به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۵۷ - اي كساني كه ايمان آوردهايد! آنهايي را كه دين شما را به تمسخر۱۶۸
و بازيچه گرفتهاند،۱۶۹ از كساني كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده
(يهوديان و مسيحيان)، و (نيز) كافران را به دوستي (تكيهگاه و پشتيبان) مگيريد و
اگر (به راستي) مؤمن هستيد، از خدا پروا داشته باشيد.
۵۸ - (همانها كه) هرگاه (مردم را با اذن) به نماز فرا ميخوانيد، آن را به تمسخر و
بازيچه (شوخي و جوك) ميگيرند،۱۷۰ اين (تحقير متكبرانه) از آنجا ناشي
ميشود كه مردمي نابخردند.۱۷۱
۵۹ - بگو: اي اهل كتاب! آيا موضعگيري شما عليه ما۱۷۲ (انكار و اكراه و
دافعهتان نسبت به ما) جز براي اين است كه ما به خدا و آنچه بر ما نازل شده (قرآن)
و آنچه از قبل نازل شده (تورات و انجيل) ايمان آوردهايم؟۱۷۳ (ما كه غير
از تصديق انبياء و كتب پيشين، در ابطال آيين شما نكوشيدهايم، پس معلوم ميشود نه
ما، بلكه) اكثريت خود شما از دين خدا خارج شدهايد.۱۷۴
۶۰ - بگو: آيا (ميخواهيد) شما را به حاصلِ كار۱۷۵ (كارنامه) بدتري نزد
خدا (از آنچه ما را به آن نسبت ميدهيد) خبر دهم؟ (همان كارنامه و كيفر) كساني (از
پيشينيان خودتان) كه مورد لعنت۱۷۶ (دوري از رحمت) و خشم خدا۱۷۷
قرار گرفتند و برخي از آنان را (خداوند در روش و منش، همچون) بوزينگان (مقلّد
صفتان) و خوكان (حرام خواران) و سرسپردگان (نوكر) طاغوت قرار داده است.۱۷۸
آنان (نزد خدا) جايگاه بدتري دارند و از راه راست گمرهترند.
۶۱ - چون نزد شما (كه در موضع قدرت هستيد) آيند، گويند: (به حقانيّت دينتان) ايمان
آوردهايم، حال آنكه با حالت كفر (نزد تو) وارد شده و با همان حالت (بي هيچ
تأثيرپذيري) خارج شوند! و خدا به آنچه (در دل) پنهان ميكنند داناترست.
۶۲ - بسياري از آنان را ميبيني كه در تنگنظريها۱۷۹ (تعصّبات و خود
برتربينيهاي فردي و قومي) و تجاوز و حرامخواري۱۸۰ از يكديگر پيشي
ميگيرند (چهار نعل ميتازند). چه زشت است كاري كه ميكنند.
۶۳ - چرا ربانيّون (خداشناسان واقعي)۱۸۱ و عالمان (مذهبي)۱۸۲
آنان را از گفتار گنهآلود (منيّتهاي فردي و قومي) و حرام خواريهاشان (نزولگيري
و رشوه) باز نميدارند؟۱۸۳ چه زشت است رياكاريهايي كه ميكنند.۱۸۴
۶۴ - يهوديان گفتند: دست خدا (در ياري فقيران) بسته است! دستان خودشان بسته باد (يا
بسته است كه با حرام خواريها و ثروت اندوزيهاشان موجب فقر عدهاي و اختلافات
طبقات شدهاند) و به سبب همين گفتارشان (و روحية بخل و خسّتي كه دارند) مشمول لعنت
(دوري از رحمت خدا) قرار گرفتهاند،۱۸۵ بلكه دستان خدا گشوده است و
هرگونه بخواهد (طبق نظاماتش) ميبخشد. و بيشك آنچه (آياتي) كه از جانب پروردگارت
بر تو نازل شده است، (به جاي ايمان و تسليم) بر طغيان و انكار بسياري از آنها
ميافزايد. و (به خاطر همين روحيه و رفتار، طبق نظامات خود) تا روز رستاخيز ميان
آنها دشمني و كينه افكندهايم!۱۸۶ (و در نتيجة اين دشمنيها) هرگاه آتشي
(علية مسلمانان) براي جنگ افروختند، خدا آن را خاموش كرد.۱۸۷ آنها
پيوسته در زمين به فساد (بر هم زدن نظم و تعادل) ميكوشند،۱۸۸ حال آنكه
خدا مفسدان را دوست ندارد.۱۸۹
۶۵ - اگر اهل كتاب ايمان ميآوردند و (از خدا) پروا ميكردند (نفسانيات خود را
كنترل و مهار ميكردند)، بديهاشان را (با تأثيري كه خوبيها در زايل كردن بديها
دارند) ميپوشانديم۱۹۰ و در بوستانهاي (سرشار از نعمت) آنان را در بهشت
وارد ميساختيم.
۶۶ - اگر آنها به راستي تورات و انجيل و آنچه (قرآني) را كه از جانب پروردگارشان بر
آنها نازل شده۱۹۱ به پا ميداشتند (جدّي ميگرفتند و به آن عمل
ميكردند)، از بالاي سر و زير پاهاشان (آسمان و زمين، روزي) ميخوردند. (البته)
مردماني هدفدار۱۹۲ ميانهرو نيز دارند،۱۹۳ و(لي) بسياري از
آنها بد كردارند.
