به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱۴۲ - همانا منافقين (با رياكاري‌هاي خود مي‌پندارند) خدا را فريب مي‌دهند، در حالي كه خدا آنها را (در نظام كنش و واكنش، با خود فريبي‌شان) فريب مي‌دهد.۳۰۹ و (نمونه‌اي از دورويي آنها اين كه) چون به نماز بايستند، (نه با ميل و رغبت، بلكه) با كسالت برمي‌خيزند؛۳۱۰ (آنها) با مردم رياكاري مي‌كنند (نمايش دينداري مي‌دهند) و جز اندكي خدا را ياد نمي‌كنند.

۱۴۳ - ميان اين (دو حالت كفر و ايمان، مثل پاندول ساعت) در نوسان‌اند؛۳۱۱ نه به سوي اينان (مؤمنين قرار مي‌گيرند) و نه به سوي آنان (كافران). و هركه را خدا به گمراهي سپرده باشد، (طبق نظام كنش و واكنش، توفيق هدايت از او سلب مي‌شود) هرگز راهي براي او نمي‌يابي.۳۱۲

۱۴۴ - اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، (ايمان شما ايجاب مي‌كند كه) كافران را به جاي مؤمنان به دوستي (سرپرستي و كارسازي) نگيريد؛۳۱۳ آيا مي‌خواهيد براي خدا علية خود دليلي آشكار (بر دورويي و سُست ايماني‌تان) قرار دهيد؟۳۱۴

۱۴۵ - بي‌گمان منافقان (كه فريبكارانه نقش بازي مي‌كنند) در پايين‌ترين طبقات دوزخ‌اند۳۱۵ و هرگز براي آنان ياوري نمي‌يابي.

۱۴۶ - مگر آنهايي كه (با ترك رياكاري و برداشتن ماسك فريب) توبه كنند و (رفتار خود و عوارض فريب دادن ديگران را) اصلاح نمايند و (به طور جدّي و صادقانه) به خدا پناه برند۳۱۶ و دين خود را (با دور شدن از شرك و ريا) براي خدا خالص گردانند.۳۱۷ پس (در اين صورت) آنها با مؤمنان خواهند بود و خداوند به زودي به مؤمنين پادشي بزرگ خواهد داد.

۱۴۷ - خدا را به عذاب شما چه كار؛ اگر شكر (نعمت) گزاريد۳۱۸ و ايمان داشته باشيد!؟ و خدا همواره قدرشناس (بارور كنندة عمل نيك بندگان) و داناست.۳۱۹

۱۴۸ - خدا افشا كردن بدي (بدگويي از ديگران) را دوست ندارد، مگر كسي كه مورد ستم قرار گرفته باشد۳۲۰ و خدا همواره شنواي داناست.

۱۴۹ - اگر خيري را آشكار يا پنهان داريد، يا از رفتار بدي درگذريد، پس (بدانيد) خدا بي‌گمان گذشت كنندة قدير (به قدر و اندازه و حساب) است.۳۲۱

۱۵۰ - كساني كه به خدا و رسولش كفر مي‌ورزند و مي‌خواهند بين خدا و رسولانش جدايي (گسستگي در جريان نبوّت) قائل شوند و مي‌گويند: به بعضي (از پيامبران) باور داريم و بعضي را انكار مي‌كنيم، و (به اين وسيله) مي‌خواهند راهي بينابين (ايمان و كفر) در پيش گيرند،۳۲۲

۱۵۱ - آنها در حقيقت همان كافران‌اند (كفر در آنها تحقّق يافته است) و ما براي كافران (در نظام عمل و عكس‌العمل) عذاب خواركننده‌اي آماده كرده‌ايم.۳۲۳

۱۵۲ - و (اما) كساني كه به خدا و رسولانش ايمان آورده و هرگز فرق (و جدايي) ميان رسولانش قائل نمي‌شوند، (خدا) به زودي پاداش آنان را مي‌دهد و خدا همواره آمرزنده و مهربان است.

