بوديم. (فرشتگان) گويند: مگر زمين خدا وسيع نبود كه (به جاي چسبيدن به خانه و زندگي) در آن هجرت كنيد؟۲۲۷ پس (درنتيجة محافظه‌كاري و ذلّت پذيري) جايگاه چنين كساني (همچون دنياشان) دوزخ است و چه بد سرانجامي (تحوّل يافتني) است.۲۲۸

۹۸ - بجز مردان و زنان و كودكان مستضعفي كه توان چاره‌جويي (براي هجرت) ندارند۲۲۹ و به راه‌حلي هم (براي نجات خود) نمي‌رسند.۲۳۰

۹۹ - چنين كساني اميد است خدا از آنان درگذرد و خدا گذشت كنندة آمرزگار است.۲۳۱

۱۰۰ - و هر كه در راه خدا هجرت كند (و از سختي‌ها و خطرات آن نهراسد)، در زمين مكان‌هاي امني۲۳۲ (از شرّ ستمكاران) و گشايش (زندگي و نعمتي) مي‌يابد و هر كه به قصد هجرت به سوي خدا و رسولش (از خانة خود) خارج شود، سپس (در حوادث سفر) مرگ او را دريابد، البته پاداش او بر خداست و خدا آمرزندة مهربان است.

۱۰۱ - و هنگامي كه (براي مقابله با دشمنان) گام سفر بر زمين زديد، اگر بيم داشتيد كه (هنگام نماز) كافران (با حملة ناگهاني) شما را به فتنه (مخاطره و آسيب) بيندازند، گناهي بر شما نيست۲۳۳ كه نماز خويش را كوتاه كنيد،۲۳۴ محققاً كافران براي شما دشمني آشكارند.

۱۰۲ - و چون (تو اي پيامبر در سفري جهادي) در ميانشان بودي و (خواستي) براي آنان نماز (جماعت) برپا داري، پس بايد گروهي از آنان با تو (به ركعت اول) بايستند و سلاحشان را (با خود) برگيرند، و چون سجده را تمام كردند، بايد (براي نگهباني از جان بقيه) پشت سر شما باشند و گروه ديگر كه نماز نگزارده‌اند، پيش آيند و با تو نماز گزارند و (اين گروه نيز) بايد وسايل دفاعي و سلاح خويش برگيرند.۲۳۵ (زيرا) كساني كه كفر ورزيدند دوست دارند شما از سلاح‌ها و ساز و برگ خود غافل شويد تا به يكباره بر شما يورش آورند. و گناهي بر شما نيست اگر از باران رنجشي بر شما بود (سرماخوردگي داشتيد) يا مريض بوديد، اسلحة خود را فروگذاريد و(لي) سپرتان را برگيريد. (با آمادگي و هشياري شما) بي‌گمان خدا براي كافران (حق ستيزان) عذابي خوار كننده فراهم كرده است.۲۳۶

۱۰۳ - پس چون نماز را (در شرايط اضطراري، در حداقل زمان و اركان) به پايان برديد، پس (به جبران تقليل ارتباط معنوي) خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو (آرميده) ياد كنيد، و زماني كه آرامش يافتيد (خوف و خطر حملة دشمن برطرف گرديد)، نماز را (طبق معمول) به پا داريد كه نماز براي مؤمنين به جِدّ فريضه‌اي زمان بندي شده است.۲۳۷

۱۰۴ - و در تعقيب اين قوم (مهاجمان) سُستي نورزيد،۲۳۸ اگر شما (از آسيب‌هاي جنگ) درد و رنج مي‌كشيد، بي‌ترديد آنها نيز مثل شما درد و رنج مي‌كشند و (با اين تفاوت) كه شما اميدوار به چيزي (رحمتي) از خدا هستيد كه آنها (بدان) اميد ندارند و خدا (نسبت به اعمال نيك و بد بندگان) بس داناي حكيم است.