۶۷ - هان اي فرستاده (مأمور ابلاغ آيات حق)! آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل
شده است ابلاغ كن، كه اگر نكني، رسالت (پيام) او را نرساندهاي (بيمي از ابلاغ آن
نداشته باش)، خدا تو را از (شرّ) مردمان حفظ خواهد كرد.۱۹۴ مسلماً خدا
قوم ناسپاس (كافران) را به مقصد (موفقيت و پيروزي) نميرساند.۱۹۵
۶۸ - بگو: اي اهل كتاب! شما بر هيچ (حقانيّتي استوار) نيستيد، مگر آنكه تورات و
انجيل و آنچه (قرآني) را كه از جانب پروردگارتان بر شما (نيز) نازل شده است به پا
داريد۱۹۶ (جدّي بگيريد و به آن عمل كنيد). و(لي متأسفانه) آنچه از سوي
پروردگارت بر تو نازل شده است،۱۹۷ مسلماً (فقط) بر طغيان و كفر بسياري
از آنها خواهد افزود. پس (با چنين عملكردي) بر مردمان منكر (حق ستيزان انكار كننده)
اندوهگين مباش.۱۹۸
۶۹ - مسلماً كساني كه (به آيين اسلام) ايمان آوردند، و (نيز) يهوديان۱۹۹
و صائبان۲۰۰ و مسيحيان،۲۰۱ (و اصولا) هركس به خدا و روز
واپسين ايمان (باور راستين) داشته باشد و كاري صالح كند۲۰۲ (نابساماني و
فسادي را سامان بخشد)، برآنها نه بيمي است و نه اندوهگين خواهند شد.۲۰۳
۱۶۸ - استهزاء از ريشة «هزء»، سبک شمردن، بهاء قايل
نشدن و اهميت ندادن به اشخاص يا موضوعات است که در ۳۴ آيه قرآن از ناحيه کافران
به: خدا، آيات او، آخرت، رسولان، دين، نماز، سبيلالله و مؤمنين نسبت داده شده
است. اين کلمه را معمولاً معادل ريشخند و مسخره کردن ميگيرند، اما ريشخند لفظي
است که از نوع نگاه و ارزيابي اشخاص نسبت به ديگران يا باورهاي آنها ناشي
ميشود و خوار شمردن و بياعتنائي نسبت به آنها را موجب ميگردد. ريشخند و
تمسخر ديگران امري عادي است، ولي آنها عمدتاً موضوعاتي مثل: خدا و آيات و آخرت
را انکار ميکنند و سبک ميشمارند.
از طرفي در آية ۱۵ سورة بقره، در شأن منافقيني که مؤمنين را به استهزاء
ميگرفتند، آمده است که خدا نيز آنها را به استهزاء ميگيرد (اللهُ
يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ) و ميدانيم
که استهزاء خدا، نه ريشخند لفظي، بلکه همان سبک شمردن و پاداش قايل نشدن براي
آنان است، همچنانکه معلم براي شاگردي که سهلانگاري کرده، نمرهاي به سبکي همان
سعي و تلاش خواهد داد.
اين واژه در زبان عربي در مورد سارباني که شترهايش را با سهلانگاري در سرما به
کشتن داده، و در مورد بيابان سخت و صعب العبوري که پياده را خسته و فرسوده کرده
باشد نيز به کار برده شده است. خلاصه آن که مفهوم سهلانگاري و سبک شمردن در
اين واژه، که حتي در مورد مؤمنين و موضوعاتي همچون نماز (مائده ۵۸) و آزار
همسران مطلقه (بقره ۲۳۱) به كار رفته، مشهود ميباشد و استهزاي آيات خدا شمرده
شده است.
۱۶۹ - « لِعْب» همان بازي است، بازي كودكان و نوجوانان (يوسف ۱۲). قرآن به طور
مجازي لعب را در مقابل جديّت قرار داده (انبياء ۵۵) و از اين تقابل براي بيان
جدي و غيربازيچه بودن آفرينش آسمانها و زمين استفاده كرده است (دخان ۳۸ و ۳۹،
انبياء ۱۶ تا ۱۹). قرآن همچنين در ۴ آيه زندگي دنيا را (در مقايسه با آخرت)
نوعي بازي و سرگرمي و زينت و افزايش اموال و اولاد شمرده است (انعام ۳۲، عنكبوت
۶۴، محمد ۳۶، حديد ۲۰).
اين كه چرا بيشتر بندگان هدفداري و به غايت جدّي بودن جهان و مسئوليت خطير خود
در قبال آفريدگار اين نظام حيرتآور و خلق او را ناديده ميگيرند و عمر زودگذر
را به بازيچه و بيهودگي ميگذرانند، پاسخش را قرآن در يك كلام داده است؛ خُوض
(فرو رفتن همچون كبك، سر خود زير برف كردن)!! خود را به بازيهاي اعتباري دنيا
(پول و پست و مقام و شهرت و شهوت و اعتياد به كسب و كار بيحدّ) غرق كردن و
غفلت از اين قافلة عمر كه عجب ميگذرد! قرآن ۵ بار از چنين «خوضي»، كه بيشتر
مردم تا پايان عمر در آن فرو ميروند، سخن گفته است (زخرف ۸۳، معارج ۴۲، انعام
۹۱، طور ۱۲، توبه ۶۵).
