به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۱۶۰ - پس به سزاي ستمي كه از يهوديان (نسبت به خودي و بيگانه) سر زد۳۴۳
و (نيز) به سبب بازداشتن فراوانشان از راه خدا۳۴۴ (سلب آزادي مردم در
دين)، طيباتي۳۴۵ (غذاهاي دلپسندي) را كه بر آنها حلال بود، حرام كرديم.۳۴۶
۱۶۱ - و (نيز به دليل) ربا گرفتنشان (از گرفتاران)، با آنكه از آن نهي شده بودند، و
(نيز به دليل) خوردن به ناحق۳۴۷ اموال مردم (چنان محروميتي را بر آنان
قرار داديم) و ما براي كافران (حقپوشان و حقّهبازهاي) آنان عذابي دردناك آماده
كردهايم.۳۴۸
۱۶۲ - وليكن راسخان در علم۳۴۹ و مؤمنيني از آنها را كه به آنچه بر تو و
پيش از تو نازل شده ايمان دارند و (به ويژه) نمازگزاران و زكات دهندگان و مؤمنان به
خدا و روز واپسين را به زودي پاداشي عظيم خواهيم داد.
۱۶۳ - ما به تحقيق بر تو وحي كرديم، همان گونه كه بر نوح و پيامبران پس از او وحي
كرديم و (همچنين در مراحلي بعد) به ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط۳۵۰
(از نسل يعقوب) و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحي كرديم۳۵۱ و
به داود زبور را داديم.۳۵۲
۱۶۴ - و (نيز وحي كرديم بر) پيامبراني كه سرگذشت برخي از آنها را پيشتر بر تو
خوانديم۳۵۳ و رسولاني كه سرگذشتشان را بر تو نخوانديم، و خدا با موسي
(به گونهاي خاص) سخن گفت.۳۵۴
۱۶۵ - (آنها) رسولاني بشارت دهنده و هشدار دهنده (بودند) تا مردم را- پس از (ارسال)
رسولان- بر خدا حجتّي نباشد۳۵۵ و خدا همواره ابرقدرت حكيم است.۳۵۶
۱۶۶ - اما (با وجود انكار معاندين) خدا (بر حقانيت) آنچه بر تو نازل كرده گواهي
ميدهد كه آن را به علم خويش نازل كرده است، و فرشتگان (نيز بر حقانيت آن) گواهي
ميدهند و شهادت خدا كفايت ميكند.۳۵۷
۱۶۷ - كساني كه كفر ورزيدند (به راه انكار رفتند)، و از راه خدا (مردم را در گرايش
به اسلام) بازداشتند،۳۵۸ مسلماً گمراه شدند، گمراهي بس دوري.
۱۶۸ - آن كساني كه كفر ورزيدند و (با ممانعت از ايمان آوردن تودههاي مردم به
اسلام) ستم كردند،۳۵۹ خداوند بر آن نيست كه آنها را بيامرزد و نه به
راهي (در مسير رشد و تكامل) رهبريشان كند،۳۶۰
۱۶۹ - مگر راه دوزخ كه جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين بر خدا آسان است.
۱۷۰ - هان اي مردم! اين پيامبر از سوي پروردگارتان حق (قرآن) را براي شما آورده
است، پس ايمان بياوريد كه به سود شماست و اگر كفر بورزيد (انكار كنيد و با آن
دراُفتيد، البته زياني به خدا نميرسانيد زيرا) هرآنچه در آسمانها (عالم كهكشانها)
و زمين است از آنِ خداست و خدا بس داناي حكيم است.
۱۷۱ - اي اهل كتاب، در دين خود غُلو (زياده گويي) نكنيد۳۶۱ و بر خدا جز
(سخن) حق مگوييد، جز اين نيست كه عيسي مسيح پسر مريم، رسول خدا و كلمة۳۶۲
او بود كه آن را بر مريم القاء كرد، پس به خدا و رسولانش ايمان آوريد و سخن (از
خداي) سهگانه مگوييد!۳۶۳ (اگر از اين باورهاي كفرآميز) باز ايستيد، به
سود خودتان است. جز اين نيست كه «الله» معبود يگانه است؛ منزه است از اينكه او را
فرزندي باشد، هرآنچه در آسمانها و زمين است از آنِ اوست، و خدا در توكل (و تكيه) به
او كافي است (نيازي به واسطهتراشي نيست).
