به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۱۱۴ - در بسياري از گفتگوهاي پنهاني (آن گروه در گردهماييهاي شبانه براي حمايت
باطل از همقبيلهاي خود) هيچ خيري نيست۲۵۶ مگر (در سخن پنهاني) كسي كه
به انفاقي۲۵۷ يا كاري پسنديده يا اصلاحي ميان مردم (آشتي و رفع اختلافي)
سفارش كند،۲۵۸ و هركس در طلب رضاي خدا (نه تعصّبات فردي و گروهي) چنين
كند،۲۵۹ به زودي پاداشي بزرگ به او خواهيم داد.
۱۱۵ - و هركس پس از آنكه هدايت (حقيقت مسئله) براي او آشكار شد (جريان خيانت با
نزول وحي برملا گرديد)، با رسول به مخالفت برخيزد۲۶۰ و جز راه مؤمنين را
در پيش گيرد، او را به ولايت (دوستي و تكيهگاه) كسي كه به او پناه برده واگذاريم و
به دوزخش (بازتاب خيانتش) درآوريم كه چه بد سرانجامي است.۲۶۱
۱۱۶ - بيگمان خدا اين (گناه) را كه به او شرك ورزيده شود نميبخشد و (اما) كوچكتر
از آن را براي هر كه خواهد (شايسته بداند) ميبخشد. و هركس براي خدا شريكي قائل
شود، در گمراهي بس دوري افتاده است.۲۶۲
۱۱۷ - آنها به جاي خدا، جز اِناثي را (بُتهايي به نشانه فرشتگان كه مؤنث
ميشمردند، به ياري) را نميخوانند،۲۶۳ و (در واقع نه فرشتگان بلكه) جز
شيطاني بي خير را (با پيروي از سركردگان منافق و شيطان صفت به ياري) نميخوانند.۲۶۴
۱۱۸ - كه خدا او (شيطان) را از رحمت (بهشت و قرب) خويش دور ساخته۲۶۵ و
(شيطان به تهديد) گفته كه از ميان بندگانت مسلماً۲۶۶ نصيبي معين (نسبت
قابل ملاحظهاي به خدمت خود) خواهم گرفت.
۱۱۹ - و مسلماً به بيراههشان ميبرم و به آرزوهاي دور و دراز سرگرمشان ميسازم۲۶۷
و فرمانشان ميدهم تا گوشهاي چهارپايان را بشكافند۲۶۸ (نوعي
خرافهپرستي و علامت گذاري به نشان ميمنت و قداست) و فرمانشان دهم تا آفريدة خدا را
تغيير دهند۲۶۹ و هركس شيطان را به جاي خدا به ولايت (دوستي و سرپرستي)
گيرد، بيگمان زيان برده است، زياني آشكار.
۱۲۰ - (شيطان) به آنان (آدميان) وعده ميدهد و به آرزوهاي باطل اسير ميسازد و(لي)
شيطان جز فريب۲۷۰ به آنان وعده نميدهد.
۱۲۱ - آنان (پيروان شيطان) جايگاهشان دوزخ است و راه گريزي از آن نمييابند.۲۷۱
۱۲۲ - و (اما) كساني كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته انجام دادهاند، آنها را
به زودي به باغهايي درآوريم كه از زير آن نهرها جاري است،۲۷۲ هميشه در
آن (شرايط) جاودانه خواهند بود. خدا وعدة حقّي داده است و كيست از خدا راستگوتر در
گفتار؟
۱۲۳ - (درآمدن به بهشت سعادت) نه به آرزوها (و خوش خياليهاي) شماست، و نه به
آرزوهاي اهل كتاب؛ هركس بدي كند به آن جزا داده ميشود و غير از خدا هيچ يار و
ياوري براي خود نخواهد يافت.