۱۰۵ - بي‌گمان ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا بر اساس آنچه خدا (از طريق وحي) به تو نشان داده حكم كني و (زنهار) مدافع خائنين مباش.۲۳۹

۱۰۶ - و از خدا طلب آمرزش كن كه به راستي خدا آمرزندة مهربان است.۲۴۰

۱۰۷ - و از كساني كه (در خيانت به ديگران) به خود خيانت مي‌كنند۲۴۱ دفاع مكن،۲۴۲ مسلماً خدا كسي را كه خيانتكار خودمحور۲۴۳ (تنگ‌نظر، كوته‌بين) باشد دوست ندارد.۲۴۴

۱۰۸ - (آنها خيانت‌هاي خود را) از مردم پنهان مي‌كنند (تا شرمگين نشوند) و از خدا پنهان نمي‌دارند۲۴۵ (شرم نمي‌كنند، نمي‌خواهند يا نمي‌توانند پنهان كنند) در حالي كه او همواره با آنهاست، (حتي) موقعي كه شبانه سخناني خلاف رضاي او (در دفاع ناحق از هم‌قبيله‌اي خود) در سر مي‌پرورند،۲۴۶ و خدا همواره بر آنچه مي‌كنند احاطه دارد.

۱۰۹ - هان! (گيرم كه) شما حاضران (هم‌قبيله‌اي) از آنها در زندگي دنيا دفاع كرديد، در روز رستاخيز چه كسي از آنها دفاع خواهد كرد؟ يا چه كسي وكيل (مدافع) آنان خواهد بود؟

۱۱۰ - و هركس كار بدي انجام دهد يا به نفس خويش ظلم كند، سپس از خدا آمرزش طلبد، خدا را بسي آمرزندة مهربان خواهد يافت (راه بازگشت همواره باز است).

۱۱۱ - و هركس (با كوته فكري و تنگ‌نظري) خودپرستي كسب نمايد،۲۴۷ جز اين نيست كه به زيان خويش (صفتي را) كسب كرده و خدا بسي داناي حكيم است.

۱۱۲ - و هركس خطايي يا گناهي (در كسب خودپرستي‌ها) مرتكب شود،۲۴۸ سپس آن را به (فرد) بي‌گناهي نسبت دهد،۲۴۹ پس (با اين ناجوانمردي) بار بُهتان۲۵۰ و گناه (خودپرستي) آشكاري را بر دوش كشيده است.

۱۱۳ - و اگر فضل خدا بر تو نبود و (نيز) رحمت (ويژة) او،۲۵۱ به راستي (اي پيامبر) گروهي از آنها مي‌خواستند (با شهادت باطل) تو را به گمراهي (اشتباه) بيندازند،۲۵۲ حال آنكه (با اين خيانت‌ها) جز نفس خويش را به گمراهي نمي‌اندازند۲۵۳ و (با وجود همه تباني و توطئه‌ها) هيچ زياني به تو نمي‌رسانند و خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد۲۵۴ و آموخت تو را آنچه (خود) نمي‌توانستي بياموزي۲۵۵ و فضل خدا بر تو عظيم است.


۲۲۵ - ظلم در تلقی اکثر مردم، ستم کردن به ديگري و پايمال کردن حقوق او است، اما اصل اين کلمه کاستن از حق يا گذاشتن چيزي در غير مکان آن است، که مغاير تعادل مي‌باشد. مناسبات انسان با خدا، خلق و خود بايد متناسب با حق باشد، در غير اينصورت هر نوع انحراف موجب ظلم و به هم خوردن تعادل مي‌گردد. قرآن شرک به خدا را که قرار دادن معبوداني در مکان او و کاستن از حق ربوبيت است، «ظلم عظيم» شمرده است. لقمان ۱۳- «...يَا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»
همانطور كه قبلا (در پاورقي ۲۰۲) ذكر گرديد؛ درميان كشته شدگان جنگ بدر از جبهة مشركين، جوانان مردّد و دو دلي از محافظه‌كاران مسلمان بودند كه وابستگي به خانه و زندگي و ملاحظة خويشاوندان مشرك و نيز تهديد يا تطميع آنها موجب شده بود كه از هجرت و پيوستن به پيامبر و برادران همفكرشان خودداري كنند و ناخواسته به مقابله با مسلمانان در جنگ بدر كشيده و كشته شوند. در اخبار آمده است كه پيامبر پس از گذشتن بر بدن‌هاي به خاك غلطيدة آنان از سرنوشت‌شان سخت افسوس خورد.