۱۷۲ - نه مسيح از اين كه بندهاي براي خدا باشد هرگز ابا داشت، و نه فرشتگان مقرّب
(ابا دارند) و هركس از بندگي او سر باز زند و تكبّر ورزد، پس (خدا متكبران را در
روز رستاخيز) جملگي احضار خواهد كرد.
۱۷۳ - و اما كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، (خداوند) پاداششان
را تمام و كمال ميدهد۳۶۴ و (علاوه بر آن) از فضل خويش افزونشان ميسازد۳۶۵
و اما كساني كه (از بندگي او) استنكاف و تكبّر ورزيدند، پس (در بازتاب عمل خودشان)
آنها را عذابي دردناك خواهد كرد۳۶۶ و در برابر خدا هيچ يار و ياوري براي
خود نخواهند يافت.
۱۷۴ - اي مردم! به راستي برهاني۳۶۷ (نشانههاي روشني) از جانب
پروردگارتان براي شما آمده و نوري آشكار (كتابي روشنيبخش) به سوي شما نازل
كردهايم.۳۶۸
۱۷۵ - اما كساني كه به خدا ايمان آورند و به (كتاب) او چنگ زنند،۳۶۹ پس
(به پاداش ايمانشان) به زودي آنان را در رحمت و فضلي از جانب خويش وارد ميكند و در
راهي مستقيم به سوي خويش به مقصد (سعادت) آنها را خواهند رساند.۳۷۰
۱۷۶ - از تو (دربارة ارث خواهران و برادران) فتوا ميطلبند.۳۷۱ بگو: خدا
در مورد كلاله۳۷۲ به شما فتوا ميدهد؛۳۷۳ اگر مردي بميرد و
او را فرزندي (و والديني) نباشد و (تنها) خواهري داشته باشد، نيمي از ميراث (برادر)
متعلق به اوست و اگر (خواهري از دنيا برود كه فقط يك برادر داشته باشد) برادر
(تمام) دارايي خواهر را، اگر او فرزندي (و پدر و مادري) نداشته باشد، ارث ميبرد.
حال اگر (وارثان) دو خواهر باشند، دو ثلث ميراث متعلق به آنهاست و اگر (وارثان) چند
برادر و خواهر باشند، پس سهم مرد دو برابر سهم زن است.۳۷۴ خدا (اين چنين
نظام ارث را) براي شما به روشني بيان ميكند تا به گمراهي (اشتباه) نيفتيد و خدا به
هر چيزي داناست.۳۷۵
۳۴۳ - «هَادُوا»، از ريشة «هَود» (توبه و بازگشت به
حق)، به كساني از قوم موسي گفته ميشود كه پس از گوسالهپرستي استغفار كردند و
با اعلام «إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ» (اعراف ۱۵۶) به خداپرستي بازگشتند. اين
كلمه با هدايت كه از ريشة «هَدَيَ» ميباشد تفاوت دارد.
جالب اينكه در قرآن ۱۰ بار جملة «الذين هادوا» آمده كه دلالت بر «عمل مثبت»
آنها ميكند و تنها يك بار لفظ «يهودي» آمده است (آن هم از زبان يهوديان) كه بر
«هويت تاريخي» آنها اشاره ميكند (آلعمران ۶۷). كلمة «يهود» در كنار نصاري ۲
بار در قرآن آمده است كه آن نيز جنبة هويتي دارد. اما در مورد مسلمانان، قرآن
۸۹ بار جملة «يا ايها الذين امنوا» را تكرار كرده كه ناظر به «ايمان آوردن»
آنهاست، و تنها يك بار «ايها المؤمنون» آمده كه آن هم از بُعد منفي و دعوت به
توبه است (نور ۳۱). درضمن جملة «يا ايهاالمسلون» هم اصلا در قرآن نيامده است.
به اين ترتيب به نظر ميرسد ترجمة «اي يهوديان» براي «يا ايها الذين هادوا»، و
«اي مؤمنين» براي «يا ايها الذين آمنوا» منتقل كنندة همة بار معنائي خطاب
نميباشد.