۱۲۴ - و هركس از زن يا مرد (كاري) از صالحات (اعمال اصلاحگرانه) انجام دهد، در حالي
كه مؤمن باشد۲۷۳ (به انگيزة ايماني نه رياكاري انجام داده باشد)، پس
آنان به بهشت درآيند و كمترين حقي از آنان كاسته نميگردد.۲۷۴
۱۲۵ - و چه كسي نيك آيينتر است از آنكه روي خويش (جهتِ زندگي خود را) تسليم خدا
كرده و نيكوكار باشد۲۷۵ و از آيين حقگراي ابراهيم پيروي كند۲۷۶
و خدا ابراهيم را به دوستي گزيد.۲۷۷
۱۲۶ - و هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمين است (منحصراً) از آنِ خداست و خدا بر
همه چيز احاطه دارد.۲۷۸
۱۲۷ - و (اي پيامبر) از تو دربارة زنان (ازدواج با دختران يتيم) فتوا ميخواهند.۲۷۹
بگو: خدا در مورد آنها (كه مطابق ميلتان است) به شما فتوا ميدهد و (نيز در
موضوعاتي كه بيتوجه هستيد، مثل) آنچه در اين كتاب دربارة زنان يتيمي كه حقوق مقرّر
شده براي آنان را (از مهر و ميراث و مايملك) به آنها نميدهيد و (با اين حال) دلتان
ميخواهد با آنان ازدواج كنيد! (فتوا خواهد داد) و (نيز دربارة حقوق) كودكان به ضعف
كشيده شده (تحت فشار و اجبار) و اين (مسئوليت) را كه براي حقوق يتيمان (بايد) به
عدالت برخيزيد (فتوا خواهم داد)، و هر كار خوبي بكنيد مسلماً خدا از آن آگاه است.
۱۲۸ - و اگر زني از سركشي۲۸۰ يا رويگرداني شوهرش بيمناك شد، پس (در چنين
شرايطي) گناهي (عيب و ايرادي) بر آندو نيست كه (با چشمپوشي از برخي نارضايتيها)
به گونهاي (منطقي و انساني) ميان خود صلح و سازش برقرار كنند، و صلح (كه از جدايي)
بهتر است! و(لي اشكال از اينجاست كه) آزمندي۲۸۱ بر نفوس (آدميان) حضور
(چيرگي) يافته است۲۸۲ (كه هيچكدام حاضر به گذشت از مواضع و مدّعيات خود
نيستند) و اگر نيكي كنيد و (عصبانيت) خود را مهار نماييد،۲۸۳ مسلماً خدا
(بر آنچه ميانتان گذشته است) بسي آمرزندة مهربان است.
۱۲۹ - هرگز نميتوانيد ميان زنان (متعدّد از نظر عشق و علاقه) به عدالت رفتار كنيد،
هر چند (بر اين كار) حريص باشيد،۲۸۴ پس تمام تمايلات خود را (به يك
همسر) متمايل نسازيد كه آن (طرف ديگر) را بلاتكليف (همچون معلّق بين زمين و آسمان)
رها سازيد، و اگر سازش كنيد و پروا پيشه نماييد۲۸۵ (نفس خود را مهار
كنيد)، مسلماً خدا آمرزندة مهربان است (شما نيز چنين باشيد).
۱۳۰ - و اگر (سازش حاصل نشد و از هم) جدا شدند، (افسرده و مأيوس نشوند، دنيا به آخر
نرسيده و) خداوند هر دو را از گشايش (بيكران رحمت) خويش بينياز خواهد كرد۲۸۶
و خداوند وسعتبخشِ با حكمت (در تنگناها) است.۲۸۷
۲۵۶ - «نَجْوَا» و نجات و مناجات، تماماً از ريشة
«نَجْو» به معناي رهايي و خلاص شدن از خطر است. به زمين بلندي هم كه از خطر سيل
گرفتگي مصون باشد نجوه و نجات گفته ميشود. در نجواي ميان دو يا چند نفر نيز
گويي براي مخفي ساختن سخني از ديگران خود را به مكان مرتفعي بردهاند تا كسي
خبردار نشود. مناجات نيز خلوت كردني دور از اغيار با خداي خويش است. در قرآن
سِرّ و نجوي به صورت متعارف دركنار هم آمدهاند؛ سِرّ بر پنهانيهاي فرد و نجوي
بر پنهان كاريهاي دو يا چند نفر دلالت ميكند (توبه ۷۸ و زخرف ۸۰).