۲۲۶ - مقدم آمدن جملة «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَهُ» بر «ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ»، ظاهراً به دليل اولويت و اهميت ذکر زمان مرگ است، ولي ما در ترجمه براي بيان واضح‌تر مطلب و پرهيز از پيچيده شدن آن، به خود ستم کردن را مقدم آورديم.
جان ستاندن ملک الموت از بندگان را قرآن برحسب کارنامه کسی که جانش گرفته می‌شود، در سوره‌های متعددی آورده است. ن ک به: انعام ۶۱، اعراف ۳۷، انفال ۵۰، نحل ۲۸ و ۳۲، سجده ۱۱ و محمّد ۲۷.
مرگ را وفات و ميراندن را توفيه می‌گويند که اخذ کردن تمام و کمال جان است. خواب شبانه روزی را که به نوعی هوش و حواس ظاهری خود را از دست داده و همچون مردگان به خواب می‌رويم، قرآن توفيه ناميده است (انعام ۴۲).

۲۲۷ - جا به جايي و تغيير شهر و ديار در دنياي امروز كاري آسان است و مردم در جستجوي كار و شرايط زندگي بهتر يا تحصيلات عالي‌تر به نقاط دور دنيا سفر مي‌كنند. گفته مي‌شود به طور متوسط هر آمريكايي در طول عمر هفت بار تغيير خانه و مكان مي‌دهد! اين نسبت البته در كشورهاي ديگر، به خصوص مشرق زمين، پايين‌تر است. اين تحولات ناشي از احداث راه‌هاي ارتباطي گستردة زميني، هوايي و دريايي و امنيّت و امكانات آسايشي فراوان است، اما در عربستان ۱۴ قرن پيش، بيرون از قوم و قبيله امنيتي وجود نداشت و مردمان مستقل از هم زندگي مي‌كردند. از اين روي فهم مسئله هجرت براي مردم اين روزگار چندان آسان نيست و ارزشِ كنده شدن از زمين آباء و اجدادي و كوچ كردن به جايي كه كار و كسب و زندگي در آن كاملا مبهم است براي ما چندان قابل فهم نمي‌باشد.

۲۲۸ - «صيرورت»، شدن و تحول يافتن و رسيدن است. اهل لغت مصير را مصدر ميمي و اسم مکان گفته‌اند، يعني بازگشتگاه. اما مصير با مرجع و مسير فرق دارد؛ در اين واژه، توجه به سرانجام تحولات، محصول و فرآيند آن مورد نظر است. مشتقات اين واژه ۲۹ بار در قرآن تکرار شده است. مثل: الي الله تصير الامور (امور به سوي خدا برمي‌گردد)، اليک المصير، الي الله المصير، اليّ المصير، الينا المصير، بئس المصير، ساءت مصيرا، مصيرکم الي النار.

۲۲۹ - «حِيلَه» از ريشة «حِوَل» (انتقال)، به چاره‌جويي براي تغيير حالت فعلي و انتقال به حالتي بهتر گفته مي‌شود. حال و احوال و تحويل و تحوّل همه از همين ريشه‌اند.

۲۳۰ - «يَهْتَدُونَ»، هدايت‌جويي و راهيابي است، و هدايت نيز رفتن و رسيدن به مقصد است (ايصال بالمقصود). آن مستضعفان به دليل كهولت يا ضعف و بيماري و دلايل ديگر، راه حلي براي مشكل خود نمي‌يافتند. كلمه «سبيل» (مفرد و جمع و با ضماير) ۱۷۶ بار در قرآن به كار رفته كه بجز مواردي نادر، كه معناي مادي راه و جاده دارد، در بقية موارد بر راه و روش و شيوة موفقيت در رسيدن به هدفي معين دلالت مي‌كند. مثل سبيل الله، سبيل الطاغوت، سبيل الرشد، سبيل الغي، سبيل ‌المفسدين، سبيل المجرمين و... در اين آيه منظور از اين كه مستضعفان راهي نمي‌يابند، راه حل و امكاني براي هجرت است.

۲۳۱ - معنای اصلی عفو، گذشت و صرفنظر کردن و چشم پوشي از گناه است، اما در مواردی معنای گذشت بزرگوارانه از حق مادی خود را می‌دهد (مثل گذشت از مهريه- بقره ۲۳۷)، ناديده گرفتن و به فراموشی سپردن يک امر، چه بسا امور و تجربيات ديگر زندگی را، که بايد از آنها عبرت گرفته شود و در حافظه‌ها بماند، نيز شامل شود. اما كلمة «عَسَي» (اميد است، شايد) قطعي ذكر نشده تا موجب سوء استفاده بهانه جويان قرار نگيرد.

