حكمت «استغفار»۱

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِِ

﴿۴۰۹﴾ وَقَالَ(ع): لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ أَسْتَغْفِرُ اللهَ، أَ تَدْرِي مَا الِاسْتِغْفَارُ؟ الِاسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ، وَهُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ: أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً، وَالثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللهَ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ، وَالرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْكَ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا، وَالْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالْأَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ وَيَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ، وَالسَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ كَمَا أَذَقْتَهُ حَلاوَةَ الْمَعْصِيَةِ، فَعِنْدَ ذَلِكَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللهَ.
به مردي كه در حضور او استغفرالله گفته بود، فرمود: آيا مي‌داني استغفار چيست؟ استغفار درجة عالي‌مرتبگان است و آن را شش منزل و مرتبه است: نخست پشيماني بر گذشته. دوم، تصميم جدّي بر عدم تكرار آن براي هميشه. سوم، اينكه حقوق (پايمال كردة) مردم را ادا كني تا جايي كه خدا را پاك از هر گناهي كه تبعات و دنباله‌اي داشته باشد ديدار نمايي. چهارم، هر واجبي را كه بر عهده‌ات بوده و انجامش نداده اي به جاي آوري. پنجم، آنكه گوشتي را كه در گناه بر پيكرت روييده، با اندوه (از گناه) آب كني تا آنجا كه پوستت به استخوانت بچسبد و ميان پوست و استخوان گوشتي تازه برويد. ششم، جسم خود را همچنان، كه بر او حلاوت معصيت چشانده بودي، رنج طاعت بچشاني. در اين هنگام است كه مي‌تواني بگويي: «استغفرالله».

﴿۸۴﴾ وَقَالَ(ع): عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَمَعَهُ الِاسْتِغْفَارُ.
در شگفتم از كسي كه از (رحمت خداوند) نوميد مي شود حال آن‌كه استغفار (آمرزش‌طلبي) با اوست.

﴿۴۲۷﴾ وَقَالَ(ع): مَا كَانَ اللهُ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّكْرِ وَيُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ وَلا لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ وَيُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَةِ وَلا لِيَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَيُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَةِ.
ممكن نيست خدا درِ شكر را به روي بنده اي بگشايد، و درِ افزايش آن (نعمت) را به رويش بسته باشد، و ممكن نيست خدا درِ دعا را بگشايد و درِ اجابت را بسته باشد، و ممكن نيست خدا درِ توبه را بگشايد، و درِ آمرزش را بسته باشد.

﴿۸۵﴾ و قَالَ(ع): كَانَ فِي الْأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللهِ وَقَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا فَدُونَكُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ أَمَّا الْأَمَانُ الَّذِي رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللهِ(ص) وَأَمَّا الْأَمَانُ الْبَاقِي فَالِاسْتِغْفَارُ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.
در زمين (مردم را) از عذاب خداوند (سبحان)، دو امان بود كه يكي از آن دو برداشته شده است، از اين رو ديگري را دريابيد و بدان حنگ زنيد. اماني كه برداشته شد رسول الله(ص) بود. و امانِ باقي مانده آمرزش خواستن است. خداي تعالي فرمايد: تا تو در ميانشان هستي خدا عذابشان نكند، و تا از خدا آمرزش مي‌طلبند خدا عذابشان نخواهد كرد (انفال ۳۳).