نتيجة طبيعي چنين غرقه شدنها و غفلتهايي، تغيير معيارهاي ارزشي و واژگونگيِ
نيك و بد، زشت و زيبا، و دنيا و آخرت است، تا جايي كه غرق شدگان در دنيا، هم
دين خود را به سهلانگاري و بازيچة آداب و تشريفات ميگيرند (انعام ۷۰ و اعراف
۵۱ - الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ
الْحَيَاهُ الدُّنْيَا...)، و هم دين و نماز ديگران را (مائده ۵۷ و ۵۸).
۱۷۰ - آيات ۵۶ تا ۸۸ اين سوره (طبق محاسبات كتاب سير تحول قرآن) در سال ۷ هجري
در مدينه نازل شده است. در اين زمان مسلمانان با صلح حديبه و پيروزي در غزوات
خندق و خيبر و... هم خيالشان از دشمن اولي (مشركان قريش) راحت شده بود و هم از
توطئهگران يهود. داراي چنان قدرتي بودند كه به راحتي مخالفين داخلي خود، از
اقليت اهل كتاب و كافران را، كه ايمان و اذان و نمازشان را به استهزاء و بازيچه
ميگرفتند، سر جايشان بنشانند و ساكت و سركوبشان كنند، اما در اين دو آيه (۵۷ و
۵۸) به همين اكتفا كرده است كه از «ولايت» (دوستي نزديك و هم پيماني) آنها كه
بيخردي ميكنند خودداري كنيد!
آيا ما مسلمانان پس از گذشت ۱۴ قرن، به اين حكم قرآني و سنّت پيامبرمان عمل
ميكنيم، يا به عنوان توهين به مقدّسات، آن هم نه در جوامع اسلامي، بلكه در
كشورهايي كه مهمان آنان هستيم، دست به خشونت و تخريب و ترور ميزنيم. در بقية
جوامع نيز، صرف نظر از مواردي استثنايي، در كدام كشور اجازه ميدهند
مقدّساتشان را به تمسخر و بازيچه بگيرند؟
۱۷۱ - «لا يَعْقِلُونَ» فعل است و دلالت بر کاربرد عقل در امور ميکند،
بنابراين ترجمة «تا انديشه كنند»، برگردان رسايي نيست. در ضمن معناي «عقل» در
انديشيدن خلاصه نميشود. عقل به فرمايش حضرت علي(ع) (در نامة ۳۱ نهج البلاغه)،
حفظ تجربههاست. با تفکر در امور، «علم» حاصل ميشود و کاربرد علم (حاصل از
تئوري يا تجربه عملي) تعقل ناميده ميشود. پس عاقل کسي است که به علمش عمل
ميکند. چنين معنايي البته با فهم امروزي ما از عقل، که فرسنگها از سرچشمه
فاصله گرفته، فرق دارد.
۱۷۲ - کلمة انتقام از ريشة «نَقَمَ» به معني نفي و انکار كسي يا چيزي ميباشد،
خواه با زبان، خواه با عقوبت. همان طور که بدن ما در تزريق خون، يا پيوند
اعضاء، تا هماهنگي لازم حاصل نشود، عضو جديد را پس ميزند. نظامات جهان و آخرت
نيز انسانهاي ناهماهنگ با نظامات هستي را دفع و طرد ميکند. دستگاه گوارش ما
نيز غذاي مسموم را به شيوههاي مختلف دفع (Reject) ميکند. اين است معناي
انتقام الهي.
۱۷۳ - اين نحوة استدلال براي محكوم كردن طرف مقابل، كه: «شما تنها به اين دليل
ما را انكار ميكنيد» (كه برعكس به همان دليل بايد تأييد كنيد)، ۳ بار ديگر در
قرآن آمده است (بروج ۸، اعراف ۱۲۶، توبه ۷۴). اين همان شيوهاي است كه رهبر
مبارزات آزادي و استقلال طلبي ايران دكتر محمد مصدق در بيدادگاه نظام استبداد
سلطنتي گفت: «تنها گناه من و گناه بسيار بزرگ من اين است كه صنعت نفت ايران را
ملي كردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سياسي و اقتصادي عظيمترين امپراتوري
جهان را از اين مملكت برچيدم».
۱۷۴ - ر ك به پاورقي ۸۶ همين سوره.
۱۷۵ - ثواب نيز برخلاف تصور عمومي، الزاماً معناي مثبت و پاداش خير ندارد، ثواب
همان محصول و نتيجه نيک و بد اعمال است؛ ثوابِ کاري که در دنيا ميکنيم، مزدي
است که به دست ميآوريم و ثواب آنچه ميخوريم، انرژي است که کسب ميکنيم. پس
کفر و شرک و ظلم و ستم هم ثواب خود را دارند (مطففين ۳۶، آلعمران ۱۴۵، نساء
۱۳۴).
