به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۲۷ - داستان راستين۸۸ دو فرزند آدم را بر آنان بخوان۸۹ آنگاه
كه قربانياي (در راه خدا، براي مردم) هديه كردند؛۹۰ اما (به دليل تفاوت
نيّتها و نحوة قرباني) از يكيشان پذيرفته و از ديگري پذيرفته نشد.۹۱
(آن كه قربانياش مؤثر واقع نشده بود از روي حسادت به ديگري) گفت: حتماً تو را
خواهم كُشت!۹۲ (برادر او) گفت: خدا (من تقصيري ندارم) خدا تنها از
پرهيزكاران ميپذيرد.۹۳
۲۸ - اگر دستت را براي كشتن من به سويم بگشائي (قصد جانم كني) من دست خود را براي
كشتن تو به سويت نميگشايم،۹۴ (پيشدستي نميكنم، زيرا) من از خدايي كه
پروردگار (صاحب اختيار) جهانيان است ميترسم.۹۵
۲۹ - من ميخواهم (با مقابله به مثل نكردن در برابر تجاوز تو) به عواقب گناه
(خودمحوري و تنگنظري) من و خودت۹۶ قرين گردي،۹۷ پس (اگر
چنين كني) از دوزخيان ميشوي۹۸ و چنين است جزاي ستمگران.
۳۰ - پس (در پي اين محاوره) نفس او كشتن برادرش (نماد نزديكي و محبّت) را براي او
توجيه پذير۹۹ (قابل قبول) نمود، پس (با اين خودفريبي) او را كشت، در
نتيجه از زيانكاران شد.۱۰۰
۳۱ - آنگاه خداوند كلاغي را برانگيخت۱۰۱ كه (براي مخفي كردن طعمهاش)
زمين را ميكاويد تا به او نشان دهد چگونه پيكر برادرش را (زير خاك) بپوشاند. (با
مشاهدة اين صحنه) گفت: واي بر من! آيا نتوانستم مثل اين كلاغ پيكر برادرم را
بپوشانم؟ پس (با درك عجز و ناتواني خود) از پشيمانان گشت.
۳۲ - از اين روي (بر اساس اولين تجربة برادركشي) بر بنياسرائيل نوشتيم (مقرّر
داشتيم) كه هر كس فردي را، جز به قصاص (قتل) يا (به كيفر) تبهكاري در زمين،۱۰۲
بكشد، به مانند آن است كه همگي مردم را كشته است، و هر كس فردي از مرگ نجات دهد،
گويي همة مردم را زنده كرده است.۱۰۳ و همانا فرستادگان ما به همراه
دلايل روشني نزد آنان (بنياسرائيل) آمدند (تا دست از قتل يكديگر بردارند)، از آن
پس (در طول تاريخ) بسياري از آنان بيترديد در زمين (در خونريزي و تباهي) زيادهروي
كردهاند.۱۰۴
۳۳ - جزاي كساني كه با خدا و رسولش به جنگ برميخيزند۱۰۵ و در زمين (شهر
و ديار خود) به تباهي ميكوشند،۱۰۶ جز اين نيست كه كشته شوند،۱۰۷
يا به دار آويخته شوند، يا دست و پاي آنان برخلاف هم بريده شود،۱۰۸ يا
از سرزمين خود اخراج گردند.۱۰۹ اين، خواري آنان در زندگي دنياست و در
آخرت عذابي عظيم دارند.
۳۴ - مگر كساني كه پيش از دستيابي بر آنان (قبل از دستگير شدن) توبه كنند، پس
بدانيد كه خدا بخشايشگر مهربان است.۱۱۰
۳۵ - اي كساني كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داشته باشيد و جوياي وسيله (تقرّب)
به سوي او باشيد۱۱۱ و در راهش جهاد كنيد،۱۱۲ باشد تا رستگار
شويد.۱۱۳
۸۸ - معنای «نباء» خبر است، اما نه هر خبر عادي،
بلکه خبر مهم، مفيد و صادق. پيامبران را از آن جهت «نبي» ميگويند که حامل خبر
مهم، مفيد و صادقي از جانب خدا بودهاند.
حق در برابر باطل و بازيچه است، منظور اين است كه اين داستان ساختة خيال نيست،
بلكه واقعيت دارد و «تحقّق» يافته است.