فعل نجوي (در اشكال مختلف) ۱۳ بار در قرآن تكرار شده كه ۵ بار آن در سورة
مجادله آمده است. درِ گوشي صحبت كردن شكلي از نجوي است، ولي معناي جامع كلمه،
همان دور از اطلاع ديگران سخن گفتن است.
۲۵۷ - صدق ايمان با خرج كردن در راه خدا اثبات ميشود وگرنه ادعايي بيش نيست.
به همين خاطر از خود مايه گذاشتن براي ديگران و انفاق در راه خدا را قرآن
«صدقه»، يعني علامت راستي ايمان، و از زاويهاي ديگر، «زكات» ناميده است كه
موجب تزكيه نفس و رشد و نمو شخصيتي ميشود. اخلاص از رياء و عدم انتظار پاداش
از طرف گيرنده، نشانة صداقت آن است.
انفاق و احسان و صدقات تماماً يكي هستند، ولي از زواياي مختلف؛ انفاق، پست و
بلنديهاي اقتصادي طبقات جامعه را صاف ميكند و ثروت را متعادل ميسازد. احسان،
زيبايي عمل در نيكوئي به ديگران است. و صدقه، شرط صداقت ايمان در بذل و بخشش.
۲۵۸ - معناي امر همه جا فرمان رسمي نيست که اجباراً پذيرفته گردد، امر بعضاً
معناي سفارش و توصيه و آموزش دارد. به اين شواهد مراجعه فرمائيد: نمل ۳۳ و
اعراف ۱۱۰. درضمن امر به عُرف، در حالي که ممکن بود امر به شرع، دين، عبادت
و... باشد، ميرساند مردم را به چيزي بايد فراخواند که به آن معرفت پيدا کرده و
پذيرفته باشند، و اين کمال منزلتي است که خداوند در کتابش براي بندگان قائل شده
تا کسي آنها را به تقليد و انجام کاري ندانسته مجبور نکند.
۲۵۹ - «بَغْي»، طلبِ بيش از حدّ معمول و متعارف است كه ميتواند در امور باطل و
زشت مثل زِنا (بِغاء) و مالپرستي باشد، يا در حق و خداخواهي و خدمت به مردم.
در باب افتعال آمدن آن (ابتغاء)؛ نوعي پذيرش و آمادگي و انگيزه را ميرساند
(مثل اشتعال= شعله پذيري). عنوان «ابْتِغَاء رِضْوان/مَرْضَاتِ الله» ۵ بار
ديگر در قرآن آمده است (بقره ۲۰۷ و ۲۵۶، حديد ۲۷، حشر ۸ و ممتحنه ۱). بيش از
آن، « ابْتِغَاء فَضْل مِنَّ اللهِ» (۱۲ بار)، پس از آن « ابْتِغَاء وَجه الله»
(۳ بار)، « ابْتِغَاءَ رَحْمَهٍ مِن رَبّي» (اسراء ۲۸) و «يَبْتَغُونَ إِلَىٰ
رَبِّهِمُ الْوَسِيلَهَ» (اسراء ۵۷) آمده است.
۲۶۰ - برحسب آنچه مفسرين نقل كردهاند، پس از برملا شدن خيانت آن سارق (منافق و
به ظاهر مسلمان) و حاميان او، آن خائن كه تاب پذيرش حق را نداشت، به جاي توبه و
تبعيت از حكم رسول و راه مؤمنين، از مدينه گريخت و به جبهة دشمنان اسلام در مكه
پيوست و به ولايت ابوسفيانها در آمد.
شقاق همان شقه و جدا شدن از امتي واحد و يکپارچه از طريق مخالفت و دشمني است که
با تفرقه هم معنا ميباشد. آنچه در پيروان آيين خداپرستي شکاف و شقاق ايجاد
ميکند، همين شخصيتپرستي و پيروي از نظريات و فتواهاي رهبران ديني و سياسي، به
جاي پيروي از کتاب الهي است.
۲۶۱ - ر ك به پاورقي ۲۲۸ همين سوره.