نكتة ديگر اين كه قرآن قوم عيسي(ع) را نيز به خاطر عمل ممتاز
حواريون كه پيامبر خود را در راه خدا نصرت دادند (آلعمران ۵۲ و صف ۱۴)،
«نصاري» (۱۴ بار)، يا «نصراني» (يك بار) ناميده، و حتي يك بار هم عنوان «مسيحي»
را، كه جنبة شخصي دارد، به كار نبرده است! و شگفت آن كه مستشرقين اروپايي به
همين عادت مسلمانان را «محمدي» ميناميدند!
ذكر اين مطلب نيز حائز اهميت ميباشد كه قرآن فقط يهوديان و مسلمانان را مخاطب
«يا ايها الذين هادوا/ آمنوا» قرار داده است، زيرا قوم موسي(ع) از
گوساله پرستي توبه كردند و قوم محمد(ص) از بُتپرستي. اما حواريون
عيسي(ع) قبلا به آئين موسي بودند كه به ياري پيامبر بعدي برخاستند.
شايد دليل آنكه «يا ايها النصاري» در قرآن نيامده است، محدود بودن باورمندان به
همان حواريوني بوده باشد كه او را نصرت دادند، و ميدانيم مسيحيت در دوران پس
از آن پيامبر شكل گرفت و نام نصاري را ظاهراً خودشان برگزيدند. مائده ۱۴ -
وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ...
۳۴۴ - ر ك به پاورقي ۱۳۶ همين سوره.
۳۴۵ - قرآن به جاي آنكه ليست هزاران گونه موجودات را، از نظر حلال و حرام ذكر
كند، به معيار عقلي «حلال و طيب» اكتفا كرده است (مائده ۸۷ و ۸۸، انفال ۶۹، نحل
۱۱۴). حلال همان قابليت حل و جذب در دستگاه هاضمه، و طيب بودن، دلچسب بودن و
پذيرش نفس آدمي است. مصاديق طيب در قرآن عبارتند از: همسران دلپسند (...مَا
طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ...- نساء ۳)، فرزند مطلوب (...ذُرِّيَّهً
طَيِّبَهً...- آلعمران ۳۸)، خانة ايدهآل (...وَمَسَاكِنَ طَيِّبَهً...- توبه
۷۲)، شهر پاك و ديدني (...بَلْدَهٌ طَيِّبَهٌ...- سبا ۱۵)، گفتار دلپسند
(...الْكَلِمُ الطَّيِّبُ...- فاطر ۱۰ و ...الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ...- حج
۲۴)، زندگي پاك (...حَيَاهً طَيِّبَهً...- نحل ۹۷)، نسيم مطبوع (...بِرِيحٍ
طَيِّبَهٍ...- يونس ۲۲) و همچنين: اثاثيه و اموال مرغوب (نساء ۲)، خاك پاك
(مائده ۶)، رزق دلچسب (نحل ۱۱۴). واژة متضاد طيب، خبيث است (آلعمران ۷۹، نساء
۲، مائده ۱۰۰، انفال ۳۷).
۳۴۶ - آنچه حايز اهميت است، موقت و مشروط بودن اين تحريمهاست كه هيچكدام مبناي
تكويني و هميشگي نداشته است و چنين محروميتي به دليل خوي تجاوزگري اين قوم، كه
احتمالا مصرف گوشت و چربيِ بيش از حدّ در خلقيات آنها مؤثر بوده، ناشي گشته است
(والله اعلم). در آية ۱۴۶ سوره انعام نيز آمده است: «و بر يهوديان هر حيوان
ناخندار، و نيز چربي گاو و گوسفند را حرام كرديم، مگر چربيهايي كه بر پشت
آنهاست يا با امعاء و استخوانها آميخته باشد. اين (محروميت) كيفر تجاوزشان بود
و ما محققاً راست گوييم». و نيز در آية ۹۳ آلعمران آمده است: «همة خوردنيها
براي بنياسرائيل حلال بود، مگر آنچه يعقوب قبل از آنكه تورات نازل شود (قرنها
قبل) بر خود حرام كرده بود (گويا به خاطر بيماري تصميم گرفته بود گوشت شتر
نخورد و همين سنّت موجب شد بنياسرائيل گمان كنند گوشت شتر حرام است)!