۸۹ - خواندن آيات قرآن را نيز به اين دليل تلاوت شمردهاند که قرائت کننده در
پي معاني و منظور آيات ميرود و به قرائت ظاهري اکتفا نميکند. بعضي نيز تلاوت
را به اعتبار تبعيت حروف از يکديگر دانستهاند. در هر حال منظور نوعي «پي آمد»
و پيروي بعدي است.
۹۰ - «قُرب» نزديكي است؛ زماني، مكاني، خويشاوندي، مقام و منزلتي و شايستگي.
قربان مصدر يا اسم نزديك شدن، سه بار در قرآن تكرار شده است (احقاف ۲۸، مائده
۲۷، آلعمران ۱۸۳). منظور از قربان، كار خيري است كه بنده براي نزديك شدن به
خدا به عنوان عملي عبادي انجام ميدهد. اين كه اين دو برادر چه قرباني و نذري
عرضه كرده بودند، چندان مهم نيست، آنچه مهم است، ساز و كار عمل و نيّت و نحوة
آن است. نزديك شدن به هر هدفي (از علم و هنر و سياست گرفته تا ورزش و وزن كم
كردن) راه و روشي دارد. به خدا نزديك شدن نيز راهي جز از «خودخواهي» دور شدن
ندارد. مانع و حجاب ما در برابر خورشيدِ رحمت، خودمانيم. آنچنان كه فرمود: هرگز
به نيكي نميرسيد، مگر از آنچه دوست داريد به نيازمندان بدهيد (آلعمران ۹۲) به
قول مولوي:
سجـده آمد كندن خشتِ لَزِب
موجبقربيكه واسجد واقترب
تاكه اينديوارعاليگردن است
مـانع اين سر فرود آوردن است
سجده نتوان كرد بر آب حيات
تا نيـابي زيـن تـن خاكي نجات
بر سـر ديـوار هـركـو تشنـه تر
زودتـر بـرميكَند خشت و مَدَد (دفتر دوم مثنوي ابيات ۱۲۱۴ به بعد)
۹۱ - «فَتُقُبِّلَ» و «يُتَقَبَّلْ» هر دو فعل مجهول هستند و فاعل آن دو ذكر
نشده است؛ اگر گفته ميشد خدا قرباني يكي را پذيرفت و ديگري را رد كرد، عدم
پذيرش فقط به عامل بيرون از آن دو نسبت داده ميشد، اما در اين حالت به مجموعة
عواملي نسبت داده ميشود كه به فرآيند عمل خودشان برميگردد. مثل آن كه بگوئيم
دو نفر درس خواندند، يكي قبول و ديگري رد شد! مسلماً معلم و مدرسه اين تصميم را
گرفتهاند، اما بر اساس نحوة درس خواندن آن دو نفر. اقبال به هر چيز (برخلاف
ادبار= پشت كردن)، پذيرش آن و روي خوش نشان دادن است.
۹۲ - حروف لام و نون در «لأَقْتُلَنَّكَ»، نهايت تأكيدِ توأم با غيظ و غضبِ
برخاسته از حسادت را بيان ميكند.
۹۳ - تقوا، همان تسلط بر نفس و مهار آن در انگيزة نفسانيِ حرص و حسد و بخل و آز
و امثالهم است. برادري كه قربانياش مؤثر واقع شده بود، به نيروي تقوا بر
مالدوستي خود غلبه كرده و از بهترينهايش بخشيده بود، اما برادر ديگر همچنان
در خودخواهي مانده و از آنچه خود نميپسنديد به ديگري داده بود. اقبال الهي،
همان رويكرد رحمت به شخص شايسته است، مانند نمرة «قبولي» معلم كه نتيجة تلاش
خود شاگرد است.
۹۴ - البته معناي پيشدستي نكردن براي كشتن كسي كه قصد جان شخص كرده، دفاع نكردن
و تسليم شدن نيست.
۹۵ - خوف از خدا، انگيزندة نيروي بازدارنده تقواست. اگر معترضين به جان و مال و
آبروي مردم به اين نكتة بديهي، كه پسر آدم در هزارههاي پيش بر آن آگاهي يافته
بود كه مردم عالم ارباب و صاحب اختياري دارند و خداوند متجاوز به ملك و مخلوق
خود را سخت تنبيه ميكند، اين چنين آسان دست به سركوب مخالفين نميزدند.