۱۵۳ - اهل كتاب (يهوديان، به بهانه‌جويي) از تو مي‌خواهند كتابي (يك جا) از آسمان بر آنها نازل كني!۳۲۴ البته آنها بزرگتر از اين را از موسي درخواست كرده بودند، (آنگاه) كه گفتند: خدا را آشكارا بر ما بنماي! پس به خاطر ظلمشان صاعقه آنان را فرا گرفت،۳۲۵ سپس با آنكه نشانه‌هاي روشن (بر شناخت خدا) برايشان آمده بود، گوساله را (به پرستش) گرفتند، با وجود اين، از آنان درگذشتيم و به موسي حجتي آشكار (منطقي برتر و مسلط) داديم.۳۲۶

۱۵۴ - و (كوه) طور را به (منظور) پايبندي‌شان به ميثاق۳۲۷ بر فرازشان برافراشتيم۳۲۸ و بديشان گفتيم به حالت سجده (تمكين به مقرّرات زندگي جمعي) از دروازه (شهر) وارد شويد۳۲۹ و (نيز بديشان) گفتيم از (مقرّرات ديني روز) شنبه (در تعطيل كار شخصي) تجاوز نكنيد۳۳۰ و بر (اين فرمان) از آنها پيمان محكمي گرفتيم.۳۳۱

۱۵۵ - پس به خاطر نقض پيمانشان۳۳۲ (در ده فرمان) و كفرشان به آيات خدا۳۳۳ و كشتن به ناحق پيامبرانشان۳۳۴ و گفتارشان (به پيامبر كه) دلهاي ما (از درك و فهم سخنان تو) در غِلاف است-۳۳۵ حال آنكه خدا به سبب كفرشان بر دلهاي آنها مُهر (خاتمه تعقل) نهاده است-۳۳۶ پس (به اين دلايل) جز قليلي ايمان نمي‌آورند.۳۳۷

۱۵۶ - و (نيز) به خاطر كفرشان و سخن بُهتان‌آميز عظيمشان به مريم،۳۳۸

۱۵۷ - و (نيز به خاطر اين) سخنشان كه (با طعنه و تمسخر) گفتند: ما مسيح، پسر مريم (به اصطلاح) پيامبر خدا را كشتيم! و (حال آنكه) نه او را كشتند و نه به دار زدند،۳۳۹ بلكه (اين امر) بر آنان مشتبه شد، و كساني كه در مورد او اختلاف كردند، از حقيقت آن (واقعه) در شك‌اند،۳۴۰ هيچ اطلاعي از آن، جز پيروي از ظنّ و گمان ندارند، و به يقين او را نكشتند.

۱۵۸ - بلكه خدا او را به سوي خويش بالا برد۳۴۱ و خدا همواره شكست‌ناپذير و حكيم است.

۱۵۹ - هيچ كسي (از بني‌اسرائيل) اهل كتاب (واقعي و راستين) نخواهد بود مگر آنكه (حداقل) پيش از مرگش به (بنده خدا و پيامبري) او ايمان آورد و او (عيسي مسيح) روز قيامت بر آنها گواه (ابلاغ وحدانيّت خدا و بندگي خود) خواهد بود.۳۴۲


۳۰۹ - شبيه اين سخن را در آية ۹ سوره بقره آورده است: «يُخَادِعُونَ اللهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ».
فريب ديگران، در حقيقت «خودفريبي» و از شِگردهاي نفس آدمي در برابر وجدان اوست. اين از ويژگي‌هاي منافقين است كه نمي‌دانند با نقش بازي كردن و تكرار نفاق و دورويي، روز به روز از صداقت و صفاي باطن دورتر مي‌شوند و طبيعت و فطرت خود را فرسوده مي‌كنند، آنها به ظاهر ديگران را فريب مي‌دهند، ولي همچون شاگردي كه گمان مي‌كند با تقلّب كردن معلم را فريب داده است، عملاً وجدان خود را مي‌فريبد و شخصيت خويش را به خرابي و خسران مبدّل مي‌سازد.

۳۱۰ - وصف نماز به حال كسالت در آية ۵۴ سوره توبه نيز آمده است: «... وَلا يَأْتُونَ الصَّلاهَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَىٰ وَلا يُنْفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ».
«كُسَالَى» جمع كَسْلان (آدم سُست و بي‌حال)، از ريشة كَسَلَ، به گفتة اهل لغت شانه خالي كردن و سُستي به خرج دادن در كاري جدّي و مهم است.