۳۴۷ - در آيات ۶۲ و ۶۳ سورة مائده نيز از رشوهگيري و حرام خواري مرسوم ميان
يهوديان سخن گفته و عالمان و دينداران آنها را از سكوت و بيتفاوتي در برابر
اين انحرافات اخلاقي مذمّت كرده است.
۳۴۸ - ر ك به پاورقي ۴۷ همين سوره.
۳۴۹ - عنوان «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم» تنها دو بار در قرآن آمده (آلعمران
۷ و نساء ۱۶۲)، و هر دو مورد عطف ايمان داشتن به نزول وحي و قرآن است. جداگانه
ذكر كردن راسخون در علم از مؤمنون (در نساء ۱۶۲)، بر دانش و رسوخ علمي آنها،
علاوه بر ايمانشان دلالت ميكند. رسوخ علمي نشان از عمق دانش و ريشهدار بودن
آن ميكند كه مقابل سطحينگري و محفوظات ذهني است. از امام علي(ع)
در وصف اين عالمان آمده است: «بدان كه راسخون در علم همان كساني هستند كه
اقرارشان به ناداني كامل خود از تفسير حقايق پشت پردة غيب (دربارة صفات ذاتي
خدا)، آنان را از تلاش سخت و بيهوده براي نفوذ در سدهايي كه در برابر غيب زده
شده، بينياز كرده است. پس خداوند اعتراف آنها را به عجزشان در آگاه شدن از
آنچه دانشي فراگير بر آن ندارند، ستوده و ترك تعمق در چيزي را كه خدا جستجوي
كُنه آن را تكليف نكرده، رسوخ در علم ناميده است». (خطبة ۹۱، بندهاي ۱۰ تا ۱۲).
معرفي راسخون در علم و مؤمناني با ويژگيهاي ممتاز از ميان يهوديان، اولا
جامعنگري و انصاف قرآن را نشان ميدهد كه در كنار مذمّت منحرفان آن قوم، از
مؤمنين راستين آنان نيز تجليل ميكند و اين بلندنظري را به خصوص در سورة
آلعمران به وضوح ميتوان ديد (از جمله آيات: ۷۵، ۱۱۳ تا ۱۱۵ و ۱۹۹)، ثانياً
نشان ميدهد راسخين در علم منحصر به اهل بيت پيامبر(ص) اسلام، آنطور
كه بعضاً گفتهاند، نيست.
۳۵۰ - «سبط» را برخي اهل لغت انبساط در اولاد، يعني تکثير نسل دانستهاند و
اسباط جمع آن است. گفته ميشود اسباط بنياسرائيل همان اولاد يعقوب، نوه
ابراهيم خليل ميباشند. سبط بر کثرت نفرات، و قبيله از اقبال و روي کردن به
قبله و هدفي معين حکايت دارد. برحسب آية ۱۶۰ سورة اعراف بنياسرائيل به تعداد
پسران يعقوب به ۱۲ شعبه تقسيم شدند و جمعيتي فزون يافتند. نزول وحي بر اسباط كه
در اين آيه (و آيات ۱۳۶ بقره و ۸۴ آلعمران) به آن اشاره شده است، مسلماً
نميتواند به همة آنها باشد، بلكه منظور برگزيدگاني ممتاز و شايسته رهبري از
ميان آنها ميباشد.
۳۵۱ - در اين آيه و آية بعد، جريان جويبار وحي را همچون مراحل آموزشي ابتدايي،
راهنمايي و متوسطه در مسير تاريخ به سه بخش تقسيم كرده است: ۱- نوح و پيامبران
پيش از او (ادريس، هود، صالح، لوط و...)، ۲- پيامبران اُمت ابراهيم از دو
فرزندش اسماعيل و اسحق، ۳- پيامبران دوران بعدي بنياسرائيل با رسالت موسي و
عيسي و... در اين سير به گونهاي ويژه بر ايتاء زبور به داود و كلام گفتن خدا
بر موسي تأكيد شده است.