خوف از خدا همان نعمتي است كه در آية ۲۳ همين سوره به آن اشاره شده است، و چه
نعمتي بالاتر از اين نعمت كه آدمي از تعرّض به جان و مال و ناموس و آبروي مردم
باز ميدارد. البته خداي ارحم الراحمين ترسي ندارد؛ از مقام ربّ (همچون مقام
معلم و رئيس و پليس) بايد ترسيد، كه ترس از عواقب اعمال خود است، خوف از مقام
ربّ (ابراهيم ۱۴، رحمن ۴۶، نازعات ۴۰)، از ربّ مافوق (نحل ۵۰)، از عذاب آخرت و
عذاب يوم عظيم، يوم كبير، يوم محيط، يوم التناد و... است كه نعمت محسوب ميشود.
۹۶ - اغلب مترجمين، واژة «اثم» را معادل گناه گرفتهاند. كلمات ديگري مثل ذنب،
جور و جرم و... را هم گناه ترجمه ميكنند، در حاليكه هر كدام از اين كلمات
معناي ويژه خود را دارند. «اثم» مقابل «بِرّ» است. بِرّ، دلالت بر همه جانبه
بودن نيكي و وسعت نظر ميكند و «اثم» كاملا برعكس است و نوعي تنگنظري،
خودخواهي و محدوديت ديد را نشان ميدهد.
۹۷ - «تَبُوءَ» از بوء، يكي، قرين و يكسان شدن است. دو نفر كه نزاع ميكنند، هر
دو مقصر هستند، مگر آن كه يكي متجاوز و ديگري بيتقصير باشد، در اين صورت قاضي
گناه درگيري دوطرفه را برگردن يك طرف مياندازد (نه آنكه تمام گناهان مقتول به
گردن قاتل بيفتد). اين نوعي تسوية حساب و پاك و تبرئه شدن است.
۹۸ - اگر منظور هابيل (برادر متقي) اين بود كه: ميخواهم تو (قابيل) با اينكارت
دوزخي گردي، نوعي بدخواهي نسبت به برادر (هرچند بد سيرت) تلقي ميشد، اما در
اينجا «فَتَكُونَ» (نه لِتَكُونَ) آمده است كه فاء تفريع دلالت بر نتيجه و
محصول عمل ميكند.
۹۹ - «طَوَّعَ»، ميل و رغبت، و اطاعت، فرمانبري داوطلبانه (نه با اكراه و
اجبار) است. تطوّع (در باب تفعّل- مثل تكلّف و تكبّر) كاري را برخود قبولاندن و
موجّه ساختن است. در اين آيه قبولاندن جنايتي بر خود، و در آية ۱۸۴ سورة بقره،
پذيرش داوطلبانه و با ميل و رغبت روزة رمضان مورد نظر است (...فَمَنْ تَطَوَّعَ
خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ...). همچنين در توبه ۷۹ مشتاقان داوطلب براي مشاركت
در مخارج جهاد دفاعي را معرفي ميكند (...الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ
فِي الصَّدَقَاتِ...).
۱۰۰ - «أَصْبَحَ» (همچون امسي)، دلالت بر انجام شدني پس از گذشت زمان ميكند،
نماد صبح نيز دلالت بر گذشت شب تيره و تار ميكند. وقتي ظلمت ظلم و ستم با نور
صبح ندامت برچيده شد، زيان آشكار ميگردد.
۱۰۱ - هر بعثتي براي انجام كاري و مأموريتي است. در اينجا، اين مأموريت به كلاغ
نسبت داده شده است. در برخي آيات معناي سادة فرستادن و انجام كار در اين كلمه
بر مفهوم برانگيختگي غلبه دارد (مثل شعراء ۲۶، كهف ۱۹، نساء ۳۵).