۲۳۲ - «مُرَاغَمً» به گريزگاه، راه فرار و مكان اَمن از شرّ ستمكاران گفته مي‌شود كه مهاجر مي‌تواند از ذلّت و خواري خود را نجات دهد. به قلعه و دژ نيز مَرغام گفته مي‌شود. در اين كلمه مفهوم خوار كردن دشمن نيز نهفته است، در نهج‌البلاغه (حكمت ۳۱) آمده است: هركس از زشتي نهي كند، بيني منافقين را به خاك ماليده است (و مَن نَهيَ عَنِ المُنكَر اَرْغَمَ اُنُوفَ المُنافِقين). كسي را هم كه خدا خوار كند، مي‌گويند: اَرَغَمَ اللهُ اَنْفَهُ (خدا دماغش را به خاك ماليد).

۲۳۳ - مي‌گويند گناه از جملة كلمات فارسي است كه وارد زبان عربي شده و با تبديل گاف به جيم «جناح» شده است. تقريباً همة مترجمين قرآن جناح را همان گناه متعارف معنا مي‌كنند كه نوعي دوري و كناره‌گيري از حق را مي‌رساند. اما عجيب اين كه قرآن هرگز نگفته است اين كار گناه (جناح) دارد!! بلكه در تمامي ۲۵ موردي كه اين كلمه در قرآن تكرار شده، همواره با ذكر اعمال و افعالي كه به نظر ما گناه مي‌آيد، با جملات: لا جناح عليكم، ليس عليكم جناح و... تأكيد كرده است كه اين كارها اصلا گناهي ندارد و انحرافي از حق محسوب نمي‌شود!؟ آيا واقعاً گناهي از نظر خدا وجود ندارد و ما آزاديم هر چه دلمان خواست بكنيم، يا بايد جاي ديگري رفت و به دنبال واژه‌هاي ديگري گشت؟ (ر ك به پژوهشي در پرتو قرآن، ج ۲ ص ۱۳۸، مفهوم گناه در قرآن)

۲۳۴ - اين تنها آيه‌اي در قرآن است كه كوتاه كردن (قصر) نماز در آن مطرح شده است. احكامي كه در قرآن مقرّر شده، اغلب دليل حكم هم به دنبال آن آمده است؛ در اين مورد جواز كوتاه كردن نماز، بيم خطر حملة ناگهاني دشمن ذكر شده است، پس اگر بيمي نبود و يا دشمن در فاصله‌اي دور قرار داشت، مسئله خود به خود منتفي مي‌شود. علاوه بر آن، عمل كردن به اين جواز نيز اختياري است و تنها گفته شده گناهي بر شما نيست اگر نماز خود را كوتاه كنيد.
پس در كتاب الهي نمي‌توان فرماني براي شكستن نماز مسافر يافت؛ سياق آيات ۱۰۱ تا ۱۰۳ به روشني نشان مي‌دهد كه منظور از «ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْض» سفر تفريحي و تجاري و جهانگردي نيست، بلكه مشخصاً مأموريت و سفرهاي نظامي است. اما همانطور كه مي‌دانيد، رسم شكستن نماز در سفرهاي بيش از ۴ فرسنگ، امري مقبول و پذيرفته شده در جامعة مذهبي ماست، و حتي به فتواي برخي فقيهان، كلان شهرهايي مثل تهران «بلده كبير» تلقي شده و نقل و انتقال بيش از ۴ فرسنگ در آنها مشمول حكم شرعي شكستن نماز مي‌گردد. فقيهان مبناي حكم خود را سنّت پيامبر قرار داده و مي‌گويند پيامبر در سفرهاي خود نماز را كوتاه مي‌كردند. بايد پرسيد آيا هرگز پيامبر در دوران رسالت غير از غزوات، سفري تفريحي و تجارتي به جايي كرده است!؟ (حساب يكي دو سفر تجارتي پيش از رسالت جداست). آيا نماز را كه مهمترين وسيلة ارتباطي بنده با آفريدگار است، مي‌توان به بهانة سفرهاي كاري يا سياحتي، كه در مقايسه با روزهاي كاري حال و حضور قلبي بيشتري دست مي‌دهد، كوتاه كرد!؟