۳۵۲ - زبور مجموعه نيايشها و اندرزهاي وحي شده به آن پيامبر محسوب ميشود که
متأسفانه نسخه اصيل آن در گزند حوادثِ هزارههاي پيش از ميان رفته است اما در
کتاب مقدس فصلي به نام «مزامير داود» موجود است که ميتوان رگههايي از آن
حقيقت ناب را در خلال آن يافت. علاوه بر اين آيه، در آية ۵۵ اسراء نيز ايتاء
زبور به داود را نشانة فضيلتي براي داود نسبت به برخي پيامبران ديگر شمرده است.
زُبُر (جمع زبور) را پندهاي حکمتآميز اخلاقي و عقلاني شمردهاند و کتاب، به
احکام و مقررات اطلاق ميشود و گرنه در روزگار انبياء پيشين، کتاب به معناي
امروز (اوراقي در ميان دو جلد) وجود نداشته است. عنوان «زُبُرالاولين» كه در
قرآن آمده است، دلالت بر محتواي عقلاني و اخلاقي آموزههاي ديني انبياء باستان
ميكند.
مخاطب اين آيه متعصّبان يهوداند كه سير نبوّت را با انكار پيامبر اسلام متوقف
ساختند. ذكر سلسلهوار پيامبراني كه مورد تجليل يهوديان نيز ميباشند، و تأكيد
بر نزول وحي بر همة آنها، برهاني است بر بيپايه بودن انكارشان در نزول وحي بر
پيامبر اسلام، ذكر مستقل نام داود و زبوري كه به او داده شد، به دليل نقشي است
كه آن پيامبر در پايهگذاري دولت يهود، اتّحاد ۱۲ شعبه (سبط) بنياسرائيل و
اقتدارشان ايفا كرد، به گونهاي كه امروز ستارة داود براي يهوديان نماد ملي و
مشابه صليب براي يهوديان است.
۳۵۳ - داستان و سرگذشت را از اين جهت قصه ميگويند که مطالبش پشت هم و پيوسته
است و گوينده يا خواننده آن را تعقيب ميکنند. مفهوم تعقيبِ محتوا و منظور نيز
در واژه قصص وجود دارد تا تلاوت کننده در ماجراهاي جاذب آن متوقف نشده و به پند
و پيام سرگذشتها بپردازد (ن ک: يوسف ۱۱۲، انعام ۵۷ و ۱۳۰، نمل ۷۶، اعراف ۳۵ و
۱۷۶، نحل ۱۱۸). تعقيب جاي پا در مسير طي شده هم با همين کلمه در قرآن بيان شده
است (کهف ۶۴).
۳۵۴ - موسي را «كليم الله» ناميدهاند و در قرآن به سخنان رد و بدل شده ميان
خدا و موسي اشاره شده است (سورة طه آيات ۱۲ تا ۴۷)، اما ميان اين سخن گفتن با
سخن گفتنهاي عادي ميان دو انسان تفاوت از زمين تا آسمان است. در آية ۵۱ سوره
شوري آمده است: «ممكن نيست هيچ بشري مخاطب (مستقيم) خدا قرار گيرد، مگر (به
گونه) وحي، يا از وراي حجابي، يا فرشتهاي مرسل به اذن خدا آنچه را خواسته بر
او وحي كند». نكره آمدن «تَكْلِيمًا» در اين آيه نيز دلالت بر همين نامشخص بودن
نحوة آن براي ما ميكند.
ذكر شاخصتر «سخن گفتن خدا با موسي، به گونهاي خاص»، متوجّه ساختن يهوديان
معاند و منكر اسلام به شاهدي آشنا براي آنها در امكان سخن گفتن خدا با بندگان
شايسته است.
۳۵۵ - احتجاج از ريشة «حَجْ» (قصد)، در باب افتعال (مثل: اشتعال = شعلهور شدن)
قصد و تلاش ذهني انسان براي دليل و برهان آوردن عليه مخالف است. از اين منظر،
برهان را «حجّت»، و احتجاج را مجادله و مخاصمه گفتهاند، اما در مجادله، مفهوم
سُست كردن منطق طرف مخالف، در مخاصمه، مفهوم خصومت و دشمني، و در محاجّه، دليل
و برهان عرضه كردن غلبه دارد.