۳۱۱ - «مُذَبْذَبِينَ» از ريشة «ذَبذَبَ»، حركت كردن است و تكرار فعل ذَبَّ (مثل: زلزل، سلسل، قلقل، كبكب، صفصف، دمدم و...) دلالت بر تكرار عمل مي‌كند. مُذَبْذَبِين حالت پاندول ساعت را دارد كه دائماً به چپ و راست حركت مي‌كند.

۳۱۲ - ر ك به پاورقي ۲۰۱ همين سوره. در ضمن جملة «وَمَن يُضْلِلِ اللهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً» در آية ۸۸ همين سوره نيز آمده است. در اسراء ۹۷ «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِهِ»، و در كهف ۱۹ «فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا» نيز گمراهي از راه خدا را در ارتباط با «وليِ هدايت كننده» به راه رشد تبيين كرده است.

۳۱۳ - ر ك به پاورقي ۱۱۱ همين سوره.

۳۱۴ - ر ك به پاورقي ۲۰۹ همين سوره.

۳۱۵ - اهل لغت «دَرَكَ» را مقابل «دَرَجَ» مي‌دانند، اولي به اعتبار سقوط به پايين و دومي به اعتبار صعود به بالاست. غرق شدن در آب را قرآن با فعل درك وصف كرده است (طه ۷۷- ...لا تَخَافُ دَرَكًا وَلا تَخْشَى ؛ يونس ۹۰- ...حَتَّىٰ إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ...). درك كردن يك موضوع نيز تسلط پيدا كردن و آگاه شدن بر آن است. پس مفهوم به زير كشيدن چيزي و مغلوب كردن در آن نهفته است. همچنان كه بني‌اسرائيل دستگيرشدگان توسط ارتش فرعون را پس از فرار از مصر با همين فعل بيان كردند (شعراء ۶۱- فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَىٰ إِنَّا لَمُدْرَكُونَ). در «درك اسفل» بودن منافقين بياني است براي نهايت ذلّت و زبوني آنان در آخرت، به رغم زرنگي‌هايي كه به خيال خود در دنيا مي‌كردند.

۳۱۶ - اعتصام، جدّي گرفتن چيزي همچون چنگ زدن به آن براي نجات و رهايي است كه دلالت بر وابستگي و تعهّد مي‌كند. اعتصام مي‌تواند منفي باشد، مثل اميد پسر نوح در پناه بردن به قلة كوه، به هنگام سيل (هود ۴۳)، وابستگي و تعهّد به همسر كافر (ممتحنه ۱۰)، يا اعتصام يوسف به خدا در مكر زنان درباري (يوسف ۳۲)، اعتصام مؤمنين به ريسمان خدايي- قرآن- (آل‌عمران ۱۰۳) و اعتصام به خدا (نساء ۱۴۶ و ۱۷۵، آل‌عمران ۱۰۱، حج ۷۸).

۳۱۷ - موضوع «خالص كردن دين در عبادت خدا» ۱۲ بار در قرآن تکرار شده است که اهميت فوق‌العاده اين امر را در خداپرستي نشان مى‌دهد و در سوره «زمر» بيش از بقيه سوره‌ها (۴ بار در آيات: ۲، ۳، ۱۱، و ۱۴) به اين امر توجه شده است. براي کلمه «دين» متأسفانه برگرداني جامع به زبان فارسي نداريم. گفته شده معناي دين، جزا و پاداش است؛ البته به اين معنا نيز در قرآن آمده است، اما بُعد ديگر واژه دين، «قانون اساسي و نظامات حکومتي» است (يوسف ۷۶) که شهروندان بر اساس آن جزا داده مي‌شوند. واژه «ايدئولوژي» نيز، که از کلمات وارداتي غرب است، از جهاتي مشابه معناي دين است. به هر حال، خالص کردن دين براي خدا، احتراز از شرک و انگيزه‌هاي غير‌خدايي در عبادت مي‌باشد.