۲۶۲ - به آية ۴۸ همين سوره و پاورقي ۱۲۴ آن نگاه كنيد. موضوع شرك در اين ماجرا،
پيروي تعصّبآميز از منافع شخصي و قبيلهاي، حمايت به ناحق از خطا و خيانت فردي
خودي و بهتان زدن به يك بيگناه، هرچند دشمني يهودي، ميباشد كه تماماً خلاف حق
و در تضاد با توحيد عملي است، در اين تجربه معلوم شد كه به محض ورود ناخالصي و
شرك در يك عمل، چگونه خدا فراموش و غايب ميشود. چنين است كه آفت شرك، هرچند
مختصر و ناچيز، شجرة ايمان را كه رشد و باروري آن در گرو آبياري خالص توحيدي
است به كلي خشك ميكند.
۲۶۳ - مشرکان معاصر پيامبر اسلام(ص) چنين ميپنداشتند که خدا ربّ
الارباب است و اداره جهان و عالم انسانها را به فرشتگان، که ميگفتند دختران
او هستند! سپرده است و بندگان بايد براي تقرّب به خدا، در دفع بلايا و جلب
منافع، به بُتها، که آنها را نماد فرشتگان و شفيع درگاه خداوند ميپنداشتند،
متوسل شوند. ن ک به: نجم ۲۶ و ۳۷، صافات ۱۵۰، زخرف ۱۹، مريم ۸۸ تا ۹۲، انبياء
۲۶، زمر ۴، يونس ۱۸ و انعام ۹۴.
مشركين حتي سه بُت معروف خود را: لات، عُزّي و مَنات ميناميدند كه هر سه كلمه
از نظر لغوي مؤنث مجازي هستند.
واژة «إِنثي» (مفرد، جمع و تثنيه) جمعاً ۳۰ بار در قرآن تكرار شده كه در بيش از
نيمي از موارد مذكر را در كنار مؤنث (ذكر و انثي) قرار گرفته است. شگفت آن كه
مشركين در عين آن كه داشتن دختر را ننگ ميپنداشتند و پسران را به خود اختصاص
ميدادند، فرشتگان را دختران خدا ميشمردند. شگفتتر آنكه ظاهراً در همة
فرهنگها فرشتهها، آن كه فارغ از جنسيت هستند، به صورت زن به تصوير كشيده
شدهاند!
احتمال دارد قرار دادن كلمه «إِنَاث» به جاي ملائكه در اين آيه، حاوي نكتهاي
باشد كه در معناي لغوي كلمه اناث نهفته است؛ مؤنث به موجود تأثيرپذير و قابل
انعطاف اطلاق ميگردد و «إِناث» شمردن فرشتگان، فرمانپذيري و مطيع بودن مطلق
آنان در برابر پروردگار را تداعي ميكند، حال آنكه فقط خداست كه تأثيرگذار مطلق
است. هرچند ترجمة «تأثيرپذير» به جاي «مادينگان»، كه معمولا در ترجمهها آمده،
دلچسبتر است، اما در قرآن متأسفانه قرينهاي براي استناد به ريشة لغوي اين
كلمه (اَنَثَ) در ترجمة آيه نيست.
قابل ذكر است كه در فرهنگ لغت «المنجد» از معاني ريشة اَنَثَ، آهن نرم و خم شدن
و تاخوردن آن را ذكر كرده است. از جمله، شمشير كُند را «سَيفٌ اَنِيثٌ»، و
مكاني را كه زود گياه ميروياند «مَكانٌ انيثٌ» مينامند. مؤنث شمردن زن نيز
ظاهراً به دليل استعداد و قابليت پذيرش و پرورش نطفه و انعطاف پذيري روحي رواني
آن ميباشد.
۲۶۴ - «شَيْطَانٍ مَرِيدٍ» به سران سرکش و بد سرشتي گفته ميشود که به هيچ
قانون و قيد و بند اخلاقي پايبند نيستند و هيچ خير و خدمتي براي مردم ندارند.
