حكمتهايى (جامع) در نهج البلاغه از امير مؤمنان!
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِِ
﴿۲۱۹﴾ وَقَالَ(ع): مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ
أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللهِ سَاخِطاً وَمَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ
بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ وَمَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ
لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ وَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ
النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللهِ هُزُواً وَمَنْ لَهِجَ
قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاثٍ هَمٍّ لا
يُغِبُّهُ وَحِرْصٍ لا يَتْرُكُهُ وَأَمَلٍ لا يُدْرِكُهُ.
هر كه براي دنيا غمگين گردد، بر قضاي خداوندي خشم گرفته است، و هر كه از مصيبتي كه
به او رسيده، شكايت كند، از پروردگارش شكايت كرده، و هر كه نزد توانگري رود و به
خاطر مالش براي او فروتني كند، دو ثلث دينش از دست رفته است، و هر كه قرآن خواند و
بميرد و به جهنم رود از كساني محسوب ميشود (كه با عمل نكردن به آنچه خواندهاند)،
آيات خدا را استهزا كردهاند، و هر كه دلش شيفتة دنياست، سه چيز بر قلبش چيرگي
دارد: اندوهي كه از او دست بر ندارد و حرصي كه رهايش نكند و آرزويي كه به آن نرسد.
﴿۲۳۴﴾ وَقَالَ(ع): اتَّقِ اللهَ بَعْضَ التُّقَى وَإِنْ قَلَّ وَاجْعَلْ
بَيْنَكَ وَبَيْنَ اللهِ سِتْراً وَإِنْ رَقَّ.
پرواي خدا داشته باش، هرچند اندك و ميان خود و خداي پرده (شرمي) قرار ده هر چند
نازك باشد.
﴿۲۵۴﴾ وَقِيلَ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ حَوْطٍ أَتَاهُ فَقَالَ أَ تَرَانِي أَظُنُّ
أَصْحَابَ الْجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلالَةٍ. فَقَالَ(ع): يَا حَارِثُ
إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ إِنَّكَ لَمْ
تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ وَلَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ
مَنْ أَتَاهُ. فَقَالَ الْحَارِثُ: فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ سَعِيدِ بْنِ مَالِكٍ
وَعَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ، فَقَالَ(ع): إِنَّ سَعِيداً وَعَبْدَ اللهِ
بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَلَمْ يَخْذُلاَ الْبَاطِلَ.
گويند حارثبنحوط نزد او آمد و گفت: آيا ميپنداري كه من اصحاب جمل را بر گمراهي
ميپندارم؟ علي(ع) در پاسخ فرمود: اي حارث، تو به پايين (مقامات بشري)
نگريستهاي و به بالا (كتاب هدايت) ننگريستهاي، از اين رو حيران و سرگردان
ماندهاي. تو حق را نشناختهاي كه اهلِ حق را بشناسي و باطل را ندانستهاي تا بداني
آنها كه راه باطل ميسپرند كدامند؛ حارث گفت: من و سعدبن مالك و عبداللهبن عمر
كناره گرفتهايم. علي(ع) فرمود: سعدبنمالك و عبداللهبنعمر حق را
ياري نكردند و باطل را فرو نگذاشتند.
﴿۲۸۱﴾ وَقَالَ(ع): كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللهِ وَكَانَ
يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَكَانَ خَارِجاً مِنْ
سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ
وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَنَقَعَ
غَلِيلَ السَّائِلِينَ وَكَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ
فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَصِلُّ وَادٍ لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً
وَكَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى
يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَكَانَ لا يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ وَكَانَ
يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ وَكَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى
الْكَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ وَكَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ
مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ وَكَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ
أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ
الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا
فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ.
پيش از اين مرا برادري در راه خدا بود كه خُرد بودن دنيا در نظرش او را در چشم من
بزرگ داشته بود، از تسلط شكم خود خارج شده بود، نه آنچه را كه نمييافت آرزو ميكرد
و نه چون مييافت، پُرخوري ميكرد. بيشتر روزگارش در سكوت ميگذشت اما اگر هرگاه لب
به سخن ميگشود، بر ديگر گويندگان چيرگي مييافت و تشنگي پرسندگان را فرو مينشاند.