﴿۹۱﴾ وَسُئِلَ عَنِ الْخَيْرِ مَا هُوَ فَقَالَ لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَوَلَدُكَ وَلَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَأَنْ يَعْظُمَ حِلْمُكَ وَأَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّكَ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللهَ وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللهَ وَلا خَيْرَ فِي الدُّنْيَا إِلَّا لِرَجُلَيْنِ رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَكُهَا بِالتَّوْبَةِ وَرَجُلٍ يُسَارِعُ فِي الْخَيْرَاتِ، وَ لا يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوي، وَ كَيْفَ يَقِلُّ ما يُتَقَبَّلُ؟
از او پرسيدند كه خير چيست؟ فرمود: خير آن نيست كه مالت يا فرزندانت بسيار باشند، بلكه آن است كه علمت افزون و حِلمت بسيار باشد، و (اگر بر مردم مي بالي) باليدنت به بندگي پروردگارت بُوَد. پس هرگاه نيكي كردي، خداي را سپاس گويي و اگر بدي كردي از او آمرزش خواهي. خيري در اين جهان نيست مگر براي دو كس: آن كه هرگاه گناهي كند به توبه جبرانش نمايد و آن كه به كارهاي خير شتاب كند. عملي كه با تقوا توأم باشد اندك نيست، چگونه عملي كه به درگاه خداوند مقبول افتاده اندك بُود.

﴿۱۶۱﴾ وَقَالَ(ع): تَرْكُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْمَعُونَةِ.
ترك گناه از توبه كردن آسانتر است.

﴿۳۶۳﴾ وَقَالَ(ع): لا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلامِ وَلا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى وَلا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ وَلا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ وَلا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ وَلا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَتَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَالرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ وَالْحِرْصُ وَالْكِبْرُ وَالْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ وَالشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ.
هيچ شرفي برتر از تسليم كردن نفس به خدا نيست، و هيچ عزّتي فراتر از تسلط بر نفس (به هنگام گناه) نيست، و هيچ پناهگاهي بهتر از پرهيزكاري (دوري از گناه) نيست، و هيچ شفيعي نجات‌بخش‌تر از توبه نيست، و هيچ گنجي بي‌نيازكننده‌تر از قناعت نيست، و هيچ ثروتي (براي رفع نيازمندي) نيكوتر از خشنودي به روزي (خدايي) نيست، هر كس به روزي كفايت كننده‌اي كه به او رسيده بسنده كند، به آسودگي پيوسته و در ساية امن و راحت جاي گرفته است. خواهش‌هاي نفساني كليد رنجها و مَركب خستگي‌هاست. حرص و تكبّر و حسد آدمي را به فرو افتادن در ورطه گناهان فرا مي‌خوانند، و بدكاري جامع همه عيب‌هاي زشت است.