علاوه بر اين آيه، در آيه ۷۶ سوره مريم (...وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ
خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا) نيز عيناً همين سخن تکرار
شده است، با اين تفاوت که در سوره کهف به جاي «خَيْرٌ مرداً»، «خَيْرٌ أَمَلًا»
آمده تا بهتري و برتري چنين اعمالي را از نظر آمال و آرزوهاي آدمي يادآور شود.
۱۷۶ - ر ك به پاورقي ۵۶ همين سوره.
۱۷۷ - غضب همان خشم و خروشي است كه در اثر ناملايمات رفتاري ديگران به انسان
دست ميدهد، اما از ۲۴ موردي كه كلمة غضب در قرآن آمده است، فقط ۵ مورد آن به
غضب بشري ارتباط دارد و ۱۹ مورد ديگر (از نظر عددي مساوي تعداد خازنان دوزخ-
مدثر ۳۰ - عَلَيْهَا تِسْعَهَ عَشَرَ)، تماماً از غضب الهي نام برده است. غضب
انسان دلالت بر تأثيرپذيرياش از رفتار ديگران ميكند، در حالي كه ذات پروردگار
منزه و مبراي از تأثير گرفتن از بندگان است. گفته ميشود مراد از غضب خدا، صفت
فعلي او و عقوبتي است كه در نظام كيفرياش براي ظلم و ستم قرار داده است (همچون
اثر كشندگي در سم و سوزش در آتش). آدميان زماني خشم ميگيرند و عكسالعمل نشان
ميدهند كه رفتاري را خلاف رضايت خود ببينند، قوانيني كه خداوند در جهان و در
عالم انسانها قرار داده است چنين عكسالعملي را نشان ميدهند: طه ۸۱- ... وَلا
تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِ وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي
فَقَدْ هَوَىٰ (...طغيان نكنيد كه خشم من بر شما گشوده خواهد شد و هر كه خشم من
بر او گشوده گردد سقوط كرده است).
واژة غضب در قرآن يكبار دربارة قوم عاد، و ۱۰ بار (عدد تمام) دربارة
بنياسرائيل (يهوديان)، به دليل طغيان و عهدشكنيهاي آن قوم به كار رفته است
(حمد ۷، بقره ۶۱ و ۹۰، آلعمران ۱۱۲، مائده ۶۰، اعراف ۱۵۲، طه ۸۱ و ۸۶، مجادله
۱۴، ممتحنه ۱۳). در بقية موارد، قرآن اعمالي را كه موجب گشايش غضب خدا ميشود
برشمرده است. مثل: قتل عمد (نساء ۹۳)، فرار از جهاد (انفال ۱۶)، سوگند دروغ در
اتهام به زنا (نور ۹)، اشتياق به كفر (نحل ۱۰۶) و انكار آگاهانة حق (شوري ۱۶).
۱۷۸ - لفظ «قِرَدَهً» سه بار در قرآن، و همواره درباره قومي از بنياسرائيل
(اصحاب السّبت) که حرمت شرعي روز شنبه را شکستند، آمده است (بقره ۶۵، مائده ۶۰
و اعراف ۱۶۶). آيا واقعاً آن متخلفان تغيير خلقت داده و از نظر جسمي تبديل به
ميمون شده بودند!؟ يا منظور تغيير و تبديل روحيه و شخصيت آنها به ميمون صفتي و
تقليد از يکديگر در خلافکاري بوده است!؟ والله اعلم. آيه ۶۰ سوره مائده علاوه
بر لفظ قِرَدَه، از الفاظ: خنزيز (خوک) و طاغوت پرست استفاده کرده است که مبين
صفات حرام خواري و برده صفتي ميباشد.
۱۷۹ - اغلب مترجمين، واژه «اثم» را معادل گناه گرفتهاند. ذنب، جور و جرم و...
را هم گناه ترجمه ميكنند، در حالي كه هر كدام از اين واژهها معناي ويژه خود
را دارند. واژه «اثم» مقابل واژه «بـِرّ» ميباشد. بـِرّ، دلالت بر همه جانبه
بودن نيكي و تعميم آن و وسعت نظر ميكند، و «اثم» كاملا برعكس، دلالت بر
تنگنظري، خودخواهي و محدوديت ديد آدمي دارد.
۱۸۰ - ر ك به پاورقي ۱۲۷ همين سوره.
۱۸۱ - ر ك به پاورقي ۱۳۳ همين سوره.
۱۸۲ - ر ك به پاورقي ۱۳۴ همين سوره.
۱۸۳ - اين هشداري است به خداپرستان راستين و قشر آگاه جامعه كه دربرابر سخنان
شيطنتآميز و شكمبارگي چپاولگران ثروتهاي ملي و متجاوزان به حقوق مردم سكوت
نكنند و بيتفاوت و محافظهكار از كنار اين مفاسد نگذرند. آيات ۷۸ و ۷۹ همين
سوره از سرزنش شديد داود و عيسيبن مريم نسبت به چنين ستمگراني سخن ميگويد و
قرآن چنين مسئوليتي را در قبال فريضة «امر بمعروف و نهي از منكر» به تفصيل
تبيين كرده است.
۱۸۴ - ر ك به پاورقي ۶۵ همين سوره.
۱۸۵ - ر ك به پاورقي ۵۶ همين سوره.