۲۳۵ - گروه اول موظف بودند با اسلحه به نماز بايستند، اما در مورد گروه دوم علاوه بر اسلحه، «حِذْرَ» (اسلحة دفاعي- سپر) را نيز اضافه كرده است؛ شايد دليل آن خطرخيزتر بودن موقعيت زماني آنان نسبت به گروه اول است كه در همان ركعت نخست، دشمن مقدمات حمله را فراهم مي‌سازد. نكتة قابل تأمل، اهميت برگزاري نماز سرِ وقت و به «جماعت» حتي هنگام جنگ است. به سنّت و شيوة مرسوم ميان مسلمانان هموطن، راه حل ساده و بي دردسر مسئله، خواندن نماز فرادي در گوشه‌اي از جبهه و به تعويق انداختن وقت آن تا نماز بعدي مي‌باشد. اما فرقي اساسي ميان نماز در متن زندگي و ميدان عمل، با نماز عادت‌وار تشريفاتي وجود دارد، همچنان كه تحقيق و تز دكترا در كشورهاي پيشرفتة صنعتي در ارتباطي تنگاتنگ با تكنولوژي و صنعت و پاسخي است به نيازهاي رو به رشد جامعه در زمينه‌هاي مختلف، اما در كشورهاي رشد نيافته، تئوري و عمل هر كدام ساز خود را مي‌زنند و راه خود را مي‌روند. اصطلاح عاميانه آفتابه لگن صد دست، شام و ناهار هيچي! از جمله تداعي كنندة ساختارهاي ظاهري دمكراسي مثل انتخابات و مجلسين و رهبري و رياست جمهوري و غيره است كه از درونِ تشكيلات تزيين شدة آن جز استبدادِ بزك كرده چيزي براي ملت حاصل نمي‌شود. نماز سرِ وقت و در متن زندگي، با آگاهي به آنچه به زبان مي‌آوريم، تمريني است براي پيوند دادن واقعيات با آرمان‌ها.

۲۳۶ - «أُعِدَّتْ» فعل مجهول از عَدّ (شمردن) است. تعديد (در باب تفعيل) مفهوم ذخيره و آماده كردن مال يا ثواب و گناه دارد. فعل أُعِدَّت ۴ بار در قرآن آمده است؛ ۲ بار دربارة آتشي كه براي كافران (با عملكرد خودشان) به تدريج در وجودشان ذخيره و آمادة اشتعال مي‌شود (بقره ۲۴ و آل‌عمران ۱۳۱)، و ۲ بار دربارة بهشتي كه براي متّقين و مؤمنينِ به خدا و رسول مهيا مي‌گردد (آل‌عمران ۱۳۳ و حديد ۲۱). تدريجي بودن اين سرنوشت را در آيات ۱۸۲ اعراف و ۴۴ قلم نيز مي‌بينيد.

۲۳۷ - نحوة اقامة نماز در جنگ علاوه بر اين آيات، در آيات ۲۳۸ و ۲۳۹ سورة بقره تبيين شده است، با اين تفاوت كه آيات سورة نساء نحوة برگزاري نماز جماعت با امامت پيامبر(ص) را توضيح داده، و در سورة بقره شكل فُراداي آن را در ميان پياده نظام يا سواره نظام (رِجَالاً أَوْ رُكْبَانًا) تبيين كرده كه در چنين حالتي نه رويكرد به قبله ممكن است و نه ركوع و سجود و قيام و قعود؛ همين كه در بحبوحة جنگ دلها متوجة خدا باشد كفايت مي‌كند. بقره ۲۳۸ و ۲۳۹- «حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاهِ الْوُسْطَىٰ وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ».

۲۳۸ - مفسرين اين قوم مهاجم را همان مشركان مكه تلقي كرده‌اند كه پيروزمندانه از جنگ اُحُد برگشتند و مسلمانانِ كشته داده و مجروح به فرمان پيامبر به تعقيب آنان پرداختند. اما اگر سال نزول اين آيات را (مطابق محاسبات كتاب سير تحوّل قرآن) هشتم هجري بدانيم، در اين صورت منظور از آن قوم، سپاه روم شرقي است كه در سال هشتم در جنگ موته، هر سه فرماندة مسلمان و دو سوم سپاه آنان را به شهادت رسانده بود و سال دهم پيامبر اسلام در آستانة رحلت، سپاهي به فرماندهي «اُسامه» را براي تعقيب آنان تجهيز كرده بود.