دو مفهوم کلي براي اين کلمه، با توجه به موارد کاربرد آن، ميتوان استنباط کرد:
۱- تمرّد نسبت به قانون و عدم تمکين به حقوق مردم- انسان مؤمن به نيروي تقوا
خود را در حريم و حدود الهي حفظ ميکند، اما شيطان صفت (شطن= خروج از مدار و
محدوده) به کسي گفته ميشود که به هيچ قانون و قراري مقيّد نيست و هر چه دلش
بخواهد ميکند. مفهوم برداشتن حريم و تجاوز از حدّ و مرز را در کاربردهاي مختلف
اين کلمه، در اين موارد مييابيد: برگهاي شاخه را کند و آن را لخت کرد، آن چيز
را بريد و قطع کرد، آبروي فلاني را برد، پا از گليم خود درازتر کرد و از حدّ
خود تجاوز نمود، آن را صاف و صيقل کرد، تمرّد کرد، ياغي شد، سرکشي کرد...
۲- بي خير و خدمت براي مردم. المرداء شنزاري است که چيزي نميروياند، زمين خالي
از گياه و اَمْرَد به جواني گفته ميشود که هنوز بر صورتش ريش نروئيده است.
«شيطان مريد» را به جاي «الله» پيروي کردن، نشانگر نهايت ناسپاسي کساني است که
ولي نعمت و رازق خود را رها کرده و از شيطان صفتاني در دنيا که هيچ خير و
خاصيتي براي آنان ندارند پيروي ميکنند.
اصطلاح شيطان مارد (يا مريد) علاوه بر اين آيه، در صافات ۷ و حج ۳ نيز آمده
است. از اين واژه براي بلور صيقل شده و خوشنما (نمل ۴۴- ...مُمَرَّدٌ مِنْ
قَوَارِيرَ...)، و منافق كاركشته در ظاهرسازي و خوشزباني فريبكارانه (توبه
۱۰۱- ...مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ...) در قرآن استفاده شده است كه نشاني است
از چهرة آن رهبران منافق صفت.
۲۶۵ - معناي اصلي «رجم»، راندن است. مثل شيطان رجيم که ۹ بار در قرآن تکرار شده
است. سنگسار کردن را هم که نوعي راندن شخص با شدت و نفرت است رجم ميگويند،
آنچنان که گويي حيواني وحشي را با سنگ از خود ميرانند.
۲۶۶ - ادوات تأكيد لام و نون ثقيله در «لَأَتَّخِذَنَّ» دلالت بر تأكيد مضاعف
ميكند. نصيب ستاندن شيطان از انسانها همان اغواي به انواع وعدهها و فريبهاست
كه به كرّات در قرآن به آن اشاره شده است. از جمله: اعراف ۱۶، حجر ۳۹، ص ۸۲ .
غاوين همان اغواء شدگان شيطاناند (اعراف ۱۷۵، شعراء ۹۱ و صافات ۳۲).
۲۶۷ - «أُمَنِّيَنَّهُ»، آمال و آرزوهايي است كه در دل آدمي پديد ميآيد و
«تمنّي» آرزو كردن برخورداريهاي ديگران است. نسبت دادن اين فعل به شيطان،
وسوسه و القاي آرزوهاي مادّي دنيايي، تزئين آن و تحريك نفس در پي آن است.
۲۶۸ - « بَتَكَ» بريدن و شكافتن گوش چهارپايان براي علامتگذاري است. مشركين
طبق رسومي خرافاتي چهارپاياني را كه دوقلو يا چند شكم متوالي ميزاييدند از
سواري يا باركشي و ذبحشان خودداري ميكردند. تفصيل اين موارد را قرآن در مائده
۱۰۳، انعام ۱۴۳ و ۱۴۴ آورده است.
۲۶۹ - در مورد تغيير خلق خدا، برخي مفسرين به اخته و عقيم كردن برخي حيوانات و
انسانها اشاره كردهاند و برخي به تغيير فطرت توحيدي انسان و تبديل آن به بردة
طاغوت و شهوات شدن. ممكن است اين كار شامل برخي سنّتهاي قبايل آفريقايي كه در
گوش و بيني و لب و گونههاي خود حلقههايي تزييني عبور ميدهند و انواع
خالكوبيها نيز بشود! كساني نيز مهندسي ژنتيك براي افزايش محصولات دامي و
كشاورزي براي كسب درآمد بيشتر را مشمول همين دخالت در طبيعت ميدادنند.