۱۸۶ - عداوت همان دشمني و تجاوز، و بُغض، ضدّ حبّ است و اين دو حالت نشانگر
تنفر يا تمايل ميباشد. واژة « بَغْضَاء» كه ۵ بار در قرآن تكرار شده است، شدت
اين تنفر و ناخوشايندي را نشان ميدهد؛ سه بار در عداوت و بُغض بنياسرائيل
ميان خودشان (مائده ۱۴ و ۶۴)، و با مسلمانان (آلعمران ۱۱۸)، يكبار در نقش
شيطان، از طريق قمار و شراب، در تخريب مناسبات آدميان (مائده ۹۱)، و بار ديگر
در پديدار شدن دشمني ميان مشركين و موحّدين (ممتحنه ۴). بقاي عداوت و بغض و
كينه ميان يهوديان تا روز قيامت، ناشي از خصلت مالدوستي و رقابت در كسب هرچه
بيشتر ثروت، به هر قيمتي است كه موجب تضاد منافع و تخاصم ميان خودشان و با
ديگران ميگردد، و نيز تحريفاتي كه در تورات وارد كردهاند.
۱۸۷ - يهوديان به رغم پيمان همزيستي مسالمت آميزي كه پيامبر اسلام هنگام ورود
به يثرب (مدينه) با قبايل يهودي پيرامون شهر بسته بود، نه تنها مستقيماً در
جنگهايي با مسلمانان درگير شدند، بلكه عامل اصلي تحريك قريش و قبايل ديگر علية
آنها بودند.
۱۸۸ - فساد کلمه جامعي است که شامل هر نوع آشفتگي و نابساماني و فقدان نظم و
تعادل ميگردد؛ بازداشتن بندگان از حقوقي که خالق آنها مقرر داشته و سلب آزادي
آنان در انتخاب دين و آئين و راه زندگي، بزرگترين فسادي است که جامعه را از
تعادل دور ميسازد.
۱۸۹ - دوست داشتن يا نداشتن ما امري قلبي است و معلوم نيست هميشه به عمل منتهي
شود. اما در مورد خدايي که منزه از احساسات دوستي و دشمني بشري است، اين اوصاف
به صورت مجازي براي فهم آدميان به کار رفته است، ثانياً آثار عملي تکويني و
تأثير مسلم بيروني دارد. فعل «يحب» جمعاً ۴۰ بار (عدد کمال) در قرآن به خدا
نسبت داده شده است: ۱۷ بار «يحِبُّ» (درباره: محسنين، متقين، مقسطين، صابرين،
متوکلين، توابين، مطهرين، الذين يقاتلون في سبيله صفاً) و ۲۳ بار «لا يحِبُّ»
(درباره: ظالمين، مسرفين، خائنين، مستکبرين، مفسدين، معتدين، کافرين، فرحين
و...).
۱۹۰ - ر ك به پاورقي ۱۳۷ همين سوره.
۱۹۱ - درآيات ۱۵ و ۱۸ اين سوره، اهل كتاب به گونهاي مخاطب قرار گرفتهاند كه
گويي قرآن به طور اختصاصي براي هدايت آنها (در تكميل تورات و انجيل) آمده است.
چنين صميميت و صراحتي از اين روست تا احساس نكنند با خدايي ديگر و كتاب هدايتي
متعلق به مردماني ديگر طرف هستند. مدير مدرسه نيز وقتي كتاب و معلم كلاس بعدي
را در سال جديد به آنها معرفي ميكند، او را معلم خودشان معرفي مينمايد.
۱۹۲ - فرق کلمة «اُمت» با قوم، قبيله، جماعت، طائفه و... در قصد و هدف، آرمان،
عقايد و رويکردهاي آنهاست. امت از ريشة «اُمّ» به معناي قصد است و امت، اجتماعي
است که وجه مشترک دارند.
۱۹۳ - «مقتصد» کسي است که از افراط و تفريط و چپ رَوي و راست رَوي پرهيز کند و
در حد تعادل در خط مستقيم و ميانه بماند. كلمة مقتصد ۲ بار ديگر در قرآن آمده
است (لقمان ۳۲ و فاطر ۳۲). از جهاتي معناي مقتصد (ميانه رو)، مقابل ظالم (خارج
شده از تعادل- عدل ضدّ ظلم) قرار دارد. فاطر ۳۲- ... فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ
لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ....