﴿۱۴۲﴾ وَقَالَ(ع): لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ لا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَيُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَيَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَيَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ يَنْهَى وَلا يَنْتَهِي وَيَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَلا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَيُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَيُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَيَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَلا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ وَيَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَيُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا يَعْتَبِرُ وَيُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَلا يَتَّعِظُ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى وَيُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَالْغُرْمَ مَغْنَماً يَخْشَى الْمَوْتَ وَلا يُبَادِرُ الْفَوْتَ يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ وَيَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَلا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَيُغْوِي نَفْسَهُ فَهُوَ يُطَاعُ وَيَعْصِي وَيَسْتَوْفِي وَلا يُوفِي وَيَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَلا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ.
در پاسخ مردي كه از او طلب اندرز كرده بود، چنين فرمود: همانند آن كس مباش كه بي انجام كاري به آخرت اميد مي‌بندد و توبه را با آرزوي دراز خود به تأخير مي‌اندازد. گفتارش در دنيا به گفتار زاهدان ماند و كردارش به كردار شيفتگانِ دنيا. اگر از دنيا بدو بخشند، سير نگردد، و اگر از آن بدو نهند، قناعت نكند. ناتوان از نعمتي كه به او ارزاني شده، خواهان باز مانده آن است. ديگران را (از زشتكاري) منع مي كند و خود (از كارهاي زشت) باز نمي‌ايستد. از ديگران كارهايي را مي طلبد كه خود انجام نمي‌دهد.
نيكان را دوست دارد، ولي خود مثل آنان عمل نمي‌كند. گنهكاران را دشمن مي‌دارد، درحالي‌كه خود يكي از آنهاست. به سبب فراواني گناهانش از مرگ بيزار است، ولي در انجام كارهايي كه سبب بيزاري او از مرگ شده پا برجاست.
اگر بيمار شود همواره در پشيماني است، و چون سلامتي بازيابد احساس ايمني مي‌كند. وقتي در عافيت است، به حساب خود مي‌گذارد، و چون گرفتار آزمون گردد، نوميد شود. هرگاه بلايي به او رسد، خدا را به زاري مي‌خواند، و اگر به آسايشي رسد، مانند مغروران رخ بر مي‌تابد. نفسش در آنچه فقط ظن و گمان دارد بر او چيره مي‌شود ولي آنجا كه يقين دارد، بر نفس خود چيرگي نمي‌يابد.
اگر از ديگران گناهي خردتر از گناه او سر زند، بر آنان بيمناك شود ولي براي خود پاداشي بيش از عملش مي‌طلبد. اگر بي نياز شود، سرمست و مغرور شود، و اگر بينوا گردد، نوميد و ناتوان شود.
در عمل كوتاه آيد و در خواستن زياده‌طلبي كند. اگر شهوتي بر او روي آورد، نافرماني خدا را پشت سر و توبه را به تأخير اندازد و اگر محنتي بر او عارض شود، از جاده شريعت پاي بيرون نهد.
سخنان عبرت‌آميز گويد و خود عبرت نگيرد. اندرز دهد ولي خود اندرز نپذيرد. در گفتار بر خود ببالد و به كردار از همه كمتر باشد.
در آنچه ناپايدار است (دنياي فاني) با ديگران رقابت كند و در آنچه پايدار است سهل‌انگاري نمايد. غنيمت (طاعت حق و خدمت به خلق) در نظرش تاوان است و تاوان (جمع مال) را غنيمت شمارد. از مرگ مي ترسد ولي پيش از آنكه فرصت از دست رود به كار نيك نمي‌شتابد.
گناه ديگران را بزرگ مي‌شمارد حال آن‌كه بزرگتر از گناه آنان را كه خود مرتكب شده، كوچك مي انگارد. طاعت و عبادت خود را بسيار مي‌شمارد هرچند اندك، و طاعت و عبادت ديگران را حقير مي انگارد، هر چند بسيار. بر مردم طعن مي‌زند و خويشتن را مي‌ستايد.
در نزد او خوشگذراني با توانگران از به ياد خدا بودن با فقيران دوست داشتني‌تر است. همواره به زيان ديگران و سود خود داوري كند ولي هرگز به سود ديگران و زيان خود داوري نكند. ديگران را راه‌نمايي ولي خود به گمراهي مي‌رود.
مي‌خواهد ديگران را به راه رشد خواند و خود بي‌راهه مي‌رود. مي‌خواهد كه حقِ او را به كمال ادا كنند، و خود حق كسي را به كمال ادا نمي‌كند. از مردم مي‌ترسد، ولي نه به خاطر خدا، ولي از خدا در (ظلم به) بندگان او نمي ترسد.