۱۰۲ - فساد کلمه جامعي است که شامل هر نوع آشفتگي و نابساماني و فقدان نظم و
تعادل ميگردد؛ مفسرين فساد مورد نظر در اين آيه را سرقت مسلحانه، تعرّض به جان
و مال و ناموس مردم، سلب امنيّت جامعه و فتنههاي مشابه آن در يك كشور
دانستهاند. يكي از مصاديق امروزي آن بمبگذاري و ترور است.
۱۰۳ - در مسئلة گناه، كميّت فرع بر كيفيّت، و عدد و رقم، فرع بر اصل عمل است،
آفتابه دزد چندان هم بيگناه نيست، كسي كه به خود اجازه دهد يك ريال از مال
مردم دزدي كند، مسلماً اگر دستش برسد ميليونها تومان هم دزدي ميكند، كسي كه
حرمت جان را زير پا ميگذارد، براي تأمين منافعش جان هزاران نفر را هم خواهد
گرفت؛ و برعكس، آن كه براي نجات يك انسان ميكوشد، اگر امكانات داشته باشد،
هزاران نفر را از گرسنگي، بيماري، حوادث و استبداد ستمگران ميرهاند. پس مهم
نفس عمل است.
۱۰۴ - «سَرَفَ» ضدّ ميانهروي و تعادل، و مسرفين همان متجاوزيناند که از حدّ
اعتدال خارج ميشوند. همانطور که مصرف زياد يا پُرخوري اسراف محسوب ميشود،
اختصاص دادن امکانات يک کشور به خود، اسراف مهمتري است. قرآن سه بار فرعون و
آل فرعون را از مسرفين شمرده است (يونس ۸۳، غافر ۴۳ و دخان ۳۱).
۱۰۵ - محاربه از حَرب (جنگ و ستيز)، در باب تفاعل و به هيئت مضارع
«يُحَارِبُونَ»، دلالت بر تجاوز مستمر ميكند. محاربه با خدا و رسول او، جنگيدن
به قصد براندازي دين خدايي و نفي آزادي عقيده و آرمان مؤمنين است، وگرنه مشركين
منكر «الله» نبودند. علاوه بر آن، جمع آمدن «الَّذِينَ يُحَارِبُونَ»، دلالت بر
تشكل و تباني گروهي (نه فردي) ميكند. مسلماً هيچ ملتي در برابر چنين متجاوزاني
به آيين خود و سلب اختيارشان ساكت نمينشينند.
۱۰۶ - يفسدون نيز جمع مضارع است و نشان از تبه كاري مستمر در جامعه و سلب امنيت
و آسايش از مردم ميكند. براي معناي فساد به پاورقي ۱۰۲ نگاه كنيد.
۱۰۷ - هيئت فعلي «يُقَتَّلُواْ» دلالت بر برخورد سخت با اين متجاوزان مسلح و
مجهز (كه بسياري از مفسرين آنان را راهزنان مسلح شمردهاند) ميكند.
۱۰۸ - در دوراني كه شهرباني و زنداني وجود نداشته تا تبهكاران و متجاوزان به
امنيّت جامعه را از تكرار تجاوز بازدارد، عمليترين راه حل، چنين حكمي بوده است
تا نتوانند دزدي كنند و بگريزند (دست و پا). اما امروز به تناسب مقتضيات زمانه
ميتوان دست قدرت آنان را از تباهي كوتاه كرد و پايبند زندان يا تحت تظارت
دائميشان قرار داد.
۱۰۹ - چهارمين و سادهترين شيوة برخورد با اين متجاوزان، تبعيدشان به شهر و
دياري ديگر است. تنوع چنين كيفرهايي، با آن كه حكم خدا واحد است، بازگذاشتن دست
قاضيان براي اجراي حكم، برحسب مقتضيات زمان و مكان و شرايط فردي و اجتماعي
ارتكاب جرايم است. اگر غرض مجازات شخص مجرم بود، مسئله ساده مينمود، مهم
ريشهكني جرم و اتخاذ شيوة مناسب براي پيشگيري از آن است. سوء استفاده از اين
حكم در سركوب مخالفين سياسي و معدوم كردن آنان به جرم مقابله با نظام، كه
معمولا مساوي رهبر و مسئولين طراز بالاي آن محسوب ميشود، هيچ ربطي به اسلام
ندارد، بيش از هر چيز در طول تاريخ از دين مردم سوء استفاده شده است.