۳۱۸ - کفر، ناسپاسي، ناديده گرفتن و ضايع کردن نعمت است. و شکر، سپاسگزاري از نعمت دهنده، به زبان آوردن آن و بهره‌برداري عملي از نعمت با رضايت صاحب نعمت مي‌باشد. در معناي ريشه‌اي شکر، نوعي فزوني و زيادت است. اين واژه در زبان عربي در موارد: چشمه پُر آب، گاو پر شير و آسمان پر باران به کار برده مي‌شود که تماماً دلالت بر برکت داشتن و رشد و توسعه و استفاده بهينه از نعمت مي‌کند.

۳۱۹ - شاكر و شكور از اسماء نيكوي خداست كه علاوه بر اين آيه در آيات: بقره ۱۵۸، فاطر ۳۴، شوري ۲۳ و تغابن ۱۷ به آن اشاره شده است. استعدادهاي انسان برخلاف كالاهاي مصرفي، هرچه بيشتر مورد استفاده و بهره‌برداري قرار گيرد، افزايش مي‌يابد. همچنانكه عضلات يا حافظه هرچه بيشتر به كار گرفته شود نيرومندتر مي‌شود. بهره‌برداري بهينه از نعمت‌هاي خدا در مسير رضايت او نيز آن را بيشتر مي‌كند. مي‌گويند شكر نعمت نعمتت افزون كند كفر نعمت از كفت بيرون كند. اين اصطلاح نيز در زبان انگليسي است: «Use it or Loose it»

۳۲۰ - از ۱۶ باري كه كلمة «جَهْر» (به صورت اسم، فعل، معرفه و نكره) در قرآن آمده است، به استثناي يك مورد (حجرات ۲)، كه مفهوم بلند كردن صدا دارد، در بقية موارد مفهوم آشكار كردن در آن غالب است. در دو آيه به وضوح معناي آشكار كردن دارد (بقره ۵۵ و نساء ۱۵۳)، در ۶ آيه، جهر مقابل سِرّ (پنهان) قرار گرفته (رعد ۱۰، طه ۷، ملك ۱۳، نحل ۷۵، انعام ۳، نوح ۸)، در ۳ آيه مقابل اخفاء (پنهان كردن) آمده (اسراء ۱۱۰، اعراف ۲۰۵ و اعلي ۷)، يك مورد در برابر بَغتَهً (غير منتظره و پنهان- نساء ۱۵۳) و يك مورد نيز در مقابل «كسب» كردن كه دروني و پنهان است (انبياء ۱۱۰). هدف از بلند كردن صدا نيز آشكار كردن آن براي عموم است و بدگويي آشكار در برابر غيبت قرار دارد كه پنهاني است. با اين افشاگري عليه ديگري، هرچند با صداي آرام، جهر محسوب مي‌شود.
استثناي در آشكار كردن بدي ديگران، موردي است كه كسي مظلوم واقع شده باشد. در اين صورت نوعي احقاق حق و ظلم ستيزي محسوب مي‌شود. از ۴۱ موردي كه فعل يُحِبُّ (يا لا يُحِبُّ) در قرآن آمده، اين آيه تنها موردي است كه استثناي «الاّ» در آن به كار رفته است. ۴۰ مورد بقيه تماماً بي استثناء است.

۳۲۱ - منظور اين است كه در مقدّرات و نظامات كنش و واكنشي روح و روان انسان، عفو كردن ديگران، كينه و انتقام را مي‌زدايد و شخص را سزاوار بخشش الهي مي‌كند. اين از آثار صفت قدير است.

۳۲۲ - نبوّت و رسالت همچون كلاسهاي مدرسه و دانشگاه پيوستگي و تداوم دارد، گسستن اين زنجير، انكار تربيت و رشد و كمال تدريجي است. يهوديان عيسي‌بن مريم(ع) و نيز پيامبر اسلام(ص) را، و مسيحيان پيامبر اسلام را انكار كردند (صف ۶). در قرآن بارها به مسلمانان تأكيد شده به اهل كتاب اعلام كنند ما (برخلاف شما) ميان هيچ يك از آنها جدايي و گسستگي قائل نمي‌شويم (بقره ۱۳۶ و ۲۸۶، آل‌عمران ۸۴). البته پيامبران به تصريح قرآن (بقره ۲۵۳) فرق و فضيلت‌هايي نسبت به هم داشتند، اما منظور از «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ»، با توجه به كاربردهاي كلمات فرق و تفرقه در قرآن، انكار يكي و ايجاد گسستگي در جريان و سلسلة نبوّت است.