۱۹۴ - كدام «مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ» است كه اگر پيامبر آن را ابلاغ نميكرد،
رسالت خدا را نرسانده بود!؟ اگر ذهن خود را از پيشگفتهها و نقليات تاريخي
تخليه كنيم و فقط به مفاد آيات و سياق آن، با استفاده از خود قرآن، به دنبال
پاسخ بگرديم، اين نكات به نظر ميرسد:
الف) سياق آيات- ۶۰٪ آيات سورة مائده، كه گفته ميشود در آخرين سال رسالت
پيامبر اسلام(ص) نازل شده، دربارة اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) است
و آية مورد نظر (۶۷)، درست در متن مجموعه آياتي (۷۴ آيه) قرار گرفته است كه
يكسره سخن از سوابق تاريخي و خصلتهاي اين قوم است؛ بحث اهل كتاب از آية ۱۲ اين
سوره (۵۵ آيه جلوتر) شروع ميشود و از آية ۴۱ به صورت متمركزتري مستقيم و
غيرمستقيم به آنان ميپردازد و از آية مورد نظر (۶۷)، تا آية ۸۶ (جمعاً ۲۰ آيه)
كارنامهاي از شديدترين نقدهاي وارد بر منحرفان اين قوم را، كه بينظير در قرآن
ميباشد، مييابيم. از جمله:
كفر، بيارزش بودن آنان، مگر با اقامة كتاب ديني خودشان، طغيان و كفر اكثريت
آنها، تكذيب و قتل پيامبران، كوردلي و كردلي، شرك و كفر در خدا شمردن عيسي مسيح
يا تثليث، غلّو و گزافهگويي ديني، لعنت داود و عيسيبن مريم به آنها به خاطر
عصيان و تعدّي، تكيه كردن بر بيگانگان، فاسق بودن اكثريت آنان و... هرچند در
انتهاي اين مجموعه (آيات ۸۲ تا ۸۵)، از شايستگان اين قوم نيز تجليل بسيار بلندي
كرده است.
نكتة بسيار مهم اين كه آيات پيش از آية ،۶۷ عمدتاً دربارة قوم يهود است و پس از
آن، كه لحن انتقادي شديدي به خود ميگيرد، عمدتاً مسيحيان مورد نظر هستند.
يهوديان در برابر مسلمانان مدينه «اقليت» به شمار ميآمدند، اما مسيحيان با
امپراطوري «بيزانس» خود، قدرت قاهر زمانه بودند و در برابر مسلمانان «اكثريت»
محسوب ميشدند، اكثريتي كه سال بعد با يك صد هزار سرباز در برابر لشكر سه هزار
نفرة مسلمانان قرار گرفتند و دو هزار نفر را به شهادت رساندند. همانطور كه
ميدانيم، در زمان نزول اين آيات در شبه جزيرة گمنام و دورافتادة عربستان،
امپراطوري مسيحي روم شرقي، پس از غلبه بر رژيم ساساني، بزرگترين ابرقدرت جهان
محسوب ميشد. و گفتن چنين سخناني آتشين، دلِ شير ميخواست! آنهم در زماني كه
مسيحيان امپراطوري روم با تدارك لشكري كارآزموده قصد حمله از منطقة تبوك را
داشتند. اعلام مواضعي چنين صريح و آشكار در برابر ابرقدرت حاكم بر آن روزگار،
آن هم از طرف مردي در منطقهاي بياهميت و دور از تمدّن، به خصوص پس از
نامههاي دعوت آن رسول به سران كشورهاي نيرومند دنيا، عكسالعملهايي را
برميانگيخت. اين گروه آيات (۵۶ تا ۸۸) در سال ۷ هجري در آستانة حملة عظيم ارتش
امپراطوري روم شرقي به سپاه اسلام در منطقة «موته» (شام- سوريه فعلي) در سال
نهم هجري نازل شده است. نبرد «تبوك» نيز با سپاه مسيحي امپراطوري روم شرقي در
سال نهم رخ داد و در آستانة مقابله با چنين ابرقدرتي بود كه توصيههاي زير به
پيامبر اسلام ابلاغ شده است:
اولاً، پيامبر(ص) با توكل به خدا، بي هيچ بيم و نگراني، هشدار الهي
را ابلاغ نمايد و بداند اگر چنين نكند، رسالت خود را انجام نداده است «يَا
أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ
تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ».
ثانياً، وعدة ياري و حفظ و نگهداري الهي، تسلي خاطر و ثبات قدمي به آن رسول و
مسلمانان ميبخشيد كه نياز داشتند «وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».
ثالثاً، تأكيد «إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»، با توجه به
معناي هدايت (ايصال بمقصود)، عدم توفيق و ناكام ماندن كافران (ارتش مسيحي روم
شرقي) را مورد تأكيد قرار ميداد.
اين برداشتي مبتني بر متن آيات و واقعيتهاي تاريخي زمان نزول قرآن، بدون
پيشداوري بود، اما برداشت تاريخي ديگري كه از خطابة مهم پيامبر در تجمع حاجيان
در بازگشت از حجهالوداع در «غديرخُم» نقل گرديده است، اين آيات را به انتصاب
الهي علي(ع) توسط رسول خدا(ص) مربوط دانستهاند كه از
مباني مهم مسئلة وصايت و امامت در شيعه به شمار ميرود و شرح مبسوط آن را بايد
در كتابهاي مرتبط به آن بررسي كرد.
سؤالاتي كه با توجه به متن آيات و زمينههاي تاريخي ممكن است به اذهان
خوانندگاني خطور ميكند، بعضاً از اين قرار است:
۱- در اين مجموعة مشتمل بر ۷۴ آيه، سخني از حكومت و رهبري سياسي به ميان نيامده
و مطلقاً نام فرد خاصي نيامده است (هرچند در فضيلت علي(ع) بر
ديگران، موافق و مخالف هم رأي هستند).
۲- آنچه به دنبال آية ۶۷ (دستور ابلاغ) آمده است، كوچكترين اشارهاي به جانشيني
پيامبر ندارد و منحصراً علية انحرافات ابرقدرت مسيحي زمانه است.