۱- «استغفار» اصطلاحي ديني است كه در عرف و عادت به اشتباه نوعي پوزش و طلب آمرزش زباني تلقي مي‌شود. ما اگر مرتكب گفتار يا رفتار ناپسندي نسبت به كسي شده باشيم، همين كه به زبان عذرخواهي و عرض ادب و احترام كنيم، معمولا كدورت برطرف مي‌شود و انتظار ديگري نمي‌رود. متأسفانه همين تلقي بشري را نسبت به خدا تعميم مي‌دهيم و مي‌پنداريم با ذكر «استغفار»، به خصوص با تكرار وِرد مانند آن، مسئله حل مي‌شود و آثار گناه زايل مي‌گردد. گويي دل خدا را هم كه از ما آزرده شده بايد به دست آورد!
هرچند اداي لفظي استغفار، البته اگر از دل برخاسته باشد، مفيد و مؤثر است، اما گام اوليه‌اي است كه فاصلة ايجاد شده را با گام‌هاي بلندتر بعدي بايد كوتاه كرد. در واقع استغفار نيز همچون شكر و امر به معروف و نهي از منكر و... شامل سه مرحلة قلبي، زباني و عملي است.
تفاوت اصلي و عميق ميان معذرت‌خواهي‌هاي بشري و اظهار زباني شرمندگي! با استغفارِ در پيشگاه خدا در همين زباني و ظاهري بودن، يا ذاتي و ضميري بودن آن است.
در واقع مكانيسم «استغفار» دروني و تدريجي است و پس از هر نافرماني ايجاب مي‌كند آثار و عوارض آن گام به گام ترميم گردد.
«استغفار» از ريشة «غَفَرَ»، پاك كردن و پوشاندن آثار گناه است و نام نيكوي غفور يا غفّار دلالت بر رحمت خداوند در باز گذاشتن بابِ توبه و بازگشت و پالايش و پوشاندن بدي‌هاي بندگان است.
اما در باب «استفعال» آمدن فعل غَفَرَ، آمادگي قلبي (نه تنها ذكر زباني) شخص را مي‌طلبد كه با تمام وجود نادم از خطاي خود و مصمّم به جبران آن باشد. آمرزش الهي چيزي جز همين انقلاب روحي و تحوّل دروني در پرتو هدايت نيست. وقتي تيرگي‌هاي قلب زدوده شد، آنگاه نور حق بر آن مي‌تابد.
نكتة مهم‌تر اين كه «استغفار» به جنبة فردي محدود نمي‌شود، قرآن بارها اُمت‌ها را به استغفار فرا خوانده است تا وضعيت نابسامان و آلوده به شرك خود را تغيير دهند.
اصطلاح «تغيير» (Change) كه در جوامع پيشرفته امروز شعار ملت‌هاي معترض به وضع موجود و خواستار تغييرات اساسي در سياست‌ها و برنامه‌هاي حاكمان شده است، به زبان و در فرهنگ قرآن «استغفار» ناميده مي‌شود.
غفران «ذنوب» تنها خنثي كردن آثار سوء ستم‌كاري و مفاسد ناشي از آن نيست، بلكه تبديل سيئات به حسنات و تغيير نابساماني‌هاي فردي و اجتماعي به سامان و سلامت رسيدن است. عارفان ما رمز همه تغيير و تحولات و تبديل سيئات به حسنات را در پرتو «عشق» به خدا دانسته و آن را درمان همة دردهاي فردي و اجتماعي شمرده‌اند. به تعبير مولانا:
هر كه را جامه ز عشقي چاك شد
او زحرص وعيب‌كلي پاك شد
شادباش اي عشق‌خوش سوداي ما
اي طبيـب جملـه علّت هـاي مـا
اي دواي نخـوت و نـامـوس مـا
اي تو افلاطـون و جـالينـوس ما
حكمت زير در نهج البلاغه به ساده‌ترين زبان مفهوم استغفار را از زبان مولاي متقيان بيان مي‌كند.
براي فهم ساده‌تر مراحل ششگانه ذكر شده در اين حكمت، مي‌توان از متد مبارزه با چاقي بيش از حدّ،كه منجر به بيماري‌هاي قلبي و قندي و انواع ديگر مي‌شود، استفاده كرد. اين مبارزه نيز راهي جز برنامه ريزي مرحله‌اي ندارد:
۱- پشيماني از بي‌توجهي به سلامتي خود، ۲- تصميم جدي براي رعايت رژيم غذايي حساب شده، ۳- پرهيز از انواع غذاهاي چرب و شيرين و گوشتي، ۴- روي آوردن متناسب به غذاهاي گياهي و سالم، ۵- برنامه‌ريزي براي تحرّك بيشتر و پياده‌روي، ۶- سوزاندن چربي‌هاي انباشته شده در بافت‌ها با حركات ورزشي مناسب.