۳۲۳ - ر ك به پاورقي ۴۷ همين سوره. در ضمن ضمير جمعي در «أَعْتَدْنَا» دلالت بر مشاركت خود شخص و همة نيروها و نظامات عالم در تحقّق يك امر مي‌كند. مثل تعبيه نظامات ثبت و ضبط گفتار آدمي در وجود او: «مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ... وَقَالَ قَرِينُهُ هَٰذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ» (ق ۱۸ تا ۲۳) و يا آماده كردن متكا و بالش براي مهمانان (يوسف ۳۱- ...وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً...). در قرآن، هم از فراهم شدن قبلي زمينه‌هاي رزق كريم سخن به ميان آمده (احزاب ۳۱)، و هم از فراهم شدن زمينه‌هاي عذاب (۱۲ بار)، با صفات: اليم و سعير (هركدام سه بار)، مُهين (۲ بار) و نزلاً، ناراً، سلاسل و اغلالاً. تأكيد بيشتر روي انواع عذاب، ظاهراً به دليل غيرمنتظره بودنش و غفلت از آن است وگرنه رزق كريم از خداوند كريم را همگان انتظار دارند.

۳۲۴ - آية ۹۳ سوره اسراء بر همين درخواست اشاره مي‌كند: «...وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ...».

۳۲۵ - آيات ۵۵ و ۵۶ سوره بقره نيز در همين واقعه است.

۳۲۶ - به پاورقي ۲۰۹ همين سوره نگاه كنيد.

۳۲۷ - وثاق بندي است که بار را بر پشت مَرکب مي‌بندند تا سقوط نکند، يا ريسماني که اسيران را مي‌بستند (محمّد ۴)، عروه الوثقي نيز ريسمان ايماني ارتباط با خداست (بقره ۲۵۶ و لقمان ۲۲). علاوه بر اين آيه، در آيات ۷، ۱۲، ۱۳، ۱۴ و ۷۰ سورة مائده از ميثاقي كه خدا با يهود و نصاري بسته و از نقض ميثاق آنها ياد كرده است. اين ميثاق ظاهراً همان شريعت و آييني است كه براي مؤمنين نقش قانون اساسي كشور را دارد.

۳۲۸ - منظور از نگه داشتن کوه طور بر فراز بني‌اسرائيل چيست و چه هدفي بر اين کار مترتب بوده است!؟ به نظر مي‌رسد کليد گشودن اين باب را در آيات ۱۴۳ و ۱۵۵ سورة اعراف بتوان يافت؛ آنگاه که با تجلي پروردگار بر کوه طور و متلاشي شدن آن، موسي (که مي‌پنداشت خدا را با چشم ظاهر مي‌توان ديد) مدهوش بر زمين افتاد، و نيز آنگاه که برگزيدگان بني‌اسرائيل را، که جز با رؤيت آشکار خدا حاضر نبودند رسالت موسي را باور کنند، صاعقه و زلزله‌اي (از فعاليت آتش فشاني) در دامنه کوه طور فرا گرفت (آيات ۵۵ بقره و ۱۵۵ همين سوره).
از مجموعه قرايني که در اين آيه، و سه آيه ديگري که در قرآن از بالا بردن کوه طور بر فراز بني‌اسرائيل سخن گفته است (وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ... - بقره ۶۳ ، ۹۳ و نساء ۱۵۴)، معلوم مي‌شود که اولا در تمامي موارد، اين تدبير در ارتباط با «ميثاقِ» پايبندي به احکام تورات و مهار بني‌اسرائيل از طغيان بوده است؛ ثانياً آثار متلاشي شدن قسمتي از کوه طور و زلزله و صاعقه بعدي، همچنان به صورت توده‌هايي از ابر سياهِ ناشي از پيش زمينه‌هاي يک آتشفشان شديد، همچون شمشير داموکلسي بر فراز کساني که با چند روز تأخير پيامبرشان به گوساله پرستي برگشتند، تا مدتها ادامه داشته است. گويا عامل بيم و نگراني براي انسان‌هاي هزاره‌هاي پيشين مؤثرتر از عامل اميد به آينده بوده است.