۳- اگر كساني اصحابي از پيامبر (شامل بيشترين مهاجرين و انصار) را كه با خلفاي
پيش از علي(ع) بيعت كردند، «منافق» ميشمرند، در اين آيه سخن از
«كافران» است، كه در اصطلاح قرآني شامل دشمنان حربي، يعني مسيحيان روم شرقي
ميشود، نه مخالفين داخلي.
۴- پيامبر اسلام(ص) درميان صحابه خود بسيار ارجمند و عزيز بود و
چنين نبود كه اگر جانشيني برميگزيد، جانش به خطر ميافتاد و وعدة حفاظت الهي
از «شرّ صحابه»! ضرورت مييافت، اگر خطري وجود داشت، قاعدتاً بايد متوجه جانشين
ايشان ميشد.
۵- امام علي(ع) هرچند شايستهترين فرد براي جانشيني پيامبر(ص)
بود، و خود نيز بر اين امر وقوف داشت و پس از رحلت پيامبر تلاش زيادي براي
احراز چنين موقعيتي براي خدمت به مسلمانان كرد، اما چون اقبال مردم را متوجه
ديگران ديد، به رأي آنان تمكين كرد و براي خلفاي پيش از خود بهترين مشاور و
ياور بود. در نهجالبلاغه، كه مطمئنترين مدرك مستند به ايشان است، امام علي(ع)
همواره قدرت سياسي را برخواسته از رأي مردم شمرده و هرگز در اين كتاب ادعاي
انتصاب مستقيم توسط خدا يا رسول را مطرح نكرده است.
۶- تأييد و تجليل رسول خدا(ص) از آن پيشواي متقين در واقعة غديرخُم،
در ارتباط با نارضايتي جمعي از همراهان ايشان، در مأموريت جمعآوري ماليات از
يمن، بود كه از عدالت و سختگيري ايشان در مصرف شخصي بيتالمال رنجيده بودند.
۷- هرچند امامت معنوي و ايماني علي(ع) به عنوان تربيت شده در دامان
وحي و شاگرد اول مكتب اسلام و قرآن، امري پذيرفتني براي اهل انصاف است، اما
امامت سياسي، برحسب سخنان صريح و قاطع آن پيشواي عدالت، صد در صد امري زميني،
مردمي و انتخابي است. رك به كتاب شوري و بيعت (حكومت مردم در حاكميت الهي) از
همين قلم.
۱۹۵ - هدايت و ضلالت را اغلب راهنمايي و گمراهي ترجمه ميكنند، اما هدايت،
«ايصال بالمقصود» يعني رهبري و رساندن شخص به مقصد ايماني، و اضلال، به حال خود
رها كردن در بيراهه و به تباهي كشيده شدن تلاشهايش ميباشد.
۱۹۶ - به راستي چند درصد دينداران مذاهب متنوع در جهان متمدّن و مترّقي امروز،
پيروان ديگر آيينها را، اگر به دين خودشان عمل كنند، سعادتمند و اهل نجات
ميشمارند؟ جنگهاي پايان ناپذير ميان فرقههاي مختلف يك دين و آيين به كنار،
كدام شريعت پيروان شريعت پيشين را تشويق و توصيه به پيروي راستين از همان باوري
كه دارند ميكند؛ آنهم در ۱۴ قرن پيش، در جامعهاي بيسواد و با نظاماتي
قبيلهاي!؟
۱۹۷ - ر ك به پاورقي ۶۶ همين سوره. در اين آيه نزول قرآن را، هم بر پيامبر، و
هم براي (هدايت و ارشاد) اهل كتاب ذكر كرده است.
۱۹۸ - غصه خوردن براي كساني كه در اسارت تعصّبات و برتريطلبيهاي قومي و ديني
ماندهاند و گوش به هيچ سخن حقي نميدهند، جز اندوه بيحاصل و آسيب زدن به خود
حاصلي ندارد.
۱۹۹ - «هَادُوا»، از ريشة «هَود» (توبه و بازگشت به حق)، به قوم موسي از اين
روي گفته شده است كه پس از گوسالهپرستي استغفار كردند و با اعلام «إِنَّا
هُدْنَا إِلَيْكَ» (اعراف ۱۵۶)، به خداپرستي بازگشتند. اين كلمه با هدايت كه از
ريشة «هَدَيَ» ميباشد تفاوت دارد.
جالب اينكه در قرآن ۱۰ بار جملة «الذين هادوا» آمده است كه دلالت بر «عمل مثبت»
آنها ميكند و تنها يك بار لفظ «يهودي» به چشم ميخورد (آن هم از زبان خود
يهوديان)، كه بر «هويت تاريخي» ايشان اشاره ميكند (آلعمران ۶۷). كلمة «يهود»
در كنار نصاري ۲ بار در قرآن آمده است كه آن نيز جنبة هويتي دارد.
اما در مورد مسلمانان، قرآن ۸۹ بار جملة «يا ايها الذين امنوا» را تكرار كرده
است كه ناظر به «ايمان آوردن» آنها ميباشد، و تنها يك بار عنوان «ايها
المؤمنون» آمده كه آن هم از بُعد منفي و دعوت به توبه است (نور ۳۱). درضمن،
جملة «يا ايهاالمسلون» هم اصلا در قرآن نيامده است. به اين ترتيب به نظر ميرسد
ترجمة «اي يهوديان» براي «يا ايها الذين هادوا»، و «اي مؤمنين» براي «يا ايها
الذين آمنوا»، منتقل كنندة همة بار معنايي اين خطابها نميباشد.