۱۱۰ - بسيار شگفتانگيز است! محاربين و مفسدين اگر پيش از دستگيري دست بردارند
و به حق بازگردند، گذشتة آنان ناديده گرفته ميشود و مورد عفو قرار ميگيرند.
اين فرمان را خداوند بارها در قرآن يادآوري كرده است (از جمله: انفال ۳۸ و ۳۹،
بقره ۱۹۲ و ۱۹۳، توبه ۵ و ۱۱، و...). آيا همين آيه، كافي نيست تا آشكار گردد
هدف از مجازاتهاي توصيه شده، نه انتقام جويي، بلكه برقراري آرامش است؟
۱۱۱ - «وَسِيلَهَ» و توسل از ريشة «وَسَلَ»، در اصطلاح قرآني عملي است كه موجب
تقرّب به خدا گردد. معرفه آمدن «الْوَسِيلَهَ» در اين آيه دلالت بر وسيلة مشخصي
ميكند كه فرشتگان و انبياء و اولياء حق نيز به همان توسل ميجستند (اسراء ۵۷-
أُولَٰئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَهَ...)
آن وسيلهاي كه ما را به خدا نزديك كند، جز «اخلاص» در عبادت و پرستش بيواسطه
توحيدي خدا چه وسيلهاي است!؟ ابليس آنگاه كه به پروردگار گفت: همه را گمراه
خواهم كرد، جز بندگان مخلصت، فرمود: اين همان راه مستقيم به سوي من است: حجر ۳۹
تا ۴۱ (...وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ
الْمُخْلَصِينَ قَالَ هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ).
امام علي(ع) نيز در نهجالبلاغه (خطبة ۱۰۹) برترين اعمالي را كه
متوسلون از آن طريق به خداوند سبحان توسل ميجويند، در ده مورد برشمرده است: ۱-
ايمان به خدا و رسول، ۲- جهاد در راه خدا، ۳- كلمة اخلاص، ۴- اقامة صلات، ۵-
پرداخت زكات، ۶- روزة رمضان، ۷- حج، ۸- پيوند با خويشاوندان، ۹- صدقة نهان و
آشكار، ۱۰- انجام كارهاي نيك. بديهي است كه موارد فوق زيرمجموعة عبادت محسوب
ميشوند كه وسيله بودنشان مشروط به «اخلاص» است. اي كاش كساني كه انبياء و
اولياء را وسيلهاي براي برآوردن حاجات دنيايي خود قرار ميدهند و به جاي بهره
بردن از تعاليم توحيدي آنان در تقرّب به خدا، آنان را خرج خواستههاي مادّي خود
ميكنند، بدانند ايشان خود مستقيماً به خدا توسل ميجستند (اسراء ۵۷).
۱۱۲ - جهاد، تلاش سخت و طاقت فرسا، با قبول مشقّت و محروميت است، شناخته
شدهترين وجوه جهاد، همان جهاد نظامي با جان و مال است، اما جهاد ابعاد متنوعي
دارد که جهاد فرهنگي و آموزشي يکي از مهمترين آنهاست. از پيامبر اسلام(ص)
نقل شده که: «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» (مُرکب دانشمندان از خون
شهيدان برتر است). در اين صورت، در مقابله علمي با منکران توحيد، همانطور بايد
مجاهدت کرد که در مقابله با متجاوز به سرزمين، اما با اسلحه منطق و مهرباني و
استدلال و جدال احسن.
۱۱۳ - «مفلحون» از ريشة «فَلَحَ» (شکافت) دلالت بر نوعي شکفتن يا شکوفايي
ميکند. کشاورز را از آن جهت فلاّح ميگويند که زمين را ميشکافد و با شخم زدن
آن امکان باروري خاک و برآمدن دانه را فراهم ميسازد. هر انساني نيز در درون
خود دانهاي قدسي دارد که بايد از دل تيرة خاک خودخواهيها خارجش کند و در معرض
تابش خورشيد حق و هواي پاکش قرار دهد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا وَقَدْ
خَابَ مَنْ دَسَّاهَا (کسي که نفس خويش را تزکيه کرد، آن را شکوفان ساخت و آن
که پوشاندش، ضايعش کرد).
ترجمه عبدالعلى بازرگان