۳۲۹ - به گفتة نويسندة قاموس قرآن (در ج ۲ ص ۱۵۲) «بني‌اسرائيل در صحراي سينا به طور بيابان‌گردي زندگي مي‌کردند و در انتخاب محل و خور و خواب، چنان که شيوه بيابان گردان است، کاملا آزاد بودند؛ ولي شهرنشيني داراي شرايط و قوانين به خصوصي است که اگر رعايت نشود، نظم عمومي از ميان مي‌رود و زندگي اجتماعي مختل مي‌گردد. شهرنشيني يک نوع فرود آمدن و محدود شدن زندگي است و ديگر آزادي صحراگردي را نخواهد داشت. (در مورد سجده) مراد آن نيست که از باب مخصوصي وارد شوند و بگويند: گناهان ما را بيامرز، بلکه مراد آن است که به شهر وارد شوند در حالي که تسليم قوانين آن هستند».

۳۳۰ - ر ك به پاورقي ۱۲۳ همين سوره.

۳۳۱ - جمله «وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا» كه در آية ۷ سوره احزاب نيز آمده است، دلالت بر جدّي بودن آن مي‌كند، آنچنان كه در آية ۲۱ همين سوره عقد ازدواج را كه تعهّد آفرين و مسئوليت‌آور است «ميثاق غليظ» شمرده است.

۳۳۲ - اين ميثاق ظاهراً همان ده فرمان ابلاغ شده به حضرت موسي براي بني‌اسرائيل است كه مفاد آن در آيات ۸۳ و ۸۴ سوره بقره به اين ترتيب آمده است: ۱- عبادت انحصاري خدا، ۲- احسان به والدين و ۳- خويشاوندان، ۴- يتيمان، ۵- مساكين، ۶- به نيكي سخن گفتن با مردم، ۷- اقامه صلات، ۸- پرداخت زكات، ۹- نريختن خون يكديگر، ۱۰- اخراج و آواره نكردن يكديگر از شهر و ديار.

۳۳۳ - منظور از كفر بني‌اسرائيل به آيات خدا، كه تفصيل آن را از جمله در بقره ۸۵ و آل‌عمران ۷۰ و ۹۸ بيان كرده است، نه تنها كفر نظري و اعتقادي نيست، بلكه عمدتاً كفر عملي در جنگ و خونريزي، آواره ساختن ديگران، اسير گرفتن همباوران، برخورد گزينشي با تورات، حق‌پوشي باطل، كتمان حق، باز داشتن مردم از راه خدا و به انحراف و خرافه كشاندن آنان و... بوده و هست.

۳۳۴ - قرآن در ۶ مورد (بقره ۶۱ و ۹۱، آل‌عمران ۲۱ و ۱۲۲ و ۱۸۱، نساء ۱۵۵) به كشتن پيامبران از سوي ستمگراني از قوم بني‌اسرائيل اشاره كرده است، هرچند نامي از آن پيامبران را به ميان نياورده، ولي شهادت زكريا و يحيي در تواريخ ذكر شده است. مضارع آمدن افعال «يَكْفُرُونَ» و «يَقْتُلُونَ» دلالت بر استمرار و ادامة آن مي‌كند. كفر دائمي به آيات، همان انكار ارزش‌هاي اخلاقي و حقوق مردم است كه به تدريج نفوس طغيانگر را به تجاوز و تعدّي به ديگران مي‌كشاند. چنين سركشاني پس از قبضة قدرت، اولين اقدامشان كشتن پيام‌آوران الهي است كه دعوتشان به پيروي از كتاب خدا را در تضاد با منافع و سياست‌هاي سلطه‌گرانة خود مي‌بينند. نكره آمده «بِغَيْرِ حَقٍّ» به جاي بِغَيرِالحَقِّ، بي‌گناهي مطلق آن پيشوايان حق را با هر توجيه مردم فريبي مي‌رساند.