نكتة ديگر اين كه قرآن قوم عيسي(ع) را نيز، به خاطر عمل ممتاز حواريون، كه
پيامبر خود را در راه خدا نصرت دادند (آلعمران ۵۲ و صف ۱۴)، «نصاري» (۱۴ بار)،
يا «نصراني» (يك بار) ناميده است، و حتي يك بار هم عنوان «مسيحي» را، كه جنبة
شخصي دارد، به كار نبرده است! و شگفت آن كه مستشرقين اروپائي نيز به همين عادت
مسلمانان را «محمدي» ميناميدند!
۲۰۰ - ذكر اين مطلب نيز حائز اهميت ميباشد كه قرآن فقط يهوديان و مسلمانان را
مخاطب «يا ايها الذين هادوا/ آمنوا» قرار داده است، زيرا قوم موسي(ع)
از گوساله پرستي توبه كردند، و قوم محمد(ص) از بُتپرستي. اما
حواريون عيسي(ع) قبلا به آئين موسي بودند كه به ياري پيامبر بعدي
برخاستند. شايد دليل آنكه «يا ايها النصاري» در قرآن نيامده است، محدود بودن
باورمندان، به همان حواريون معدود بوده باشد كه او را نصرت دادند، و ميدانيم
مسيحيت در دوران پس از آن پيامبر شكل گرفت و نام نصاري را ظاهراً خودشان
برگزيدند. مائده ۱۴ - وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا
مِيثَاقَهُمْ...
۲۰۱ - نام قوم صابئين به عنوان قومي موحّد و صاحب كتاب، ۳ بار در قرآن آمده
است؛ بقره ۶۲، مائده ۶۹ و حج ۱۷. لفظ عربي «صابئين» بيانگر قومي آرامي به نام
«مندايي» است كه حدود دو هزار سال قبل از محل سكونت خود در مصر و فلسطين، در
اثر برخورد با اقوام نيرومندتر، آواره گشتند و ابتدا به شمال سوريه و
بينالنهرين و سپس، در دوره اشكانيان و با حمايت «اردوان سوم»، به كنارههاي
رود كرخه در خوزستان مهاجرت كردند و امروز در جنوب ايران و عراق پراكنده هستند.
واژة صابئين در زبان عربي معادل كلمة مندايي- آرامي «صُبا يا صوا» است كه اشاره
به مراسم غسل و شستشوي ديني ويژهاي دارد. اين قوم طبق رسوم باستاني خود اين
سنّت مذهبي را در رودخانه و آب جاري انجام ميدادند و اعراب با ترجمة صُبا
(صوا) به تعميد، تعميدكنندگان را صُبّه، و با اضافه كردن ياء نسبي، صُبّي و به
صورت جمع صابئين ناميدند. هرچند اعراب امروزي با نظر به چنين شستشويي آنان را
«مغتسله» مينامند.
اين قوم خود را از پيروان آدم و نوح و در نهايت يحيي فرزند زكريا مينامند و از
تعاليم او در توحيد، دعا، ازدواج و احكام زندگي تبعيت ميكنند. صابئين
(مندائيان) داراي رسوم و خط و زبان كهني هستند و به همين دليل عمدتاً گمنام
ماندهاند. هرچند محققين آلماني و انگليسي كاوشهاي ارزشمندي دربارة اين قوم
كردهاند. (اين اطلاعات از كتاب «قوم از ياد رفته» نوشتة سليم برنجي برداشت شده
است).
۲۰۲ - صفت «صالح»، در «عملوا الصالحات» دلالت بر كاري اصلاحي، در ارتباط با
مفاسد جامعه، ميكند و الزاماً با احسان يكي نيست، پس ترجمة نيكوكاري و
شايستهكاري، هر چند مناسب است، اما دقيق نميباشد. واژة احسان، نگاهي از زاوية
زيبايي و نيكويي عمل است، و واژه صالحات بيشتر جنبة اجتماعي دارد و از زاوية
اصلاح مفاسد به مسئله نگاه ميكند. عمل صالح كاري مثبت، اصلاحي و آشتيجويانه
است.
۲۰۳ - ترکيب خوف و حزن ۱۹ بار در قرآن تکرار شده است. خوف، ترس و نگراني از
جان، و حزن، غصه از دست دادن مال و مکنت است. جملة: «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا
هُمْ يَحْزَنُونَ» ۱۲ بار و جملة «لا خَوْفٌ عَلَيْکُمْ وَلا اَنْتُمْ
تَحْزَنُونَ» ۲ بار در قرآن تکرار شده است (بقره آيات ۳۸ و ۶۲ و ۱۱۲ و ۲۶۲ و
۲۷۴ و ۲۷۷، آلعمران ۱۷۰، مائده ۶۹، انعام ۴۸، اعراف ۳۵ و ۴۹، يونس ۶۲، زخرف ۶۸
و احقاف ۱۳).
ترجمه عبدالعلى بازرگان