حجت نداشتن بندگان عليه خدا، همان منطق و عقلي است كه خود به بندگانش بخشيده و
حكم عقلي عذاب بدون آگاهي و هشدار قبلي را نميپذيرد. اين دليل را در آية ۱۳۴
سوره طه آورده است: «وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ
لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى».
۳۵۶ - صفت «عزيز» در زبان عربی، دلالت بر عزّت مطلق، يعنی ابرقدرت بودن میكند
كه دستی بالای دست او نيست. از اين نظر به شاهان نيز «عزيز» میگفتند. مثل عزيز
مصر (فرعون). زمين بلندی را كه آب بر آن سوار نمیشود نيز «عزاز» میگويند. صفت
حكيم دلالت بر محكم و استوار و از عيب و نقص مبرا بودن میكند، همچون جسم محكمی
كه نشكن و يكپارچه است. خدا حكيم است، چون كارش کامل است و رخنه و راهی برای
نفوذ خرابی و نقص در آن نيست.
۳۵۷ - شهادت خدا ميتواند از طريق وحي به رسولان براي ابلاغ به بندگان باشد، يا
گواه بودن ذات و صفات خدايي كه علاوه بر افاضة حيات، حركتِ هدفدار جهان را
اداره ميكند. شهادت گاهي به زبان ميآيد و گاهي وجود كسي يا اعمال او خود شاهد
و گواه و مجسمة صفاتش ميشود. ميگويند: خورشيد آمد دليل آفتاب. شهادت به اين
معنا بارها در قرآن به كار رفته است (از جمله: بقره ۱۴۳، آلعمران ۱۴۰، نساء
۱۳۵، مائده ۴۸ ...). اما شهادت فرشتگان پيوسته و هماهنگ با شهادت خداست، متن
زير قسمتي از دعاي روز جمعه است:
«...اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُكَ وَ كَفى بِكَ شَهيدً، وَ اُشْهِدُ جَميعَ
مَلائِكَتِكَ، وَ سُكّانَ سَماواتِكَ، وَ حَمَلَهَ عَرْشِكَ، وَ مَنْ بَعَثْتَ
مِنْ اَنْبِيائِكَ وَ رُسُلِكَ، وَ اَنْشَاْتَ مِنْ اَصْنَافِ خَلْقِكَ، اَنّى
اَشْهَدُ اَنَّكَ اَنْتَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْت...»
«...بارخدايا! تو را گواه ميگيرم و تو خود براي گواهي كافي هستي، همة فرشتگانت
را گواه ميگيرم، ساكنان آسمانهايت و نگهبانان عرشت، پيامبران و رسولاني كه
برانگيختي و انواع مخلوقاتي را كه آفريدي به شهادت ميگيرم كه تو آن خداي
يكتايي هستي كه هيچ خدايي جز او نيست...».
وجود دانشگاه با همه كتابها، استادان و دانشجوياني كه همه ساله وارد يا
فارغالتحصيل ميشوند، نشانة جريان داشتن آموزش علمي و جريان رو به رشد دانش و
معرفت ميباشد. انكار پيامبر اسلام (حتي عيسي مسيح، از همان قوم يهود) كه انكار
جريان نبوّت ميباشد، همانقدر بيپايه است كه انكار جريان علم و دانش.
۳۵۸ - ر ك به پاورقي ۳۴۴ همين سوره.
۳۵۹ - با مقايسه اين آيه با آية قبل ميتوان دريافت كه ظلم اين معاندان همان
«صَدُّواْ عَن سَبِيلِ الله» يعني بازداشتن تودههاي اهل كتاب از گرايش به
پيامبر مژده دهندة عيسي مسيح بوده و ميباشد. ظلمي ناشي از تكبّر و تعصّب و حفظ
موقعيت و منافع طبقاتي خود و تشكيلات عريض و طويلي كه به عنوان عالمان دين و
روحانيت درست كردند.