۲۷۰ - غرور به هر فريبندهاي گفته ميشود؛ اعم از شيطان، گمراهان، جاه و مقام،
و هواي نفس. زندگي دنيا فقط جلوهگري ميکند، اما غَرور به دعوت و تبليغ و
تزئين و تحريک هم ميپردازد.
۲۷۱ - «مَحِيص» از ريشة «حَيَص» (كنار شدن و عدول)، اسم مكاني است براي فرار
كردن و پناه بردن. اين كلمه ۵ بار در قرآن تكرار شده است.
۲۷۲ - ر ك به پاورقي ۳۴ همين سوره.
۲۷۳ - جملة حالية «وَهُوَ مُؤْمِنٌ»، که معناي شرطي براي پذيرش عمل صالح دارد،
در ۶ آيه قرآن آمده است (نساء ۱۲۴، نحل ۹۷، اسراء ۱۹، طه ۱۱۲، انبياء ۹۴، و
غافر ۴۰). در جهت مقابل نيز، ايماني که منتهي به دستاورد خيري براي شخص نگردد،
نفعي براي او نخواهد داشت (انعام ۱۵۸ - ...لا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا
لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا...).
در اين موارد به جاي جمله «وَهُوَ مُؤْمِنٌ»، جمله حاليه «وَهُوَ مُحْسِن» (در
حالي که نيکوکار باشد) به کار رفته است (بقره ۱۱۲، نساء ۱۲۵، و لقمان ۲۲). از
آنجايي که ايمانِ بدون عمل در فرهنگ قرآني سودي ندارد، در اين ۳ مورد استثنائي،
به جاي ايمان، تسليم وجه به خدا (من اسلم وجهه لله) را آورده است که گام اول
ايمان محسوب ميشود. مثل: بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ
مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ... (بقره ۱۱۲).
۲۷۴ - ر ك به پاورقي ۱۳۴ همين سوره.
۲۷۵ - «تسليم وجه به خدا، به همراه (يا مشروط به) احسان به خلق» (أَسْلَمَ
وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِن)، كه عيناً در آية ۱۱۲ سورة بقره نيز تكرار
شده، بيان ديگري است از عمل صالح به انگيزة ايماني (وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ
الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِن) كه ۷ بار در قرآن آمده است (نساء ۱۲۴، نحل ۹۷،
اسراء ۱۹، طه ۷۵ و ۱۱۲، انبياء ۱۹۴، غافر ۴۰).
۲۷۶ - حنيف از ريشة «حَنَفَ»، بيانگر انگيزه و ميل حركت از گمراهي به هدايت و
از کجي به راستي و استقامت است. به بيان قرآن، حنيف بودن معادل مشرک نبودن است
(حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ - حج ۳۱) و يا اخلاص در عبادت
(وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ
حُنَفَاءَ- بينه ۵). واژة مخالف حَنَفَ، جَنَفَ ميباشد که به نوعي تمايل معکوس
را نشان ميدهد. حنيف بودن در بُعد عقيدتي آن متوقف نميشود، ابراهيم آن را در
عمل و در سراسر زندگي خود به نمايش گذاشت.
بيشتر آدميان در ارتباط با حق خونسرد و خنثي هستند و کمتر انگيزه و احساسي براي
جستجو و گرايش به حق از خود نشان ميدهند. اما «حنيف» صفت مشبهه است و دلالت بر
ثبوت حقگرايي در شخص ميکند. نمونه ممتازش در قرآن، ابراهيم خليل(ع)
است که چنين حالتي در شخصيت او حالت ثابت و راسخ يافته بود. تغيير و تحول
باورهاي ابراهيم از ستاره و ماه و خورشيد پرستي، تا رويکردش به ربّ العالمين،
نشانگر حق جويي خالص او از همان دوران نوجواني تا اواخر عمر در تسليم به خدا و
ذبح فرزند ميباشد. در دو مورد باقيمانده (روم ۳۰ و يونس ۱۰۵)، واژة «حنيفاً»،
هدفگيري حقگرايانه به سوي دين خدا را نشان ميدهد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ
لِلدِّينِ حَنِيفًا.