۳۳۵ - «غُلْف» پوشانده شدن است، مثل شمشير در غَلاف، اين كه دلهاي ما غلف است! يعني سخنان تو در دل ما وارد نمي‌شود و آن را نمي‌فهميم، اين سخن در آية ۸۸ بقره نيز نقل شده است. در آية۰ ۵ سورة فصلت هم همين مفهوم را از زبان منكران رسالت شعيب بيان كرده است: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّهٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ...» (گفتند دل‌هاي ما در پوششي است از آنچه ما را به آن مي‌خواني و در گوش‌هاي ما سنگيني است و بين ما و تو پرده‌اي است...).

۳۳۶ - مُهر زدن، همچون مهر و امضاي نامه‌ها، نشانه خاتمه آن است. مطبوعات به اوراقي گفته مي‌شود كه كلمات آن با كليشه سُربي مهر خورده است. طبيعت آدمي نيز به صفات ثابت و شكل‌گرفته او گفته مي‌شود. اما دل آدمي بايد مجرای اطلاعات و تجزيه و تحليل، ارزيابي و قبول يا ردّ آنها باشد. اصطلاح «طبع قلب» در مواردي به كار برده مي‌شود كه شخص دچار دگماتيسم و تعصب شده باشد و هيچ فكر تازه‌اي را نپذيرد. نسبت دادن اين فعل به خدا، به دليل وابستگي همه فعل و انفعالات جهان به اراده اوست، وگرنه علت اصلی، حق‌گريزي و تمسخر منكران مي‌باشد.

۳۳۷ - استثناي «إِلاَّ قَلِيلاً» را در ايمان نياوردن (فَلاَ يُؤْمِنُونَ) در آية ۴۶ همين سوره مي‌يابيد. در آية ۱۴۲ «وَلا يَذْكُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلِيلاً» آمده بود. استثناي «إِلاَّ قَلِيلاً» در سوره‌ها و موضوعات ديگري نيز در قرآن آمده است.

۳۳۸ - نگاه كنيد به آية ۲۸ سوره مريم «يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا». آنها يوسف نجّار را همسر مريم مي‌دانستند.

۳۳۹ - به صليب كشاندن مخالفان يا تبه‌كاران (مثل دار زدن) از گذشته مرسوم بوده است و فرعون نيز ساحران ايمان آورده به موسي(ع) را تهديد به اين مجازات كرده بود (شعراء ۴۹). قرآن با قاطعيّت اعلام كرده است كه عيسي هرگز كشته يا مصلوب نشد، آنها به اشتباه شخص ديگري را دستگير كردند و كشتند.

۳۴۰ - اين ادّعا كه عيسي كشته و به خاك سپرده شد و روز سوم با گشودن تابوت، آن را خالي يافتند! و قصه‌هاي ديگر در اين زمينه تماماً تصورات و ظنّ و گمان‌هاي نقل شده تاريخي است كه با شك و ترديد فراوان قرين مي‌باشد.

۳۴۱ - رفعت بخشيدن (بالا بردن) كسي يا چيزي مي‌تواند جسمي و مادّي باشد، يا مقامي و منزلتي؛ مثل بالا بردن درجات شايستگان در علم و ايمان (انعام ۸۳، يوسف ۷۶، مجادله ۱۱، نور ۳۶، غافر ۱۵، مريم ۵۷ و اعراف ۱۷۶). آنچه دربارة عيسي مسيح گفته‌اند، عمدتاً بالا بردن جسم اوست، حال آنكه بالا بردن نام و پيام آن پيامبر بزرگ مهمتر از بالا بردن جسم مادّي او مي‌باشد. آن كفر پيشگان از گروه متوليان و متعصّبان قوم يهود، با افتخار و طعنه گفتند: ما آن (به اصطلاح مدعي پيامبري) عيسي مسيح رسول الله را كشتيم! آنها مي‌خواستند ختم پروندة عيسي و بطلان پيامش را اعلان كنند. اين آيه پاسخي است به آنها كه چنين نيست، خدا او را به سوي خويش (در مسير حق) بالا برد.

۳۴۲ - اين شهادت و گواهي را به وضوح آيات ۱۱۶ به بعد سورة مائده شرح داده است.

ترجمه عبدالعلى بازرگان