افتاده بود و همه ناتوانش ميانگاشتند، ولي چون زمان كوشش فرا ميرسيد، شيرِ بيشه
بود و مار بيابان. تا نزد قاضي نميرفت، دليلي عرضه نميكرد و كسي را كه خطا ميكرد
و عذري براي مشابه آن كار مييافت، تا عذرش را نميشنيد ملامتش نميكرد. از درد
شِكوه نمينمود، مگر آنگاه كه بهبود يافته باشد. حرفي ميزد كه عمل كرده باشد و اگر
نكرده بود چيزي به لب نميآورد. اگر در سخن مغلوب ميشد، در خاموشي مغلوب نميشد.
همواره به شنيدن حريصتر بود تا به گفتن. هر گاه دو كار براي او پيش ميآمد،
مينگريست كدام يك از آن دو به هواي نفس نزديكتر است پس خلاف آن عمل ميكرد. بر شما
باد در پيش گرفتن اين خويها، آنها را فرا گيريد و در فرا گرفتنشان با يكديگر
رقابت نماييد. پس اگر نتوانستيد به همة آنها برسيد، بدانيد كه فراگرفتن اندك بهتر
از ترك كردن همه است.
﴿۳۲۵﴾ وَقَالَ(ع): فِي صِفَةِ الْمُؤْمِنِ الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي
وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً وَأَذَلُّ شَيْءٍ
نَفْساً يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ وَيَشْنَأُ السُّمْعَةَ طَوِيلٌ غَمُّهُ بَعِيدٌ
هَمُّهُ كَثِيرٌ صَمْتُهُ مَشْغُولٌ وَقْتُهُ شَكُورٌ صَبُورٌ مَغْمُورٌ
بِفِكْرَتِهِ ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ سَهْلُ الْخَلِيقَةِ لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ
نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.
در صفت مؤمن فرمود: مؤمن شادمانياش در رخسار او و اندوهش در دلش است. سينهاش بس
فراخ است و نَفْسش از همه خوارتر. برتري يافتن را خوش ندارد و از خودنمايي بيزار
است. اندوهش بسيار و همتش بلند و خاموشيش دراز و وقتش مشغول است. بسيار صبور و شكور
است، همواره در انديشه است و در اظهار نياز امساك كند. نرمخوي و نرم رفتار است.
نفْسش از صخره سخت تراست، در عين حال از بردگان خوارتر مينمايد.
﴿۳۴۱﴾ وَقَالَ(ع): مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ
عَيْبِ غَيْرِهِ وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ
وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ وَمَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ
وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ
وَمَنْ كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَمَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ
وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ
وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ
فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ
وَالْقَنَاعَةُ مَالٌ لا يَنْفَدُ وَمَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ
مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ
كَلامُهُ إِلاَّ فِيمَا يَعْنِيهِ.
هر كه به عيب خود بنگرد فرصت نميكند به عيب ديگران بپردازد. هر كه به رزقي كه خدا
به او داده خرسند باشد بر آنچه از دستش رفته محزون نگردد. هر كه تيغ ستم بيرون كشد،
خود بدان كشته شود. هر كه در كارها نينديشيده به رنج اندر شود خود را نابود ساخته
است. هر كه خود را كوركورانه به گردابها افكند، غرق گردد. هر كه به جايهاي
ناشايست قدم نهد، متهم شود. هر كه سخنش بسيار باشد، خطاهايش بسيار گردد و هر كه
خطايش افزونتر شود، آزرمش كمتر گردد و هر كه آزرمش كمتر شود، پارساييش كمتر شود و
هر كه پارساييش كمتر شود، قلبش بميرد و هر كه قلبش بميرد به دوزخ داخل گردد. هر كه
به عيبهاي مردم بنگرد و آنها را ناخوش دارد، ولي خود مرتكب آنها گردد، همانند او
احمق است. قناعت ثروتي است پايان ناپذير. هر كه فراوان ياد مرگ كند، به اندكي از
دنيا راضي باشد و هر كه بداند گفتارش همان كردار اوست، جز در كار برپا دارندهاي كه
به آن مربوط شود چيزي نگويد.