۲۳۹ - در آية ۵۸ اين سوره آمده است: «...وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْل...» (وقتي در مقام حكم بين مردم قرار گرفتيد عادلانه حكم كنيد). اينك از آية ۱۰۵ تا ۱۱۵ ماجراي شكايتي از يك سرقت و حكم ابتدايي رسول(ص) و هشدار اصلاحي الهي به صورت سربسته نقل مي‌شود. اصل ماجرا توسط مفسرين با جزئيات تمام و اسم و رسم سارق و نام قبيلة او، و نيز يهودي بي‌گناهي كه اين اتهام را به گردن او انداخته بودند، نقل شده است. اما قرآن با صرفنظر از جزئيات و اسامي، از اين تجربه به عنوان يك سوژه پندآموز اجتماعي (Case Study) استفاده كرده و به رسول مكرم خود و گروهي از مسلمانان هشداري جدّي داده است. ظاهراً جواني از قبيله‌اي مسلمان سپر عموي خود را به سرقت مي‌برد و چون با پيگيري صاحب مال خود را در معرض خطر مي‌بيند، سپر را به خانة فردي يهودي از مخالفين اسلام مي‌اندازد. يهودي بي‌گناه شكايت آن مسلمان نزد پيامبر مي‌برد و به اين ترتيب مسئله‌اي ساده تبديل به دفاع حيثيتي متقابلي در شهر مي‌گردد. در اين شرايط مسلمانان قبيلة سارق كه آبروي خود را در معرض خطر مي‌ديدند، به دفاع از دوست خود و شهادت بر بي‌گناهي و نيكنامي او نزد رسول مي‌روند. در نظامات قبيله‌اي حمايت از عضو قبيله تحت هر شرايط و هر كاري اصلي مسلّم بود. چنين خصلتي كم و بيش و با شدت و ضعف در جوامع بشري در طول تاريخ سابقه داشته و همچنان در ميان متعصّبان ملي، نژادي، مذهبي و... ادامه دارد. بي‌اعتبار ساختن مخالف و سلب حقوق انساني او مقدمة توجيه كننده‌اي براي اِعمال خشونت و حتي گرفتن جان آنان مي‌گردد؛ در آلمان نازي نيز ابتدا با توجيهات نژادي به ظاهر علمي! از يهوديان سلب انسانيت شد، آنگاه اردوگاه‌هاي آشويتس و اعدام در كوره‌هاي گاز موجّه جلوه كرد. آن جوان مسلمان و قبيله همباور او مانعي نمي‌ديدند فردي يهودي با سوء سابقه‌اي كه قبايل يهودي عليه پيامبر و مسلمانان داشتند، بلاگردان اين بي‌آبرويي گردد! و از اين منظر شهادت دروغ خود را به نفع اسلام و مسلمين مي‌پنداشتند. ابتلاء و امتحان عظيم از همينجا آغاز مي‌گردد و تفاوت حكم عادلانه با حكم احساسات متكي بر تشخيص فردي، جوّ حاكم، شرايط محيط، مصلحت‌انديشي، حُبّ و بغض، پيشداوري، عجله و شتاب در بستن پرونده و... همينجا معلوم مي‌شود. ظواهر قضيه تماماً به نفع جوان مسلمان بود و پيامبر اسلام نيز كه (به صراحت و تأكيد قرآن) نه علم غيب داشت، و نه مدركي عليه جوان مسلمان موجود بود، درصدد بود حكم تبرئه او را صادر كند كه با هشدار الهي از طريق وحي (در همان لحظه يا با فاصلة زماني) مواجه شد. هشداري ايجابي و هشداري سلبي: ۱- معيار حكم ميان مردم همان كتاب (قرآن) است كه نحوة آن را خدا به تو نشان داده است، ۲- زنهار كه مدافع خائنين مباشي!
جملة «بِمَا أَرَاكَ اللهُ» (آنچنان كه خدا به تو نمايانده)، احتمالاً اشاره به داستان بسيار آموزنده داوري شتاب زده داود پيامبر دارد كه شرح آن در آيات ۲۱ تا ۲۸ سوره ص آمده است. اما مصداق خائنين در اين آيه، همان جوان مسلمان و همباوران قبيلة او هستند.
نقل شده است كه پيامبر اسلام پس از اين واقعه به حاضرين (قريب به اين مضمون) فرمود: ما (پيامبران) برحسب گزارشات دو طرفه مخاصمان حكم مي‌كنيم، برخي از شما در بيان حق خود ناتوان و برخي توانا هستيد، زنهار اگر من حكمي به نفع يكي از شما دادم در حالي كه خود مي‌داند حق با ديگري است، حكم مرا بپذيرد، كه اين آتشي است كه با خود به خانة خود مي‌برد.