۲۷۷ - براي بيان دوستي كلمات زيادي در زبان عربي وجود دارد كه هركدام دلالت به
حالت و ارتباطي خاص ميكند. مثل: رفيق، صديق، ولي، مصاحب، قريب و... اما خليل
بر نزديكي و صميميت بيشتري دلالت ميكند. خليل از ريشة «خَلَلََ» (گشادگي ميان
دو چيز) دلالت بر قرار گرفتن در ميان دل كسي ميكند، دوستي عميق نه سطحي و
ظاهري كه گويي در خلال آن اثر گذاشته است. خِلال ۸ بار و خليل (مفرد و جمع) ۴
بار در قرآن آمده است. به طور كلي در اين آيه سه اصل يا سه مرحلة توحيدي را
برشمرده است: ۱- تسليم به وجه خدا (نيّت پاك و هدفگيري توحيدي)، ۲- عمل صالح
(كار مثبت)، ۳- پيروي توحيدي از الگوي عملي ايمان. خلاصه اين سه اصل عبارتند
از: ۱- نيّت، ۲- عمل، ۳- اخلاص.
۲۷۸ - جملة «لِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (يا: لَهُ مُلْكُ
السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ) كه انحصار فرمانروايي خدا در جهان هستي را مورد
تأكيد قرار ميدهد، جمعاً در ۲۰ آية قرآن، البته در زمينههاي گوناگون، آمده
است.
۲۷۹ - فتوا، نظرخواهي براي بيان حكم از صاحب نظر است كه ميتواند در مسائل ديني
باشد، يا موضوعات مهم غير از آن. در آية ۲۷۶ همين سوره نيز از استفتاي ديگر
مردم دربارة ارث بردن از كلاله (خواهر و برادر و ردة بعدي) ياد شده است. فعل
«يَسْئَلُونَكَ» نيز ۱۵ بار در قرآن تكرار شده است. سؤالات مستمر مردم، نوع
علايق و توجّهات آنها و سؤال هر گروهي از مردم ميزان درك و حساسيت آنها را نشان
ميدهد.
۲۸۰ - ر ك به پاورقي ۸۸ همين سوره.
۲۸۱ - بخل نوعي خسّت و امساك از انفاق و احسان به ديگري است كه در مقابل سخاوت
و جود به كار ميرود. اين كلمه ۱۲ بار در قرآن در احتراز از انفاق (محمد ۳۸)،
عطا نكردن به ديگري (ليل ۷ و ۸)، از آنچه خدا داده (آلعمران ۱۸۰)، از فضل خدا
(توبه ۷۶)، از ديد مردم پوشاندن دارايي خود (نساء ۳۷) آمده است.
به تعبير امام علي(ع) بخل ننگ است، ترس نقص، تنگدستي زبان زيرك را
از بيان حجتش ميبندد، بينوا در شهر خود غريب ميماند، ناتواني آفت، شكيبايي
دليري، زهد توانگري و پارسايي سپر است. (حكمت ۳- نهجالبلاغه).
۲۸۲ - فعل مجهول «أُحْضِرَت»، دلالت بر عوامل مختلفي در فراگيري و سلطة بخل بر
آدمي ميكند.
۲۸۳ - اختلافات زناشويي عمدتاً ريشه و زمينة مادّي دارد و راه حل آن به توصيه
اين آيه دو چيز است: ۱- احسان، كه عمدتاً در انفاق و اهداء مال تحقق مييابد،
۲- تقوا (تسلط بر نفس در مهار خشم و غضب و بخل و برتري طلبي). آيات ۱۴ تا ۱۷
سورة تغابن نيز كه ناظر به آزمون آدمي در ارتباط با ازواج و اولاد است، با همين
توصيه ختم ميشود. تغابن ۱۶- «...وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ
هُمُ الْمُفْلِحُون.» (...هركس بخل شديد نفس خود را مهار كند، چنين كساني
رستگار شدهاند).