۳۶۰ - جملة «لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ
طَرِيقاً» عيناً در آية ۱۳۷ همين سوره تكرار شده است، با اين تفاوت كه در آنجا
به جاي «طريقاً»، «سبيلاً» آمده است. «طريق» به راه كوبيده و شيوه تجربه شدة
عمومي ميگويند، و سبيل به نوعي راه حل و شيوه وصول به مقصود است. اين آيه در
ارتباط با يهوديان و آية ۱۳۷ در ارتباط با منافقان است. تفاوت اين دو آيه ناشي
از اُمت بودن بنياسرائيل و گروه پراكنده بودن منافقان است.
۳۶۱ - جملة «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ» علاوه بر اين
آيه، در مائده ۷۷ نيز آمده است. غلّو، نوعي گزافهگويي و تجاوز از حدّ ميباشد
كه آفت احساسات ديني محسوب ميگردد. از جمله، پسر خدا ناميدن عيسي كه شرك مسلّم
است. اين آفت البته انحصار به مسيحيان ندارد، بلكه مسلمانان بسياري را نيز با
شخصپرستيها و گزافهگوييها به اختلاف و تفرقه و دوري از توحيد مبتلا ساخته
است.
پسرِ خدا ناميدن عيسي مسيح در انجيل، همچون عبد خدا خواندن پيامبر اسلام در
قرآن است، پسران در گذشته تابع مطلق پدران، و بندگان مطيع مطلق اربابان خود
بودند. همچنانكه قرآن همة بندگان را به عبادت و عبد خدا شدن فرا ميخواند، در
انجيل نيز همة مسيحيان به پسر خدا شدن دعوت گشتهاند (انجيل متي، باب ۵،
شمارههاي ۴۴ و ۴۵ و شمارة سيمان ۸ و ۹).
۳۶۲ - کلمه از ريشة «کَلمْ»، در اصل به معناي «تأثير» است. به زخم ناشي از
شمشير و نيزه، کَلْمْ، و به آنچه با چشم يا گوش درک ميشود و در شنونده «تأثير»
ميگذارد، کلام ميگويند. قرآن حضرت عيسي را کلمه خدا (کلمه من الله) ناميده
است (آلعمران ۳۹ و ۴۵، نساء ۱۷۱)، که مادرش مريم(س) تحت تأثير
القاي فرشتهاي حامله شد و تأثيري عظيم در تاريخ گذاشت. خداوند ابراهيم(ع)
را نيز با «کلماتي» مبتلا ساخت. کلمات خدا همان قوانين و نظامات «مؤثري» است که
خداوند در جهان مقدّر فرموده و نيز كلماتي كه آدم از پروردگارش دريافت، شناخت
حقايقي از هدايت پس از توبه بود.
كلماتي كه ما به زبان ميآوريم، به ارادة مغزي ما پديد ميآيند. كلمات ما وجود
خارجي ندارند و تنها ارتعاشي را در امواج صوتي موجب ميشوند، اما كلمات خدا،
آفريدههاي او هستند كه به محض اراده، با فرمانِ باش، موجود ميشوند (بقره ۱۱۷
و ۷ آيه ديگر). اگر جنگلها قلم و درياها مركب شوند، از نوشتن كلمات خدا باز
ميمانند (كهف ۱۰۹ و لقمان ۲۷).
۳۶۳ - موضوع تثليث (پدر، پسر و روح القدس) علاوه بر اين آيه، در آية ۷۳ سورة
مائده (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللهَ ثَالِثُ ثَلَاثَهٍ...) نيز
آمده است؛ تجزيه كردن خداي واحد به سه اصل و مشاركت دادن او با بندگانش، از نظر
قرآني شركي است آشكار. سورة ناس در قرآن هر سه بُعد ربوبيّت، ملوكيت و الوهيّت
را به خداي يكتا نسبت داده است. مسئلة تثليث از بدعتهايي است كه در قرون بعدي
به باورهاي مسيحيان افزوده شده است، در سخنان عيسي مسيح(ع) و انجيل
نخستين و در انجيل فعلي چنين اصلي وجود ندارد.
۳۶۴ - «يُوَفِّيهِمْ» از ريشه «وَفَيَ» (تمام كردن- وفاي به عهد كردن) و توفّي
(از باب تفعّل)، دريافت تمام و كمال حق است، يعني خدا به وعده خود در پاداش
نيكوكاران وفا كرده است. اگر مرگ را نيز وفات گفتهاند، به دليل گرفته شدن كامل
جان توسط فرشتگان است.