۲۴۰ - انتظار خداوند از پيامبران به مراتب بيش از ساير بندگان است. بنابراين هر چند آنان هرگز نافرماني و گناه دانسته و عمدي نمى‌كردند، اما به مصداق: «حسنات الابرار سيئات المقرّبين» (نيكوكاري‌هاي نيکان براي مقرّبان گناه محسوب مي‌شود)، هرگونه ترک اُولي (ترجيح کار آسان‌تر) تعجيل و يا بي‌توجهي مختصر از آنان ذنب محسوب مي‌شده و اين مطلب به وفور در قرآن در مورد بسياري از پيامبران ديده مي‌شود. و اصولا لحن قرآن درباره انبياء، بيش از تمجيد و تجليل و تعظيم، حالت تذکر، تنبيه، و حتي در مواردي توبيخ دارد! در مورد رسول مکرم اسلام(ص) علاوه بر اين سوره، در هفت سوره ديگر به آن رسول، به رغم مقام عظيمش، امر به استغفار شده است (محمد ۱۹، مؤمنين ۱۱۸، تحريم ۸، غافر ۵۵، فتح ۴۸، و نصر ۳). علاوه بر آن، هشدارهاي ديگر نظير: عَفَا اللهُ عَنْكَ (توبه ۴۳)، يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَكَ (تحريم ۱)، فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ (انعام ۳۵) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللهَ (احزاب ۱) و... دلالت بر توجه ويژة خداوند به آن حضرت براي رشد و کمال و پاکي بيشتر مي‌كند.

۲۴۱ - خيانتكار به ديگران، عملاً خود را فريب مي‌دهد و با خيانت به نفس خود آن را به خسران ابدي دچار مي‌سازد. خيانت نوعي نفاق است، چون شخص خائن حق را مي‌داند ولي خلاف آن عمل مي‌كند. از اين منظر است كه خيانت را به عهد و امانت نسبت مي‌دهند. آدمي با خدا عهد صداقت بسته و امانت دار موهبت «اختيار» است. آن قبيله مسلمان با شهادت دروغ خود، به حق و حقيقت خيانت كرده بودند.

۲۴۲ - معناي اصلي جدال، محکم کردن و تابيدن نخ و ريسمان است. در مجادله ميان انسان‌ها نيز گويي طرفين با بحث و گفتگوي خصمانه تلاش مي‌کنند گِره اعتقادات خود را محکم‌تر و پيوستگي نظريات طرف مقابل را سُست‌تر کنند و همچون کُشتي‌گير، ديگري را مغلوب نمايند. اين واژه ۲۹ بار در قرآن آمده است و از ويژگي‌هاي آدمي است که نه تنها از جسم و جان و موجوديت خود، بلکه از حيثيت و آبرو و آرمانِ حتي باطل خويش هم به سختي دفاع مي‌کند. واژة جدال علاوه بر اين آيه، در آية ۱۱۱ سورة نحل نيز با حرف اضافه «عن» آمده است که مفهوم مجادله را از حالت تعرضي عليه ديگري، به دفاع از خويش تبديل مي‌کند: (يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا وَتُوَفَّىٰ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ).

۲۴۳ - ر ك به پاورقي ۵۴ همين سوره.

۲۴۴ - ر ك به پاورقي ۹۹ همين سوره.

۲۴۵ - در ترجمه‌ها به جملة «وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ الله» معمولا فعل «نمي‌توانند» را اضافه مي‌كنند، حال آنكه اگر ضرورت داشت، در آيه مي‌آمد. به نظر مي‌رسد در اينجا هدف از مخفي كردن، «شرم» از بي‌آبرويي و افشاي كار خلاف است و مخفي كردن از خدا، بي‌شرمي در برابر او و بي‌خيالي از عواقب خيانت مي‌باشد.

۲۴۶ - ر ك به پاورقي ۱۸۳ همين سوره.