۲۸۴ - در اين آيه بر ناممكن بودن اجراي عدالت ميان همسران متعدّد تصريح شده
است. از طرفي در انتهاي آية ۳ همين سوره تأكيد شده كه اگر بيم داشتيد كه
نتوانيد ميان آنان عدالت نماييد، پس به يكي اكتفا كنيد. اين حقيقت اين سؤال را
مطرح ميكند كه پس چرا تعداد همسران در قرآن تحريم نشده است؟ پاسخ اين سؤال را
به نظر ميرسد در تفاوت معنايي قسط (كه عمدتاً جنبة كميتي داشته و ناظر به حقوق
مالي است) و عدل (كه علاوه بر آن، عمدتاً جنبة كيفيتي داشته و ناظر به مناسبات
اخلاقي و عواطف انساني است) بتوان يافت؛ توصية قرآن قيام به قسط براي حقوق
يتيمان و زنان بيسرپرست است كه در شرايط اقتصادي و اجتماعي ويژهاي از جوامع
(عمدتاً در گذشتة تاريخ) ضرورت داشته است. در چنين شرايطي سرپرستي آنان از طريق
ازدواج كه به بقاي زندگي و نجات خانوادههاي يتيم مدد ميرسانده، بر عدالت ميان
همسران كه امري قلبي و احساسي و خارج از عقل و اختيار شخص است اولويت پيدا
ميكرده است. حاصل سخن اين كه تعدّد زوجات تنها در چنان شرايطي توجيه ميگردد و
در شرايط عادي موجبي براي تنوع و هوسراني وجود ندارد (والله اعلم).
تعدّد زوجات به طور طبيعي حسادتبرانگيز و اختلافساز ميباشد ولي به قاعده
«اكل ميتِه» در شرايط بحراني، براي پيشگيري از ضرري بزرگتر به جامعه ايماني، به
عنوان نسخهاي موقّت توجيه ميگردد. در چنين شرايطي زنان مؤمن با نگاهي فراتر
به مصالح جامعه در سرپرستي خانوادههاي يتيم، با سعة صدر و بلند نظري از
خودمحوري عبور كرده و در راه خدا سازش ميكنند.
۲۸۵ - در آية قبل (آية ۱۲۸) آمده بود: «إِن تُحْسِنُواْ وَتَتَّقُواْ» و در اين
آيه آمده است: «إِن تُصْلِحُواْ وَتَتَّقُواْ»، به نظر ميرسد چون در آية قبل
سخن از بخل درميان بود، احسان مناسبت داشت و در اينجا، كه اختلاف و بيرغبتي به
همسر مطرح است، صلح و آشتي.
۲۸۶ - منظور اين است كه آشتي اجباري نيست و خدا نخواسته پذيرش همسري ديگر را،
هرچند مادر فرزنداني يتيم، به زن تحميل كند، اين كار اگر با رضايت قلبي و در
راه خدا نباشد، عوارضش براي طرفين بسيار تلخ خواهد بود. پس اگر زني براي چنين
گذشتي آمادگي نداشت و قصد طلاق كرد، مانعي نيست، خدا هر دو طرف را از رحمت
واسعهاش برخوردار خواهد كرد.
۲۸۷ - «وَاسِع» (وسعتبخش و گشايندة تنگناها) از نامهاي نيكوي خداست كه ۷ بار
به صورت «واسع عليم»، يكبار «واسع المغفره»، و نيز يكبار «واسعا حكيما» در قرآن
آمده است. به اين ترتيب گشايشگري او از علم و حكمت و مغفرت او ناشي ميشود.
مواردي كه از واسع بودن خدا در قرآن ذكر شده عبارتند از: وسعت آسمانها (ذاريات
۴۷)، وسعت زمين (نساء ۹۷، عنكبوت ۵۶)، رحمت خدا (انعام ۱۴۷، اعراف ۱۵۶، مؤمن
۴۲)، علم او بر اشياء ( انعام ۸۰، اعراف ۸۹، طه ۹۸، مؤمن ۷)، ملك او (بقره ۱۱۵
و ۲۴۷)، رزق او (بقره ۲۶۱، آلعمران ۷۳، مائده ۵۴، نور ۳۲) و...
ترجمه عبدالعلى بازرگان