۳۶۵ - دراينجا وعده فزوني به خود مؤمنين داده شده است (يَزيدُهُم)، نه به اُجور
يا فضل. آنچه با ايمان و عمل صالح حاصل ميشود، بسط شخصيتي و رشد روحي خود شخص
است كه با توسعه ظرفيت وجودياش ميتواند نعمتهاي بيشتري را جذب ميكند.
همچنانكه وزنهبردار با تمرين بيشتر، وزنههاي سنگينتري را ميتواند بلند كند
و دانشآموز، با شكرِ نعمتِ مدرسه و معلم و كتاب، و استفاده روز افزون از آنها،
توانايي درك و فهم و ظرفيت علمي خود را افزايش ميدهد.
۳۶۶ - در آية ۴۰ سوره اعراف پس از وصف حالات دوزخيان، در بيان علت عذاب آنها از
محروميت در ورود به بهشت، از تمثيل عدم امكان عبور شتر از سوراخ سوزن اشاره
كرده است. نتيجة امتناع از بندگي خدا و استكبار چيزي جز عذابِ محروميت از رحمت
نيست.
۳۶۷ - اصل «بُرْهَانَ» از مصدر «بَرَهَ»، سفيدي و روشني است. به دليل و منطق
روشن نيز از اين نظر برهان گويند.
۳۶۸ - در اينجا كتابي را كه براي مردم نازل شده، به اعتبار روشن كردن راه هدايت
و بيرون آوردن مردم از تاريكيها، «نور» ناميده است. اين تعبير را در شوري ۵۲ و
مائده ۱۵ آورده است. تورات و انجيل نيز به تصريح قرآن حاوي نور است (مائده ۴۴ و
۴۶)، در آنها نوري وجود دارد «فِيهِ نُورٌ»، اما قرآن به تمامه نور است.
۳۶۹ - ر ك به پاورقي ۳۱۶ همين سوره.
۳۷۰ - معناي اصلي هدايت، رهبري كردن رهرو و رساندن او به مقصد است، و چه رهبري
نيكوتر از آن كه رهرو را در كوتاهترين فاصله در صراط مستقيم به مقصد سعادت
برساند.
۳۷۱ - ر ك به پاورقي ۲۷۹ همين سوره.
۳۷۲ - ر ك به پاورقي ۲۹ همين سوره.
۳۷۳ - در آية ۱۲۷ اين سوره نيز به فتوا طلبيدن مسلمانان از پيامبر اشاره كرده
است؛ آنجا دربارة زنان و اينجا دربارة كلاله. در هر دو پاسخ اين است كه بگو:
«خدا فتوا ميدهد» (قُلِ اللهُ يُفْتِيكُمْ). مردم از شخصيتهاي بزرگ ديني فتوا
ميخواهند، ولي پيامبر مأمور است به مردم ابلاغ كند: خدا فتوا ميدهد! فتواي
خدا را در همة امور در كتابش بايد يافت.
۳۷۴ - در اين آيه ارث برادر از خواهر، يا خواهر از برادر مطابق همان نسبت
متعارف يك به دو تعيين شده است، حال آنكه مطابق آية ۱۲ همين سوره ارث خواهر و
برادر از يكديگر مساوي است. گفتهاند كلاله مورد نظر در آية ۱۲ از نظر مادري
مشترك هستند و كلاله مورد نظر اين آيه در پدر و مادر و يا فقط در پدر مشترك
هستند (والله اعلم).
۳۷۵ - سوره نساء با آيات مربوط به حقوق زنان و يتيمان و مقرّرات ارث آغاز شد و
اينك در پايان و جمعبندي سوره به آن برميگردد. آنچه در ميان آن مقدمه و اين
مؤخره آمده، از نظام خانواده به عنوان سادهترين واحد اجتماعي و نحوة رعايت
حقوق متقابل همسران و طبقات ضعيف و محروم جامعه، به خصوص يتيمان ناشي شده است.
تأكيد به علم خدا در جملة پايان بخش سوره، شامل همه اين امور ميباشد.
ترجمه عبدالعلى بازرگان