۲۴۷ - در آية ۱۱۰ آمده بود «وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا...» و در اين آيه آمده است «وَمَن يَكْسِبْ إِثْمًا...». اولي به عمل اشاره مي‌كند و دومي به نتيجة عمل كه در نفس آدمي نقش مي‌بندد و «كسب» مي‌گردد. انگيزة «عمل سوء»، خودخواهي و كوته فكري است كه در اصطلاح قرآني اثم ناميده مي‌شود.

۲۴۸ - در اين آيه، فعل «كسب» را علاوه بر «اثم»، به «خَطِيئَهً» نيز نسبت داده است. از كنار هم قرار گرفتن اين دو فعل چنين برمي‌آيد كه منظور از خَطِيئَهً در اين آيه، انجام كار بد از روي اشتباه يا ندانم كاري است (والله اعلم).

۲۴۹ - بري بودن از کاري يا کسي، بيش از آنکه مفهوم بيزاري و تنفر داشته باشد، مفهوم برکناري، اعلام عدم موافقت و مبري بودن از عواقب و آثار آن است. همچنانکه گفته مي‌شود فلان شخص از اتهامات وارده «تبرئه» شد و «برائت» يافت، اين کلمه به معناي بهبودي از بيماري (بري شدن از مرض) و شفا يافتن نيز در قرآن آمده است. کاري که حضرت عيسي(ع) به اذن خدا مي‌کرد (...وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللهِ...- آل‌عمران ۴۹).

۲۵۰ - بهتان، اتهامی است که شخص را «بُهت زده» می‌کند. گويی روحش هم از اين ماجرا خبر ندارد!

۲۵۱ - مقدّم و مستقل آمدن فضل خدا بر رسول مكرم اسلام بر رحمت الهي بر آن پيامبر در اين آيه، دلالت بر فضيلت خدايي ويژه‌اي مي‌كند كه پيامبر را از بقاي در حكم مذكور منصرف ساخت.

۲۵۲ - هدايت، رهبري كردن و رساندن به مقصود (الايصال بالمقصود)، و ضلالت، دور ساختن از آن است. هدايت و ضلالت جنبة عملي دارند، نه لفظي و آدرس درست يا عوضي دادن. پيامبرِ راهنما را كسي نمي‌توانست از راه، گمراه (به مفهوم مصطلح) كند.

از اين آيه معلوم مي‌شود كه پيامبر در آستانة صدور چنان حكمي بوده است و پيش از آن به ياري وحي از حقيقت امر آگاه و منصرف گرديد، يا آنكه به فاصلة اندكي آن را اصلاح فرموده است (والله اعلم). از نظر خدا همين كه در ذهن پيامبر آمادگي صدور چنان حكمي پيدا شده باشد، براي هشدار كفايت مي‌كند.

۲۵۳ - در آية ۹۷ از «ظلم به نفس»، در آية ۱۰۷ از «خيانت به نفس» و در اين آيه از «اضلال نفس» (به بيراهه بردن خود) سخن گفته است. طبق ضرب‌المثل معروف: «هرچه كني به خود كني، گر همه نيك و بد كني». هر كه ظلم و خيانت و فريبي در حق مردم انجام دهد، در حقيقت عليه خود انجام داده است.

۲۵۴ - ر ك به پاورقي ۱۳۵ همين سوره.

۲۵۵ - جمله «وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ» معنايي بيش از «به تو آنچه نمي‌دانستي آموخت» دارد. اگر چنين بود بايد گفته مي‌شد: «عَلّمَكَ ما لَمْ تَعْلَم». «لَمْ تَكُنْ» نفي قابليت تعليم عوالم غيب، از جمله: خدا، فرشتگان، داستان انبياء و امت‌هاي گذشته و آخرت، بدون الهام الهي مي‌باشد. همين سخن را در آية ۱۵۱ سوره بقره در مورد بقيه مسلمانان ذكر كرده است (...وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ). به طور خاص نيز در مورد مدت درنگ پس از مرگ تا رستاخيز، فقدان امكان آگاهي را بيان كرده است: مؤمنون ۱۴- «قَالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ». اصلا ره يافتن به بهشت نيز بدون توفيق الهي ميسّر و ممكن نيست: اعراف ۴۳- «...وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللهُ...».

ترجمه عبدالعلى بازرگان